روان شناسان شخصیتی اعتقاد دارند که شماره تولد، شما را از آن شخصیت شناسی از روی تاریخ تولد - تست روانشناسی چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. |
به مثال زیر توجه کنید:
فرض می کنیم که شما متولد 29 اردیبهشت 1364 هستید.اردیبهشت ماه دوم (2) سال است پس :
9=1+8=18=5+9+3+1=1395=1364+2+29
شماره تولد 9 است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید.
تفسیر اعداد:
1- خالق و مبتکر:
'یک' ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال 'یک' ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که 'بهترین' باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند.
2- پیام آور صلح:
'دو' ها سیاستمدار به دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آنها فکر می کنند . اصلا تنهایی را دوست ندارند . دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آنها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد. اما از طرف دیگر ، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند.
به ادامه مطلب بروید.
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت : ا کنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند استتصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد. پائولوکوئیلو
زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار
دیدم یه سایه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتمو عرق شرمندگی پر کرد
گفت:تنهایی
گفتم:آره
گفت:دوستات کجان؟
گفتم: همشون گذاشتن رفتن
گفت: تو که می گفتی بهترین هستن!
گفتم:اشتباه کردم
گفت: منو واسه اونا تنها گذاشتی
گفتم:نه
گفت:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟
گفتم:بودم
گفت:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟
گفتم:بردم، همین الان بردم
گفت:آره،الان که تنهایی،وقت سختی
..(گُر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم) -سرمو انداختم پایین-گفتم:آره...
گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش
گفت:ببخشم؟
گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری...
گفت:نه! ازت ناراحت نبودم چیو باید می بخشیدم؟
تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو نمی ذارم
گفتم:فقط شرمندتم
گفت:حالا چرا تنها نشستی؟
گفتم:آخه تنهام
گفت:پس من چی رفیق؟ من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت
من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات می ذارن
اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو
من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری،
همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش کردی تو این خوشی
اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم
دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو انداختم بغلش،زار زدم،گفتم غلط کردم
گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که توخودم گم بشم
گفتم: دوست دارم….
داد زدمو گفتم: تو بهترین رفیقیییییییییییییییی تو بن بست رفیقی!
یک کلام،خدا تو بهترینی
سلام
دوستان عزیز
این هفته گفتم در مورد نوشتن کمی صحبت کنم
البته همه ما میدونیم این حرفای منو ولی همیشه یاداوری خوبه حتی کارهای روزانه یادآوری
بشه و در موردش فکر کنیم که چطور به بهترین شکل انجام شون بدیم
خوب نوشتن از اینجا شروع کنم که همه آرزوها و نقشه های که میکشیم در ذهن ما تا ننویسیم
و برنامه ریزی نکنیم رویای بیش نیست و همه ما همیشه برنامه های در ذهنمون داریم که هرگز
به سرانجام نمیرسند
وقتی برنامه ها و هدفامون مینویسیم می تونیم دسته بندی کنیم و شروع کنیم
همیشه ذهن ما در حال طراحی آینده و اطراف مون هست ولی در اکثر موارد بی نتیجه
می مونه چون فقط رویاست
پس تمرین کنیم بنویسیم
یه مثال ساده گاهی با دوستی که برامون مهمه می خواهیم صحبت کنیم یا شخصی که برای
دیدنش وقت گذاشتیم تا درمواردی خاص صحبت کنیم ذهن خود را آماده کردیم و صدا ها بار در
ذهن خود تمرین کردیم وقتی تو موقعیت قرار میگیریم صحبت میکنیم و چون صحبت دو طرفه
هست خیلی از موارد که لازم بوده بگیم یا وقت نمی کنیم یا فراموش می کنیم و صحبتها گاه در
موردی که اصلا مهم نبود میگذره و در پایان بی نتیجه بر میگردیم و در ذهنمون باز میگیم ای
کاش فلان مورد میگفتم موقعیتشم بود ولی در ذهن ما اون لحظه نبود حالا برگشتیم خونه اول
گاه هم بعضی موارد گفتیم ولی نه مواردی که اولویت داشته
حالا فرض کنیم از قبل خود را آماده کردیم و همه موارد نوشتیم و اولویت ها رو مشخص کردیم
حتی اگه وقت کم بیایید چون نوشته داریم و یکی یکی به اونها می پردازیم و صحبتهای گوناگون
باعث نمیشه کنترل صحبت و دیدار رو از دست بدیم و از دیدار و صحبت خود خوشحالیم چون
نتیجه در بر داشته
همه موارد در زندگی ما این چنین است پس یاد بگیریم حتی کارهای روزانه خود بنویسیم و بعد
شروع کنیم هر روز چند دقیقه وقت صرف نوشتن میشه ولی همه برنامه هامون تحت کنترل در
می آیند و سرعت زیادی تو انجامش پیدا می کنیم در مورد آرزوها و برنامه های بلند مدت چند
ساله رو هم بنویسیم و مشخص کنیم بعداز چند ماه یا یک سال باید کجا باشیم و چه کارهایی
رو انجام داده باشیم
برنامه های بلند مدت را طولانی نکنید سعی کنید برا چند سال مثلا پنج سال آینده رو برنامه ریزی
کنید و این پنج سال را به چند قسمت تقسیم و حتما در تایم مشخص پیشرفت برنامه رو
مشخص و بررسی کنید
به امید اینکه همه آرزوهایتان در دسترس باشد
شاد و خوش باشید
(برا هفته دیگه الان چیزی ندارم)
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ...
یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
کفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ...
کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ...
تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ،
کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت :
بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده .
*
*
پول، همیشه خوشبختی به همراه ندارد و هر چیزی به حد و اندازه اش برای انسان خوب است.