جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

زنی که خرج نداره ... ارج نداره

  

خدا رحمت کنه همه اموات رو، مادربزرگ دانایی داشتم تعریف میکرد که دو تا جاری بودن(هم عروس) اینا شوهراشون کویت کار میکردن، قبلنا هم که اینجور نبود کسی که کویت کار میکرد دو ، سه سالی یه بار می اومد.  

خلاصه جاری اولی هر چی شوهره می فرستاد خرج خودش میکرد و خوب می خورد و خوب می پوشید و خوب میگشت وای که چه زن زیبایی، جاری دومیه هر چی شوهره می فرستاد خرج خونه و بچه هاش میکرد وای که چه خونه و زندگی و بچه هایی، خلاصه سه سال میگذره و شوهرا از کویت میان.  
شوهر اولیه وقتی میاد میبینه چه زن خوشگلو نازی داره با خودش میگه حیف این زن که تو همچین خونه و زندگی و محله باشه هر چی پول آورده خرج خونه وسیله می کنه واسه زنش... 
شوهر دومیه وقتی میرسه می بینه عجب خونه و زندگی، چه بچه هایی با خودش میگه حیف این خونه و زندگی که همچین زن زشت و بی کلاسی توش باشه، هر چی پول در آورده خرج طلاق و ازدواج مجددش کرد... 

نکته آموزشیش اینه که وقتی زنها به خودشون اهمیت بدن همه موجودات ، کائنات و طبیعت هم به انها اهمیت میدن 

از قدیم میگن زنی که خرج نداره ... ارج نداره

تیمم جایز نیست!!

بخشی از سخنان آقای رئیس جمهور در اولین کنفرانس اقتصاد ایران:

"خوب است بعد از 36 سال یک بار هم که شده این اصل قانون اساسی را اجرا کنیم و برای مسائل مهم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به جای آنکه قانونی در مجلس تصویب شود، ماده قانونی یا برنامه را مستقیم به آرای مردم و همه‌پرسی بگذاریم"

خب این سخنان آقای رِیس جمهور آدم رو به فکر فرو میبره که چرا رئیس جمهور با این همه مسئله و مشغله و گرفتاری و گرونی و بی کاری و تورم ووو ... یعنی خلاصه با این همه کار رو زمین مونده از یه همچین مسئله ای و با این شدت و حدت صحبت میکنه.حتی دیدم که بعضی روزنامه ها امروزتیتر زده بودن «آرزوی بزرگ روحانی».البته اشکالی نداره ها زبون خودشونه  و اختیارشم دست خودشون، ولی خب برا آدم سوال پیش میاد دیگه. وقتی آب(بخوانید مجلس) هست که تیمم جایز نیست و آدم عاقل هم وقتی آب در دسترسش هست تیمم  نمیکنه ولی اگه کسی در همچین شرایطی تیمم رو انتخاب کرد حتما با آب مشکل داره و یا شاید خدای نکرده میخواد آب رو دور بزنه.حالا امیدواریم اینطور نباشه.

اما برا اینکه شبهه بر طرف بشه اول باید ببینیم که اصلا رفراندوم چیه؟و در کجای قانون اساسی اومده؟خب همه میدونیم که رفراندوم یعنی همه پرسی و لا بحث فیه

 اما در اصول  59 و 177 قانون اساسی به موضوع رفراندوم اشاره شده و چگونگی انجام همه پرسی هم شرح داده شده.

اصل 177 قانون اساسی:
بازنگری در قانون اساسی
بازنگری در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در موارد ضروری به ترتیب زیر انجام می‌گیرد. مقام رهبری پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام طی حکمی خطاب به رییس جمهور موارد اصلاح یا تتمیم قانون اساسی را به شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب زیر پیشنهاد می‌نماید:
 اعضای شورای نگهبان.
روسای قوای سه گانه.
اعضای ثابت مجمع تشخیص مصلحت نظام.
پنج نفر از اعضای مجلس خبرگان رهبری.
ده نفر به انتخاب مقام رهبری.
سه نفر از هیأت وزیران.
سه نفر از قوه قضاییه
 
