جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

گوهری از سخنان رسول خدا(ص)

از ابوهریره -رضی الله عنه- روایت است که رسول الله

صلی الله علیه وسلم- فرمود:

‹‹احْرِصْ عَلَى مَا یَنْفَعُکَ وَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ وَلا تَعْجَزْ وَإِنْ أَصَابَکَ شَیْءٌ فَلا

تَقُل:ْلَوْ أَنِّی فَعَلْتُ کذا, کَانَ کَذَا وَکَذَا، وَلَکِنْ, قُلْ: قَدّرَ اللَّهِ وَمَا

شَاءَ فَعَلَ فَإِنَّ (لَوْ) تَفْتَحُ عَمَلَ الشَّیْطَانِ››. (صحیح مسلم)

 «به آنچه که برایت منفعت دارد، حریص باش. وازخداکمک

بگیر و ناتوان مباش. و اگر دچار مصیبتی شدی، مگو: اگر

چنین می کردم، چنان می شدبلکه بگو: تقدیر الهی چنین

بود واوهر چه بخواهد، انجام می دهد. زیرا کلمة «لو»

(اگر) دروازة امور شیطان را باز می کند.

صدق رسول الله(ص)

 

از ابن عمر روایت است که رسول الله -صلی الله علیه وسلم- فرمود: 

‹‹مَنْ سَأَلَ بِاللَّهِ فَأَعْطُوهُ وَمَنِ اسْتَعَاذَ بِاللَّهِ فَأَعِیذُوهُ وَمَنْ دَعَاکُمْ فَأَجِیبُوهُ 

وَمَنْ صَنَعَ إِلَیْکُمْ مَعْرُوفًا؛ فَکَافِئُوهُ, فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا مَا تُکَافِئُونَهُ؛ فَادْعُوا 

لَهُ حَتَّى تَرَوْا أَنَّکُمْ قَدْ کَافَأْتُمُوهُ››. (ابوداود ونسائی) 

«هر کس بخاطر الله، خواستار پناهندگی شد،اوراپناه دهید. 

هر کس بخاطر الله، چیزی خواست به او بدهید. 

هر کس شما را دعوت کرد بپذیرید. 

هر کس به شما نیکی کرد، جواب نیکی اش را بدهید.

 اگر نتوانستید، برایش آنقدر دعا بکنیدکه به گمان 

خود، حقش را ادا کرده باشید.»

امام عسکری(ع) حکیمه خاتون ونرگس خاتون

حرم امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری ع)

امام حسن عسکری ع)درسال232هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود .پدر بزرگوارش امام هادی ع) و مادر حدیث ، سوسن یا سلیل، که در سامرا از دنیا رحلت کرد .دوران عمر 29ساله امام عسکری ع) به سه دوره تقسیم می گردد : دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت . دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد . امام عسکری ع ) از شش سال دوران امامتش ، سه سال را در زندان گذرانید . زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف بودکه دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را به وسیله آن دو غلام آزار بیشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند . وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند ، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها را تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید . در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزی برای پدرم که وزیر معتمد عباسی بود خبر آوردند که ابن الرضا یعنی  حضرت امام حسن عسکری ع) رنجور شده است ،وی سریعا خبر را به خلیفه رساندوخلیفه پنج نفر از معتمدان مخصوص خود را با اوهمراه کرد تا همواره ملازم خانه او باشند ودستور داد طبیبی هموره از امام ع) عیادت کندوپس از شدت مریضی ،ده نفر از علمای مشهور وقاضی القضات را فرستاد تاهمواره مراقب احوال وی باشند و این کارها را برای آن می کردند،تازهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن امام ع) به مرگ خود از دنیا رفته است ، سرانجام درهشتم ربیع الاول سال 260 هجری قمری در  سن بیست وهشت سالگی به دست معتمد عباسی   به شهادت رسید پس از  آن به جعفر ( جعفر کذاب فرزند امام هادی ع) و برادر امام حسن عسکری ع) که فردی فاسق واهل شراب وقمار بود وبه دروغ ادعای امامت داشت) گفته شد ، برادر تواز دنیا رفته است، بیا وبرجنازه ا و نماز بخوان ،جعفر برخاست وشیعیان با او همراه شدند هنگامی به صحن خانه رسیدند که امام عسکری ع) را کفن کرده بودند وداخل تابوت گذاشته بودند ،جعفر جلو رفت تا بربدن مطهر آن حضرت نماز بخواند ،راوی می گوید در این هنگام چون جعفر خواست ، تکبیر بگوید ، طفلی  گندم گون پیچیده موی گشاده دندان مانند پاره ماه   بیرون آمد وردای جعفر را کشید وگفت ای عمو پس بایست که من سزاوار ترم به نماز بر پدر خود ،پس جعفر عقب ایستاد ورنگش متغیر شد،آن طفل پیش ایستاد وبرپدر بزرگوار خود نماز کرد وآن جناب رادر همان خانه ودر کنار قبر پدر ش امام علی نقی ع)  به خاک سپرده شد. 
   حکیمه خاتون

