در حالی که در آگهی های تبلیغاتی اپراتور های حاضر از ارائه نسل های مدرن اینترنت همراه و پوشش سراسری کشور صحبت می شود اشکال در ارسال پیامک و برقراری تماس تضاد بزرگ محسوب می شود!!!
با توجه به تحت پوشش بودن روستاهای شال ، دیز و قشلاق دیز توسط دکل شال، این مسئله نیازمند پیگیری توسط مسئولین مرتبط است.
لازم به ذکر است اپراتور ایرانسل نیز همچنان دهستان شال را تحت پوشش خود در نیاورده است.
1- یعنی امام باید حجاب را اجباری کند ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
2- آیا یک روحانی باید در مورد حجاب که مسئله عمیقی است و اثرات عمیقی هم دارد مسئله حجاب را اینگونه مطرح و به این سادگی باان برخورد کند به جای اینکه ان را باز کند و به ضرورتش اشاره کند ؟؟؟
3- ایا حجاب در کشور ما اجباری است که وضع این چنین است ؟؟
4- ایشان به یک روسری کوتاه و مانتوی کوتاه می گویند حجاب ؟؟؟
5- ایشان به مطرح کردن این سخنان چه اهدافی را دنبال می کنند و چه چیز را به افکار عمومی تزریق می کنند ؟
6- چند درصد با چشمان باز به این سخن پاسخ می دهند ؟؟؟؟
نمی دانم چرا اینقدر در مورد مسئله ایی که می توان به همین راحتی حلش کرد اینقدر مته به خشخاش می گذارند مثل اینکه گذشته خود را به کلی فراموش کرده اند مادران گذشته را می گویم که چطور برسر دخترانشان چادر می گداشتند چرایحالا این حجاب شده است برای اینها یک مبذل یا شایدم وسیله برای هدفشان که هی رویش بحث کنند.
بله در دین اجبارینیست ما باید دین اسلام را با چشم باز بپزیریم و برای حجاب هم اگر بچه مادرش را از او ل با جادر ببیند و مادرهم از همان دوران اول واجب شدنش ان را با چادر مانوس کند دیگر ضرورتی به اجبار نیست پس می گویی ما چطور چادری شدیم ؟؟؟
بله حرف های امثال این اقا زاده ها و اقایان را نمی توان به همین سادگی تفسیر کرد یا بهتر است بگوییم حرفهای این چنینی از زبان اشخاصی خاص را نمی توان به همین راحتی ازان گذشت وباید با تامل در باره ان فکر کرد بعدم مگر الان ما با خشونت داریم مردم را وادار به حجاب می کنیم بعضی ها که ماشاالله انقدر ازادهستند که حیا را هم قورت داده اند چه به رسد به حجاب نه قضیه به همین سادگی نیست انها می دانند چه می گویند این ماهستیم که باید چمشانمان بیشتر بروی حرفهای این اقایان باز کنیم
و اما درباره این اقا زاه ها: ماا اعتقاد داریم که خداوند به همه ی انسانها شرافت و عزت می دهد ، اما گاهی انگار بعضی ها از این عزت و شرافت در عزابند که همواره درتلاش از دست دادنش هستند و گاهی انچنان درگیر دنیا و بازیهایش می شوند که نه تنها به خود ضربه می زنند بلکه بروی تفکر ات بعضی انسانهای ساده نیز اثر می گذارند.
آنها همانهایی هستند که لباس روحانیت برایشان مانند عصایی است برای ایستادن یا مانند وسیله ایست برای دیده شدن و در عوض آنقدر به سیاسی بودن عادت کرده اند که این سیاسی بودن به کامشان لذت بخش بوده که یادشان می رود که ابرو و عزت و شرف انسانها امانتی بیش نیست در دستانشان و انقدر شتابان پیش می روند که انگار هیچ چیز جلودارشان نیست .
و چه بسا خیال هم می کنند که آبروی امام برایشان وسیله ایست تا چو ب حراج بزنند به تفکرا ت و راه راستین آن امام عزیز و نمی دانند حرف اما م در قلب مردم رفته است نه درگوششان که و حالا سندی است برای نشان دادن هرچه بیشتر حماقتهایشان .
و گاهی چه آسان و راحت همانند کودکان سخن می گویند انگار مردم هیچ علمی ندارند ، و انقدر پیش خودشان مردم را ساده می انگارند که سخنان خودشان نیز مانند احمقان می شود .
و گاهی با خود می اندیشم امام زمان برای چه کسانی باید دعا کند ؟؟
برای ما و شما یا برای کسانی که خود به اندازه هزاران هزار کس ادعا دارند اما ....؟؟؟؟
غلامعباس توسلی*
بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا
حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد
از بین رنگها انتخاب می کند
سرخی را برای محاسن حسین
و سفیدی را برای موی زینب.
---------------------
از هرم عطش لبان گلها تشنه
از شرم ، فرات ، مانده اینجا تشنه
اینجا چه عجیب داستانی شده است
هفتاد و دو زمزمند اما تشنه !
----------------------------- چرا تشنه ؟
قصه تو را چگونه سرایم که آن را بپذیرند ،
خود من نیز اگر تو را نمیشناختم
چنین غریبنامه ای را از احدی نمی پذیرفتم ،
اما چه می توان گفت که تو پسر ام البنینی ،
پسر علی بزرگی ،
ابوالفظلی ،
علمدار سپاه مظلومیتی ، عباسی .
