از این انقلاب نگهداری کنید...هرچی از دستتون بر میاد به مردم خدمت کنید....راه شهدا را ادامه بدهید... این جملات ورد زبان پدربزرگوار شهید علیرضا پیکاری بود....چند شب پیش تعدادی از همسنگران با حضور دربیت شهید پیکاری با خانواده این عزیز شهید ملاقات نمودند..
در این دیدارپدربزرگوار این شهید که گرد پیری به چهره داشت با قد خمیده به استقبال برادران آمد . پدری که نزدیک 90 بهار از عمر خود را پشت سرگذاشته وبه قول خودش دو پادشاه را بیاد دارد...او در اولین کلام بعد از خیر مقدم فرمود: قدر این انقلاب را بدانید از انقلاب وخون شهدا مواظبت کنید..ایشان اظهار داشت من قبل از انقلاب نظامی بودم و در ژِاندارمری سابق خدمت کردم و ظلم ها و جفای رژیم ظاغوت را به چشم خود دیدم و در این واپسین عمرم به شما سفارش میکنم از انقلاب مواظبت کنید..خانواده پیکاری دو شهید تقدیم انقلاب نموده اند.. شهید علیرضا پیکاری و شوهر همیشیره اش هر دو در سال 65 یکی اوایل سال و دیگری در کربلای 5 شربت شهادت نوشیدند. در ادامه این دیدار دوستان خاطراتی از شهدا بیان نمودند و والده شهید وصیت نامه شهید را که با خط خوشی نوشته شده بود به دوستان نشان داد .... پایان بخش این دیدار عکسی بود که به یادگار با خانواده این شهید گرفته شد و باشد که توفیق دیدار سایرخانواده شهیدان فراهم آید.
زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار
دیدم یه سایه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتمو عرق شرمندگی پر کرد
گفت:تنهایی
گفتم:آره
گفت:دوستات کجان؟
گفتم: همشون گذاشتن رفتن
گفت: تو که می گفتی بهترین هستن!
گفتم:اشتباه کردم
گفت: منو واسه اونا تنها گذاشتی
گفتم:نه
گفت:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟
گفتم:بودم
گفت:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟
گفتم:بردم، همین الان بردم
گفت:آره،الان که تنهایی،وقت سختی
..(گُر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم) -سرمو انداختم پایین-گفتم:آره...
گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش
گفت:ببخشم؟
گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری...
گفت:نه! ازت ناراحت نبودم چیو باید می بخشیدم؟
تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو نمی ذارم
گفتم:فقط شرمندتم
گفت:حالا چرا تنها نشستی؟
گفتم:آخه تنهام
گفت:پس من چی رفیق؟ من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت
من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات می ذارن
اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو
من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری،
همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش کردی تو این خوشی
اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم
دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو انداختم بغلش،زار زدم،گفتم غلط کردم
گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که توخودم گم بشم
گفتم: دوست دارم….
داد زدمو گفتم: تو بهترین رفیقیییییییییییییییی تو بن بست رفیقی!
یک کلام،خدا تو بهترینی