  در سال‌های ۲۱۳ ـ ۲۱۹ قمری متولد شده‌است. پدرش امام جواد ع) و برادر بزرگش امام هادی ع) و مادرش، سمانه می‌باشد ، حکیمه خاتون، عمه امام عسکری ع) و محرم اسرار اهل‌بیت ع) بود و مادر حضرت قائم عج) در محضر او معارف دینیه را آموخت، در هنگام ولادت حضرت حجت عج، حاضر بود و بارها به محضرش رسیده و آن حضرت را زیارت می‌نمود، پس از شهادت امام حسن عسکری ع) از سفراء و ابواب امام زمان عج) به شمار می‌رفت، عرایض مردم را به خدمت آن حضرت می‌رسانید و توقیعات شریفه را از ناحیه مقدسه گرفته و به صاحبانش تحویل می‌داد و اول کسی بود که امام عصر عج) را بوسید. از ویژگی‌های منحصر به فرد این بانوی عظیم‌الشأن درک کردن محضر چهار امام معصوم ع) بوده‌است و ممتاز بودن ایشان در میان دختران امام جواد ع) به وفور علم و فضل. مشهور است، درگذشت  این بانوی بزرگوار را سال ۲۷۴ قمری و محل دفن او را  سامرا وحرم عسکریین ع) ذکر کرده‌اند.
   نرگس خاتون
درمورد نر گس خاتون زوجه امام عسکری ومادر بزرگوار امام زمان عج ) ابن بابویه  و شیخ طوسی روایت می کنند :بشربن سلیمان که از فرزندان ابو ایوب انصاری و از شیعیان و ارادتمندان حضرت امام هادی (ع ) و امام عسگری (ع ) و همسایه آنان بوده و به شغل برده فروشی اشتغال داشته است می گوید: خادم امام هادی (ع ) نزد من آمد و گفت حضرت با تو کاری دارند. من خدمت حضرت رسیدم .ایشان نامه ای به خط فرنگی نوشتند و همراه با یک کیسه زر که در آن دویست و بیست سکه بود به من دادند و فرمودند : به بغداد می روی و در فلان روز در لنگرگاه فرات حضور می یابی .هنگامی که اسیران را به ساحل آوردند، نظر کن به برده فروشی به نام عمروبن یزید و مراقب او باش تا کنیزی را برای فروش بیاورد که دارای این صفات است .آنگاه حضرت خصوصیات او را بیان فرمود و اضافه کرد که آن کنیز، نمی گذارد مشتریان به او نظر کنند یا به بدنش دست بزنند و می گوید:من باید خودم خریدارم را انتخاب کنم . در این هنگام تو پیش برو و نامه مرا به آن کنیز بده و او را خریداری کن .بشر بن سلیمان می گوید : مطابق فرموده حضرت عمل کردم. آن کنیز چون در نامه نگریست، بسیار گریست و به عمروبن یزید گفت : مرا به صاحب نامه بفروش و سوگندها خورد که اگر چنین نکنی خود را هلاک می کنم .بشربن سلیمان می گوید : کنیز را با همان کیسه زر خریدم و چون به منزلی که در بغداد گرفته بودم رسیدیم آن کنیز نامه امام را بیرون آورد،آن را بوسید و بردیده می گذاشت . با تعجب گفتم : چگونه نامه ای را می بوسی که صاحب آنرا نمی شناسی ؟ او پاسخ داد: گوش فرا دار تا سرگذشت خود را برایت شرح دهم :من ملیکه دختر یشوعای، فرزند قیصروپادشاه روم هستم، مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن صفا، وصی حضرت عیسی (ع ) است.هنگامی که 13ساله بودم ،جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد،و جمع کثیری از علمای مسیحی و امرای لشگر و صاحبان منزلت را در قصر خود گردآورد. به دستور او تختی بزرگ و جواهرنشان برای پسر برادرش مهیا ساختند و بتها و صلیبها را بر بلندی قرار دادند .آنگاه پسر برادر خود را بالای تخت فرستاد. اما چون کشیشها انجیلها را به دست گرفتند که بخوانند،بتها و صلیبها سرنگون شدند و تخت واژگون گردید و داماد از تخت به زیر افتاد و بیهوش شد.کشیشها با دیدن این منظره به وحشت افتادند و از پادشاه خواستند تا ایشان را از این کار معاف دارد.جدم نیز این امر را به فال بد گرفت و به کشیشان دستور داد بار دیگر تخت را برپا کنند و صلیبها را بر جای خود نهند.