نشستهایم دور هم و «ژ» دارد برایمان فال ورق میگیرد. نمیدانم کداممان بیشتر به این فالها اعتقاد دارد؛ مهم هم نیست. مهم این است که سوالهای ذهنیمان وقتی سرریز میکند، از دل همین فالها بیرون میزند. از تاروت، ورق، قهوه؛ از ستارهشناسی و رصد طالعها و کفبینیها. انگار هرچقدر هم درس بخوانیم و روشنفکر شویم، یک جایی گیر میکنیم به ماوراء و این ماوراء برای هرکداممان یکجوری تعبیر میشود.
میدانم که ذهن هرکس درگیر کسی است. همه فال ورق با نام طرفشان میخواهند؛ با نامهای سه حرفی، چهار حرفی، پنج حرفی. ورقها ریخته میشود روی زمین و تفسیرها شروع میشود. به اولی میگوید: «ببین! خیلی بهت فکر میکنه. اما دو دله. هنوز تصمیمی نگرفته. از نظر عاطفی تکلیفش روشنه؛ اما ازدواج؟ نه! راستی! یه زن دیگه هم تو زندگیاش هست. باهاش حرف میزنه.» دختر خودش را جمع و جور میکند و زیر لب میگوید: «غلط کرده!»
به دومی میگوید: «دوستت داره؛ اما یه مخالف هم داره ازدواجتون. اون مخالف خودش تو رو میخواد.» دختر زیر لب میگوید: «بیخود! من نمیخوامش.» ورقها را دوباره میریزد روی زمین: «ماشالا! چه خبره دختر؟! کل سربازها و شاههای ورق رو کشیدی بیرون! چندتا چندتا؟» آن یکی میگوید: «توی فال قهوهاش هم همینطور بود. 6-7 تا تو فنجون، 6-7 تا توی نعلبکی.»
ورقها جمع میشوند. سومی فال آرهـنه میخواهد. جواب نه درمیآید. «ژ» میگوید: «دلت باهاش نیست.» بقیه سر تکان میدهند. میدانند نصف وقتشان را به دعوا میگذرانند و دیر یا زود رابطه از هم میپاشد.
فال گرفتن تمام میشود و هر کس کتابش را دستش میگیرد تا بخواند؛ یکی فیشهای پایاننامهاش را مرتب میکند؛ آن یکی مقالهاش را مینویسد؛ دیگری خودش را برای امتحان آماده میکند. اما ذهنها مشغول است به آنچه که فال بازگو کرده است؛ خواسته و ناخواسته چیزهایی برملا شده است که آدم جرئت با خود گفتنش را هم نداشته است. سکوت فضا را پر میکند و چشمهاست که بر روی صفحات کتابها خیره میماند تا شاید ذهن جواب سوالاتش را بیاید.
*حافظ
بقعه لقمان، بنایی عظیم وآجری در در سرخس تاریخی در منتهیالیه شمال شرقی ایران است. این بنای آجری در فاصله بسیار کمی از مرز ایران و ترکمنستان قرار دارد. این بنا پس از هزار سال، هنوز ابهت وصلابت خود را حفظ کرده و در میان تلهای خاکی بخشهای مخروبهٔ ملحقات بنا گردن فرازی میکند. مقبرهٔ این عارف سرخسی شباهت بسیار زیادی بین این بنا و آرامگاه سلطان امیر سنجری امیر سلاجقه دارد.این بنا آرامگاه منسوب به بابالقمان سرخسی، عارف مشهور سده ۴، شامل گنبدی دو پوشه آجری با ایوانی بلند است همچنین نوار کمربند مانندی قسمت مدور گنبد را از ساقه و دیواره آن که بر روی قاعده کثیرالاضلاعی قرار گرفتهاست، جدا میکند. در بدنه هر ضلع آن، روزنهای برای روشنایی درون گنبد تعبیه شدهاست. و تزئینات گچی، گچ بری و آجرکاری آن ممتاز است. درون طاقها مزین به نقوش هندسی لوزی شکل (برجسته و گود) میباشد. طول وعرض خارجی بقعه به ابعاد۷۰*۱۷۰و۴۰* ۲۶متر میباشد. ساختمان آن ازدو بخش مربع شکل متصل به هم تشکیل شدهاست. ایوان ورودی بزرگ و مرتفعی درسمت شمال و آرامگاه که در وسط چهار ضلع داخلی آن طاق نماهایی ساخته شدهاست. بقعه دارای دوطبقه و طبقهٔ دوم آن غرفه داراست. طرح چهارضلعی بنادرقسمت بالا به تعدادی تربنه به طرح هشت ضلعی تبدیل شده که حجم چشمگیری رادرنمای خارجی آن بوجودآوردهاست. و گنبد کم خیزی برروی استوانه بناگردیدهاست. نورداخل بقعه از چهارنورگیر مستطیل شکل دربدنه هشت ضلعی تامین میشودو طاق نماهای داخلی بنا باآجرکاری ظریف و طرحهای هندسی لوزی ساخته شدهاست این بنای تاریخی تحت شماره ۱۶۵ در شمار آثار تاریخی با ارزش ایران به ثبت رسیده است صدو شصت و پنجمین میراث ارزشمند ملی 83 سال بعد از ثبت ملی هنوز گردن افرازی می کند.
غذاهای چرب شمارا چاق میکند:
بعضی از موادغذایی هستند که انسان را چاق می کنند. درست در همان قسمتهایی که بیشترین استرس و خجالت را نصیبمان میکند: یعنی رانها، بازوها، غبغب و از همه اینها بدتر، شکم!
لیست موادغذایی که موجب چربی آوردن شکم میشوند
موادغذایی که باعث بزرگ شدن شکمتان میشود که نمک، کربوهیدراتها و چربیها بزرگترین آنها هستند. کربوهیدرات و چربی، منظورمان فقط بعضی از انوع کربوهیدرات و چربی است. کربوهیدراتهای ساده که هضم آنها آسان است (مثل قندهای تصفیه شده، گلوکز، فراکتوز و ساکاروز) و چربیهای اشباع و ترانس درردیف اول قراردارند.
شعر گرگ درون از فریدون مشیری
گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته میشود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را میدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمانروایی میکنند
وآن ستمکاران که با هم محرماند
گرگهاشان آشنایان هماند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