از آنهمه قدرتی که در بازوانت یکجا گرد آمده و یدالله اش کرده
تعجب نمی کنم ،
از آنهمه شجاعتی که زینت بودنت گشته و دلیل سرداریت ،
در شگفت نیستم ،
حیرانی و حیرتم از آن دریای غیرت و شرفی است
که نگاه معصومانه یک کودک تشنه لب
که در طلب آب تنها با چشمانش انتظار مدد دارد ،
آنچنان طوفانی اش می کند
که سیاهی سپاه سی هزار نفری جنایت ،
از پیش چشمانش محو گشته و تنها شریعه فرات را میبیند .
بنازم به آن اراده ای که در تموج زلال فرات ،
ناله طفلی از دور دستها لبان تشنه اش را از قطره ای آب محروم می کند ،
شاید بگویند اگر آبی می نوشید قوتی دوباره می گرفت
و چه بسا می توانست مشک آب را به خیام برساند ،
اما این درست همان پیشنهادی است
که به هنگام رحلت پیامبر (ص) به علی (ع) می شد
که لحظه ای جنازه رسوا الله را رها کن و به سقیفه رو و حقت را بگیر
آنگاه با طیب خاطر به دفن نبی بپرداز .
آری تو اگر آب را می نوشیدی تنها یک قهرمان بزرگ باقی می ماندی ،
یک علمدار پاکباخته ،
همین و نه قمر بنی هاشم ،
اگر علی مظلوم بوقت شهادتش دست حسین را دردستانت گذارد ،
خوب می دانست که تو کیستی ،
اگر پولادین ترین مرد تاریخ ،
در پیچ و خم نخلهای علقمه ندا بر آورد که : الان “ انکسر ظهری ”
، الان کمرم شکست ،
در سوگ ارزشهای والای تو بود ،
بنازم به آن وفائی که مشک پاره پاره ای که چشم دوست به آنست را
بر همه وجود عظیم خویش مقدم می دارد ،
عجب افسانه ای داری ای سقا ،
از فراز اسب ابتدا دست چپت بر زمین ، می افتد
پس از دقایقی دست راستت
و مشک آب در دهان توست ،
بعد اسب سرنگون می گردد
و سپس خودت بر خاک در می غلطی
و آخرین چیزی که نقش زمین می شود ، مشک سوراخ سوراخ است
که همه امیدت را شکل می داد ،
عشق ، آدمی را تا به کجا از خود بی خود می کند ،
و وقتی بر پیکر بی جانت حاضر می شوند
هر دو چشمت را کور می یابند ،
یعنی که یک سقا در این وضع تاب دیدن تشنگان منتظر را ندارد .
اما ای امید حرم ،
هیچ می دانستی در همان حال که نعره های تکبیرت در علقمه پیچیده بود
طفلان ابی عبدالله عطش مفرط خویش را از یاد برده بودند
و چشم انتظاری عموی عزیزشان را می کشیدند ،
همان کودکی که تو را آنچنان هوایی فداکاری نموده بود ،
دامن پدر را گرفته و ملتمسانه از او می خواست
که باور کند که تشنه نیست و آب نمی خواهد
تا بلکه تو سالم بازگردی ،
بخدا قسم اگر نبود مشک آبی
که باید به هر قیمتی به حریم حسین برسانی ،
و اگر مسئله ، مسئله هماوردی و نبرد بود ،
کناره فرات را قبرستان یک یکشان قرار می دادی ،
اما اگر نبود مسئله آب ، تو خود از همه تشنه تر بودی
و وقتی وارد شریعه گشتی و آب تا سینه اسبت را گرفت ،
عقل و منطق هر دو فریاد زدند که بنوش ،
اما تو به سکوت شیرین عشق گوش دادی و نخوردی ،
تو نخوردی تا در شلمچه ،
فرزندان روح الله که در محاصره خصم از یک سو
و گرمای ۵۷ درجه از سوی دیگر گرفتار آمده بودند ،
برای تحمل عطش به تو اقتدا کنند ،
که آب گر چه مایه حیات است اما آب حیات جرعه دیگری است .
فقط ۱۷ سال داشت ،
چفیه خاک آلودش را از روی صورتش برداشتم ،
چشمانش هنوز باز بود و لبانش شکافته از تشنگی ،
هر چه بدنش را گشتم ، نشانی از زخم تیر و ترکش نیافتم ،
و ای سقا تو خوب می دانی چرا شهید گشته بود ،
پیشانی بندش که اکنون چون گردن بندی زیبا ،
از سر رها گشته و بر سینه اش سرخ می زد را باز کردم ،
بر روی آن نوشته بودند یا مظلوم ،
همان پیشانی بندی کـه تـو در عـاشورا بـر سر داشتـی ،
چقـدر سمبلها بـراحتی فواصل زمانی را طی می کنند
و هم کیشان را در کنار یک دیگر قرار می دهند .
تو خود مرد جنگی و خوب می دانی که یک جنگجو
تا چه اندازه بایستی تلاش کرده باشد که از فرط عطش قربانی شود ،
اما ای شیر خیام حسین ،
انچه حیرتم را صد چندان کرد و می دانم که تو را نیز می سوزاند آن بود
که قمقمه اش را که بیرون کشیدم ، هنوز آب داشت !
می خواهم از تو بپرسم ، تو می دانی آنرا برای چه کسی نگاه داشته بود ،
اگر می دانی چیزی نگو .
این اسرار بایستی نهفته باقی بماند ،
آنگاه که قبر فاطمه کشف شد و سر بر خاکش نهادیم ،
تمامی معما های آنسوی هستی بوضوح روشن خواهد شد .----------------------------------------------
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گمشده باشد ----------------------------------------------------------