این بار برادر آن داماد نگون بخت را بر تخت نشاندند. چون انجیلها را گشودند و شروع به خواندن کردند، بار دیگر تخت واژگون گردید و بتها و صلیبها و داماد سرنگون شدند. مردم چون برای بار دوم این منظره را دیدند، متفرق شدند و جدم نیز به حرمسرا بازگشت .شب در عالم رویا دیدم : حضرت مسیح (ع ) و شمعون وگروهی از حوارییون در قصر جدم جمع شدند و در جای همان تختی که برای داماد قرار داده بودند منبری از نور نصب نمودند .منبری که از بلندی سر به آسمان می سایید. بعد حضرت محمد (ص ) با وصی و دامادش علی بن ابی طالب(ع ) و جمعی از امامان (علیهم السلام ) و فرزندانشان به قصر وارد شدند. مسیح با ادب به استقبال حضرت محمد (ص ) رفت و آنحضرت را در آغوش گرفت .حضرت محمد (ص ) به مسیح فرمودند : ای روح الله ! ما آمده ایم از ملیکه دختر وصی تو، شمعون برای فرزندم خواستگاری کنیم . و اشاره کردند به امام حسن عسکری (ع ) کسی که تونامه ایشان را به من دادی ، حضرت عیسی (ع ) به شمعون نظر کرد و فرمود : شرافت دو جهان به تو روی آورده است .
چون شمعون پاسخ مثبت داد، همگی بالای آن منبر رفتند و حضرت محمد (ص ) خطبه ای خواند و با حضرت مسیح (ع ) مرا برای امام عسکری (ع ) عقد بستند .
صبحگاهان که سر از خواب بر گرفتم ،این رویا را برای جدم بازگو کردم اما از محبت آن خورشید امامت، صبر و قرار از کفم رفت، از خواب و خوراک باز ماندم و بیمار شدم . هرجا طبیبی یافتند به بالینم آوردند اما سودی نکرد.شبی دیگر در رویا دیدم : سرور زنان ،فاطمه زهرا (س ) به دیدن من آمدند و حضرت مریم (س) همراه با هزار کنیز بهشتی در خدمت او بودند. پس حضرت مریم به من گفت : این بانو، سرور زنان و مادر شوهر تو است . من به دامانش آویختم و گلایه کردم که فرزندش به دیدن من نمی آید. حضرت فاطمه (س ) فرمود چگونه فرزندم به دیدن تو آید در حالی که تو مسیحی هستی . پس شهادتین را به من تعلیم داد و چون من شهادتین گفتم ، مرا به سینه خود چسبانید . پس از آن هر شب حضرت امام حسن عسکری (ع ) را در خواب می دیدم .بشربن سلیمان پرسید : چگونه اسیر شدی ؟ملیکه در پاسخ گفت : شبی از شبها امام حسن عسکری (ع ) به من خبر داد که در فلان روز ، جدت لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد و خود از پی آن روان میشود، توهم به صورت ناشناس در میان کنیزان و خدمتکاران از پی جدت روانه شو. من همین کار را کردم تا، پیش قراولان لشکر مسلمانان، به ما بر خوردند و ما را اسیر نمودند. هنگامی که غنایم جنگ را تقسیم می کردند ،مرا به پیرمردی دادند .او نامم را پرسید ؟ گفتم : من نرجس نام دارم . گفت : این نام کنیزان است .بشر بن سلیمان می گوید : او را به سامرا خدمت امام علی النقی (ع ) رسانیدم . حضرت به او فرمودند : چگونه خداوند به تو عزت دین اسلام و ذلت دین نصاری و شرافت محمد (ص ) و اولاد او را نشان داد؟ او پاسخ داد: چه بگویم در مورد آنچه شما بهتر از من می دانید؟حضرت فرمودند: مایل هستی ده هزار اشرفی به تو بدهم یا این که تورا به شرافت ابدی بشارت دهم . او پاسخ داد: من بزرگواری و سربلندی ابدی می خواهم . حضرت فرمودند : بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه شرق و غرب عالم خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه از ظلم و جور آکنده شده باشد.پس حضرت خادم خود را خواست و به او فرمود : برو خواهرم حکیمه را بیاور.چون حکیمه وارد شد، حضرت به او فرمود : این، آن کنیزی است که در مورد او با تو سخن گفتم .او را به خانه خود ببر و احکام دین را به او بیاموز. او همسر امام حسن عسکری (ع ) و مادر صاحب الزمان (ع ) است .  قبر مطهر این بانوی بزرگوار    در حرم عسکریین است.
 از کتاب یا حسین کربلا تألیف علی اسماعیلی کریزی