خب این اصل  مربوط به بازنگری قانون اساسیه  و بعید به نظر میرسه که منظور رئیس جمهور این نوع از همه پرسی باشه چون رئیس جمهور در این موضوع اختیاری ندارن و بازنگری به دستور مقام معظم رهبری صورت میگیره
 و اما اصل 59 قانون اساسی: در مسایل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه‏ پرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. در خواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد.
خب در اینجا قانون میفرماید که : در مسائل بسیار مهم ممکن است که نیاز به همه پرسی وجود داشته باشد و تازه آن هم با موافقت دو سوم از نمایندگان مجلس،خب از متن صریح این اصل از قانون اساسی فهمیدیم که الحمدلله از این طریق نمیشه مجلس رو دور زد ،اما دوباره این سوال پیش میاد که مگر لایحه ی بسیار مهمی در دستور کار مجلس هست که آقای رئیس جمهور همچین درخواستی دارن؟ یا شاید لایحه ای در راهه و دارن زمینه سازی میکنن!! الله اعلم
در ضمن از اونجایی که آقای رئیس جمهور حقوقدان هستند ما بنا بر این گذاشتیم که ایشان با علم شرایط قانونی همه پرسی سخنرانی کردند.
 
و در پایان کلام امام روح الله: [یک جریانی] دنبال این افتادند که ما همه بساط را به هم بزنیم! باز دو سه سال بنشینیم دوباره رفراندم کنیم: رفراندم برای اصل جمهوری! حالا اگر برای اصل جمهوریش هم نگویند، رفراندم برای قانون اساسی؛ رفراندم برای رئیس جمهور، رفراندم برای مجلس؛ رفراندم کنیم برای اینها. این معنایش چیست؟ معنایش این است که ”ثبات این مملکت“ را از دست بگیرند.

صحیفه امام؛ ج۱۴؛ ص۴۳۹ | جماران؛ ۲۴خرداد۱۳۶۰

یک-

قدیم ترا فکر میکردم آدم جسوری باشم! تا حدی که گهگاهی میتونم تو صورت آدم های مزخرف زندگیم نگاه کنم و بگم : اووم!ازت متنفرم!تف توی روحت !اما از وقتی که آدرس وبلاگمو عوض کردم فهمیدم نع!اتفاقا خیلی ام ترسوام..یه ترسوی محافظه کار !

دو-

از صبح یه بند نشستم روی فیزیک و شیش واحد فیزیکمو هی میشمارم و هی از خودم می پرسم پاس میشم یا نه؟اصن پاس بشم که چی؟اصن هی میشمارمشون که چی ؟مگه قراره تهش چی بشه؟خسته و کوفته آخر شب دارم کارای مقاله رو انجام میدم که میگه!اخه اینا به چه دردت میخوره ؟پس فردا تو رزومه ی فلان دانشگاه نگاه به ریز نمراتت میشه نه این حاشیه هات!تن ِ صداش اذیتم میکنه!بغض میکنم، تمام خستگیم از گردنُ شونه هام  ریز ریز می خزه لای انگشتام!منی که از صبح دارم لابه لای کتابای مختلف و جزوه های مختلف می لولم!و یک ربع حق شام خوردن و استراحتم رو با ذوق میذارم پای ویرایش مقاله!به همچین منی یه همچین انرژی منفی ای میده!گله نمیکنم! نگاش کردم و گفتم: انرژی تو حرفاتون اصلا خوب نیست! شروع کردم اسپیس پشت اسپیس..نیم ساعت بعدش میاد و پیشونیمو میبوسه!واسه منی که همیشه ی خدا قانع بودم این میشه بمب انرژی واسه شروع یه پروسه ی طولانی ِخزیدن و لولیدن لابلای فرمولا اونم تا همین موقع!

سه-

به یه جایی رسیدم که بهش گفتم"ببین دیگه نمیکشما ؛ خودت که درجریانی اینا خیلی بیشتر از ظرفیت منه بی زحمت این ترممو و نگرانی هاش و استرساش مال خودت! می سپارمش به تو! (لازمه حتما بگم مخاطبم خدا بود؟)

چهار-

مسیج داده :

