بر روی دست و یا کلاهخود سرباز امکان نصب نمایشگری است که تصاویر را دریافت می کند. این تصاویر میتواند توسط پرندههای بدون سرنشین، سامانه های دیدبانی اپتیکی موجود در منطقه و یا تصاویر ضبط شده توسط سایر سربازان حاضر در منطقه ارسال شود.
استاد در پاسخ چنین گفت :
ای نادان , فرمانده وقتی سربازی نداشته باشد , خود بعنوان آخرین سرباز تا آخرین نفس و قطره خونش میجنگد و هرگز تسلیم دشمن زبون نمیشود .
سپس حالت عجیبی سرا پای جسم و روح استاد را در برگرفت و چنان نبرد بی امانی آغاز گردید که متجاوزین یکی پس از دیگری هم آغوش زمین گردید . پس از گذشت مدتی , تنها استاد مانده بود و فرمانده دشمنان . آن دو چشم در چشم هم دوخته و هر یک کوچکترین حرکت دیگری را زیر نظر داشت . فرمانده دشمنان با نعره ای رعدآسا با شمشیر برهنه اش به طرف استاد یورش برد و استاد حمله او را دفع و چنان ضربه مهلکی بر پیکر او وارد ساخت که در دم جان سپرد . استاد رو به آسمان نمود و چنین فرمود : با توکل بر پروردگار بی همتا بر دشمن زبون چیره گشتم و سپس سجده شکر به جا آورد .و... استاد در میان رهروانش چنین گفت این داستان آخرین سرباز بود .
امروز می خواهیم بازیکن اخلاق باشگاه سرباز را به شما معرفی کنیم :
این هنر جو بسیار منظم با اخلاق وبسیار سخت کوش است از ویژگی های اخلاقی این هنر آموز می توان کمک به هم کلا سیان حضور منظم در کلاس اشاره کرد .وی تا به حال چندین مدال شهرستانی کسب نموده ودر مسابقات زیادی شرکت کرده ونسبتاٌ با تجربه است .
این هنر جو کسی نیست جز:
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
رضا عباسی
کمربند:سبر
متولد:25/1/81
باشگاه:پارس 3-باشگاه سرباز
استاد:اسمائیل رضایی
ارشد کلاس :علی قرقانی
باتشکر از بازدید شما
علی قرقانی مدیریت الکتریک باشگاه سرباز
این هنر جو کسی نیست جز:
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
مهدی قرقانی
کمربند:قرمز
متولد:1380/6/23
باشگاه:پارس3-سرباز
نام استاد:اسمائیل رضایی
ارشد کلاس:علی قرقانی
باتشکر از بازدید شما
علی قرقانی مدیریت الکترونیک باشگاه سرباز
ارتش اسکندر به تخت جمشید نزدیک شده یود. تریداتس نیروهای خود را در پلکان ورودی کاخ جای داد زیرا با اینکه تخت جمشید یک دژ جنگی نبود ولی به دلیل اینکه از سنگ ساخته شدن آن اگر پلکان ورودی مسدود میشد کسی نمیتوانست وارد آن شود. 20 سرباز ایرانی در مقابل صد هزار سرباز بیگانه ایستاد و هر زمان که یک سرباز در پلکانها میافتاد سربازی دیگر جای او را می گرفت.
جنگ نگهبانان کاخ با مهاجمان از بامداد تا نیمروز ادامه یافت و تا همگی آنها کشته نشدند سربازان اسکندر نتوانستد وارد کاخ شوند.
پارمهنیون یکی از یونانیون شیفته اسکندر که او را در جنگ همراهی میکرد در کتاب خویش می نویسد: تریداتس را که با خوردن بیش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تختهای انداختند و به نزد اسکندر آوردند تا کلید خزانه را از او بگیرد، اسکندر به او گفت: کلید خزانه را بده،
تریداتس پاسخ داد من کلید را تنها به پادشاه خود یا فرستاده او که فرمانش را در دست داشته باشد می دهم.
اسکندر گفت: پادشاه تو من هستم.
تریداتس گفت: پادشاه من داریوش است.
اسکندر به یاوه می گوید: داریوش کشته شد. (در حالی که داریوش هنوز زنده بوده است)
تریداتس می گوید: اگر او کشته شده باشد من کلید را تنها به جانشین او خواهم داد.
اسکندر با خشم میگوید: آیا میدانی به سبب این نافرمانی با تو چه خواهم کرد؟
تریداتس گوید: چه میکنی؟
اسکندر میگوید: جلادان را فرا میخوانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بکنند!
تریداتس پاسخ میدهد: در همان حال یزدان را سپاسگزاری میکنم که در نیروانا (بهشت) روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخواهد کرد و من میتوانم با سرافرازی بگویم که به تو خیانت نکردم!
پارمهنیون در ادامه می نویسد: زمانی که اسکندر آن پاسخ را شنید در شگفت شد و گفت: ای کاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شکنجه او به سبب دلیر بودنش گذشت.