وقتی اینطوری لاغر میشی منو صدها پسر دیگه غمگین میشیم تو این غمو نمیفهمی!میفهمی؟ 

مدرسه خوارزمی

بالاخره شوهر خاله منیره بازنشسته شد و اومدن تهرون ، خونه خاله ام دو طبقه بود که تا قبل از اومدن اونها ما به اتفاق مینو دختر خاله ام طبقه همکف زنگی می کردیم و وقتی اونها اومدن ما رفتیم طبقه بالا واونها هم طبقه همکف بودن و البته دخترشون یعنی مینو هم با خودشون زندگی می کرد ، خاله منیره بغیر از مینو سه تا پسر هم داشت به اسامی بهرام و بهروز و بهزاد ، همه اشون بچّه های خوبی بودن خوب به این معنی که شرّشون به کسی نمی رسید ولی خیری هم برای کسی نداشتن یعنی کسی از اقوامشون مخصوصا" اقوام خاله ام به خونه اشون راهی نداشت و سفره اشون برای کسی باز نبود که البته کار خوبی هم می کردن این رو برای این میگم که یکی از عوامل اصلی تبدیل شدن خونه مادر علیرضا به دیوونه خونه همین رفت و آمدهای بی حد و حصر فامیلهای تموم نشدنی به خونه اونها بود که آسایش و آرامش رو از علیرضا گرفته بود ، اواخر سال 1351 بابای علیرضا پولی بدستش رسید و یه حیاط نسبتا" قدیمی در خیابون باباطاهر تهران نو خرید و بعد از قدری تعمیرات خونواده علیرضا از خونه خاله منیره به اونجا اثاث کشی کردن ، آخ آخ چه خونه ایی بود عالی عالی حیاط داشت حوض داشت زیرزمین داشت دو تا اطاق خواب داشت و یه نشیمن با آشپزخونه ایی جادار توی باغچه اش درخت میوه داشت یه درخت کاج بزرگ هم داشت ، یعنی علیرضا رسیده بود به کاخ به بهشت ولی بازهم نشد که بشه نشد که این خوشی ادامه داشته باشه ، سه سال نشد که یه روز بابای علیرضا  اومد و گفت اینجا رو تبدیل به احسن کردم ، این جمله تبدیل به احسن در زندگی علیرضا در حکم بدترین و زشترین ناسزای دنیاست حالا چرا؟ الان براتون میگم بله منظور بابای علیرضا این بود که اونجا رو فروخته و در ادامه هم گفت پولش رو هم داده توی خیابون ظهیرالاسلام یعنی نزدیک خونه ایران زن اوّلش یه حیاط کلنگی خریده تا خرابش کنه و چهار طبقه توش برای اونها بسازه ، دنیا دور سر علیرضا چرخید با اینکه کلاس اوّل راهنمایی بود ولی فهمید که زندگیشون دیگه از هم پاشیده شد ، یه خونه نقلی و قشنگی داشتن که با وجود مزاحمت های یومیه فامیلها داشتن توش زندگیشونو می کردن که دیگه از دست رفت ، آخه اکبر آقا دیوانگی تا کجا؟ جنون تا چقدر؟ وهم و خیال و گنده گوزی تا چه اندازه؟ بله راست می گفت اکبر آقا با پول خونه رفته بود یه خونه کلنگی خریده بود ولی برای ساختش هم رفته بود پول نزول کرده بود که چه شود؟ که بشه مالک چند طبقه ساختمون و پز بده و ما رو هم یکسال برد توی یه خونه اجاره ایی در نارمک تا ساختمونش تموم بشه ، اینطور بهتون بگم که دار و ندارش رو برای ساخت اونجا خرج کرد و کلّی هم بدهی ببار آورد ، علیرضا سال اوّل راهنمایی رو با معدّلی متوسط تموم کرد و باز هم طبق معمول همیشگی که اساس کشی براشون عادت شده بود جابجا شدن و اینبار از شرق تهران و محله تهران نو رفتن به مرکز شهر و خیابون ظهیرالاسلام  هر چند مدّت زیادی هم اونجا عنوان مالک رو نداشتیم و اکبر آقا مجبور شد برای بازپرداخت طلب طلبکارهاش ساختمون رو یکجا بفروشه و بعد همون واحدی رو که خودمون توش نشسته بودیم رو از خریدار اجاره کنه و این میون تبدیل به احسن این شد که خونه قشنگ تهران نو از دستمون رفت، مادر علیرضا اسمشو تو مدرسه خوارزمی اوّل خیابون شاه آباد نبش خیابون صفی علیشاه نوشت این مدرسه توامان هم راهنمایی بود و هم دبیرستان و فاصله سنّی بزرگترین محصل با کوچیکترینشون گاهی به ده سال هم میرسید چون به هر حال توی محصل ها بودن کسانی که چند سالی رو در حین تحصیل مردود شده باشن ، علیرضا بارها توی اون مدرسه دانش آموزهایی رو دید که دچار امراض مقاربتی بودن و همینطور محصل هایی که معتاد بودن به مواد مخدر البته بین همین بچّه ها هم بچّه خوب و با معرفت کم نبود  عجیب معلّم های عتیقه ایی هم داشت اون مدرسه  انگاری آموزش و پرورش با خودش عهد کرده بود که از اون مدرسه یه مجموعه هماهنگ از بچّه های ناتو و کادر آموزشی بی قید و بند تشکیل بده ، از همون روز اوّل علیرضا از اون مدرسه بدش اومد  عجب جایی بود مدرسه چیه بگو مقر مافیا ، علیرضا قسم می خوره در تموم این دو سالی که کلاس دوّم و سوّم راهنمایی رو اونجا خوند حتّی یکبار از مستراح اون مدرسه استفاده نکرد یکبار که رفت اونجا دید که سرنگ و لوازم تزریق گوشه و کنارش افتاده و ... وای وای وای خدائیش شما قضاوت کنید اگه آدمی پول نداره برای تحصیل بچّه اش هزینه کنه و یا دلش نمی خواد که همچین هزینه ایی رو متقبّل بشه بهتر نیست که بچّه اشو اصلا" مدرسه نفرسته و بذارتش تو یه صنعتی مثل مکانیکی یا خیاطی یا تراشکاری تا حداقل چیزی یاد بگیره که بدرد آینده اش هم بخوره؟ بچّه بره توی یه همچین جایی که مثلا" چی بشه؟ علیرضا میگه به مردم بگو یا بچّه درست نکنین یا اگه هم یه همچین کاری کردین بفکر آینده و تحصیلش هم باشین آخه مگه چند تا بچّه ممکنه بجای جذب شدن به یه همچین موارد کثیفی و در مواجهه با همچین چیزهایی عکس العمل منفی نشون بدن؟ یا بجای جذب شدن در برابرش موضع بگیرن که نتیجه اش هم این باشه که هر روز خدا کتک کاری کنن و یا لوازمشونو برای حالگیری بدزدن و دست آخر هم ناظم بی پدر و مادری مثل آقای رضایی فکر کنه که گوشت دم توپ گیر آورده و این علیرضای بدبخت باید بخاطر اینکه زده توی چونه اون بچّه ایی که بهش گفته...و از خودش هم سه سال بزرگتر بوده فقط بخاطر اینکه حق حسابش به آقای رضائی نرسیده (البته حیف لقب آقا که به یه همچین آشغالی بدن) و اصلا" نپرسه که علّت دعوا چی بوده با دستهای کثیفش که چقدر هم بی پدر سنگین بودن لش این بچّه رو بندازه ، آی روزگار  یکروزی بخاطر موردی شبیه به این تو مدرسه خالدی لش آقای زنجانی رو بابای علیرضا عین سگ انداخت زیر پاهاش و له و لورده اش کرد و بعد هم جویدش و تفش کرد جلوی سگها  ولی حالا زنجانی شده بود رضایی اما بابای علیرضا دیگه... بگذریم ، از بعضی معلّم های اونجا هم علیرضا یه چیزهایی تعریف کرده که خوبه براتون بگم ، یه آقای مصباح نامی بود که معلّم ریاضیات بود این بابا یکسره روزه بود و به همین خاطر هم همچین حال نداشت که راه بره چه برسه به اینکه درس بده ، چنان به این فریضه علاقه داشت که نگو  منظور روزه واجب نیست ها اصلا" بیشتر ایّام سال رو روزه بود  بعد هم می نشست و همیشه کلّی از وقت کلاس رو درباره فوائد روزه و مبطلات روزه و خلاصه هر چیزی که به روزه مربوط میشد می گرفت درس کیلویی چنده؟ بعد هم اکثرا" سر کلاس می خوابید و اگه بچّه ها شلوغ می کردن یکدفعه از خواب می پرید و یه چک محکم می خوابوند تو گوش اولین کسی که می دید ، نخندید علیرضا دروغ نمیگه عین واقعیّت بود این چیزی که برای من گفت و من هم برای شما گفتم ، بعدش یه آقای غفوریان بود که لهجه غلیظ همدونی داشت  معلّم جغرافی بود و همیشه به موهاش یه روغن چسبناکی میزد که نگو  روغنه چه بوی گندی هم میداد عادتش هم این بود که باید عین کلمات درس رو می خوندی و حفظ می کردی و پای تخته بقول خودش میرفتی و کنفرانس می دادی و یه واو رو هم اگه جا می نداختی اقلّش یه پس گردنی چاق مهمونت می کرد و یه سری فحش آب نکشیده هم بهت می داد  فحش کوچیکش این بود که بهت بگه گ سگ(گوه سگ) درس نخوانده ایی؟(با لهجه بسیار غلیظ) رفتی مراد برقی تماشا کرده ایی؟ من بابات می سوزانم ، آره این هم از معلّم یعنی سرمشق تعلیم و تربیت ، یه آقای بکتاش هم بود که معلّم دینی بود یعنی همون درسی که الان بهش می گن معارف اسلامی این آقای بکتاش رو علیرضا میگه اقلّش همسن اصحاب کهف بود بقدری پیر بود که نگو و فوق العاده هم خشک مقدّس و نچسب ولی دست بزن نداشت یعنی حالش رو هم نداشت که بخواد کسی رو بزنه  می گفت اگه کسی سر کلاس دینی حرف بزنه یعنی که انگاری معصیت کبیره کرده از شطرنج هم خیلی بدش میومد و می گفت اگه کسی به مهره شطرنج دست بزنه انگاری که دست زده به... استغفرالله چه چیزهایی یاد این علیرضا میاد ، علیرضا میگه یه روز به آقای بکتاش گفتم آقا اجازه؟ آقای بکتاش گفت بگو  علیرضا بهش گفت آقا شما می دونید بیلیارد چیه؟ آقای بکتاش گفت نه و بعدش علیرضا براش توضیح میده که بیلیارد چه جور بازییه و ادامه میده حالا آقا این بیلیارد حرومه یا حلال؟ که آقای بکتاش میگه حرومه آقا حروم حروم  علیرضا هم میگه نه آقا بدتر از حرومه من شنیده ام هر کسی دست بزنه به چوب بیلیارد انگاری که دست زده به... که کلاس از خنده ترکید و خود آقای بکتاش هم برای اولین و آخرین بار تو زندگیش خندید ، نخند علیرضا بسّه حواسم پرت میشه نمی فهمم چی دارم می نویسم ، آقا این علیرضای ناجنس رو اینجوری نگاش نکنین که خودشو می زنه به موش مردگی و هی مظلوم نمائی می کنه ها  بوقتش پا بده از اون جلب های هفت خطّه روزگاره ، خاله کوچیکه علیرضا که الانه برحمت خدا رفته و علیرضا هم خیلی دوسش داشت همیشه می گفت نگاه به این قیافه مظلومش نکنین این جونور نصف قدش زیر زمینه  آخی چه فرشته ایی بود  همیشه به علیرضا می گفت علیرضای دلیر مرد دلیر نابغه بزرگ همش هی بهش بال و پر می داد برخلاف خیلی ها که اومده بودن به این دنیا که فقط بال و پر این بچّه رو بچینن علیرضا چند وقت پیش هم خوابش رو دیده بود حالا اگه شد بعدا" براتون تعریف می کنه جریان خوابه رو جالبه ، خوب آره بقیه این داستان رو براتون بگم ، آخر خرداد سال ۱۳۵۵ بالاخره علیرضا از اون مدرسه وامونده قبول شد و برای سال اوّل دبیرستان رفت اسمش رو خودش نوشت تو دبیرستان علمیه واقع در اوّل سرچشمه پشت مسجد سپهسالار ، این که میگه خودش رفت اسمش رو نوشت برای اینه که درواقع کسی کاری نداشت که این نوجوون کجا میره کجا میاد دوستاش کیا هستن پول ته جیبش پیدا میشه یا این که شیپیش ته جیبش معلق میشکنه آی روزگار انگاری تو اون دنیای به این فراخی یه ارزن جا واسه این بچه وجود نداشت./.