زندگانی حضرت امام حسن عسکری(ع)

زندگانی حضرت امام حسن عسکری(ع)
   

امام حسن عسکری (ع) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد.

این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد. کنیه آن حضرت ابامحمد بود.

صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع)
امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت. ابروهای سیاه کمانی، چشمانی درشت و پیشانی گشاده داشت. دندانها درشت و بسیار سفید بود. خالی بر گونه راست داشت.

امام حسن عسکری (ع) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود. راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد.

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می گردد:
دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت.
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد.

دوره امامت حضرت عسکری (ع) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود. خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند.

امام حسن عسکری (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانید. زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند.

وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید.

عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید. پیوسته می گفت: در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام، وی
زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.

پسر عبیدالله خاقان می گفت: من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می یافتم. می دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می باشند.

با آنکه امام (ع) جز با خواص شیعیان خود رفت و آمد نمی فرمودند، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت.

از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع) یکی نیز این بود که از طرف خلافت وقت، اموال و اوقات شیعه، به دست کسانی سپرده می شد که دشمن آل محمد (ص) و جریانهای شیعی بودند، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود.چنانکه نوشته اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا، والی اوقاف و صدقات بود در قم، و او نسبت به اهل بیت رسالت، نهایت مرتبه عداوت را داشت.

نیز اصحاب امام حسن عسکری، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود، کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی در بغداد می زیستند، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی، پس از شهادت حضرت رضا (ع) معمول داشت، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترین نوع درگیری واداشته بود. این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی، این همه سختی را تحمل می کرد، و لحظه ای از حراست (و نگهبانی) موضع غفلت نمی کرد.

اینکه حضرت هادی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به آنها مراجعه می نمودند - کمتر معاشرت می کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع) نزدیک بود، و مردم می بایست کم کم بدان خو گیرند، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید.

باری، امام حسن عسکری (ع) بیش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام (ع) می رسیدند بر جای گذاشت.

در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات آن امام، گردید.

در قدرت علمی امام (ع) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه گرفته بود - نکته ها گفته اند. از جمله: همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد.

شهادت امام حسن عسکری (ع)
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری نوشته اند.

در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است: فرزند عبیدالله بن خاقان گوید: روزی برای پدرم (که وزیر معتمد عباسی بود) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد. خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد.

یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند. و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود، و از احوال او آگاه شود. بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است، و ضعف بر او مستولی گردیده. پس بامداد سوار شد، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات (داور داوران) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند.

و این کارها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه. ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود.

بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد... تا دو سال تفحص احوال او می کردند....

این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص) می پیوست، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد. بدین جهت به بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری (ع) رفت و آمد بسیار می کردند، و جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند.

به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسی (ع) تکرار می شد. حتی قابله هایی را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی کنند. اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت الهی خود را انجام دهد.

باری، علت شهادت آن حضرت را سمی می دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانید و بعد، از کردار زشت خود پشیمان شد. بناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند، به ویژه در مأموریتهایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع) در میان بود، برای معالجه فرستاد. البته از این دلسوزیهای ظاهری هدف دیگری داشت، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود.

بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع) شهر سامره را غبار غم گرفت، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست. مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند.

ماجرای جانشین بر حق امام عسکری (ع)
ابوالادیان می گوید: من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) می کردم. نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم. در مرض موت، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم. سپس امام فرمود: پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود.

ابوالادیان به امام عرض می کند: ای سید من، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد، امامت با کیست؟
فرمود: هر که جواب نامه من را از تو طلب کند.

ابوالادیان می گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما.
امام فرمود: هرکه بر من نماز گزارد.

ابوالادیان می گوید: باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم.
امام می گوید: هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست.

ابوالادیان می گوید: مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم. رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم. وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود. داخل خانه امام، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری را دیدم که نشسته، و شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد.

چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ایستاد، طفلی گندمگون و پیچیده موی، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت: ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم.

رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی علیه السلام دفن کرد. سپس رو به من آورد و فرمود: جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن. من جواب نامه را به آن کودک دادم. پس «حاجزوشا» از جعفر پرسید: این کودک که بود، جعفر گفت: به خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام.

در این موقع، عده ای از شیعیان از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند: بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید مردم از من علم غیب می خواهند! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت: ای مردم قم با شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی (کیسه ای) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا.

شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن.

جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید. رفتند و از کودک اثری نیافتند. ناچار «صیقل» کنیز حضرت امام عسکری (ع) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است. ولی هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند.

خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد. درود خدای بزرگ بر او باد.

حدیث قدسی


خداوند متعال به بنده خویش فرمود:

 

آرزو داری که با ملایک هم پروازشوی؟

 

             

 

عرضه داشت: آری.

 

فرمود:پس باید به پنج خصلت آراسته شوی:

 

آنکه در مهرورزی همچون خورشید بی دریغ

 

 در تواضع همچون زمین خاکسار

 

در سخاوت مانند جویبار روان فیض بخش

 

در تسلیم و رضا بسان مرده ای بی اراده

 

و در رازداری همتای شب تیره پرده دار و رازپوش باشی.

 

                   حدیث قدسی     

مناظره امام حسن عسکری ع با اسحاق کندی

تناقض در قرآن؟!

«ابن شهر آشوب» مینویسد: «اسحاق کندی» که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت،[1] کتابی تألیف نمود بنام «تناقضهای قرآن!» او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب، مشغول ساخته بود. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسگری ـ علیهالسّلام ـ شرفیاب شد. هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمود: «آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفتههای استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟»

یکی از شاگردان عرض کرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمیتوانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم.»

امام فرمود: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید، آنرا برای استاد خود نقل کنید؟»

شاگرد گفت: «آری.»

امام فرمود: «از اینجا که برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی، هنگامی که کاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: «مسألهای برای من پیش آمده است و آن اینکه آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانی ای غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده کرده باشد؟»

او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممکن است چنین منظوری داشته باشد. دراین هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به کار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه کرد. او آدم باهوشی است، طرح این نکته کافی است که او را متوجه اشتباه خود کند.»

شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمین برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح کرد.

«آیا ممکن است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟»

فیلسوف عراقی با کمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تکرار کن.»

شاگرد سؤال را تکرار نمود.

استاد تأملی کرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امکان دارد که چیزی در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده کرده باشد.»

استاد که میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد کرد وگفت: «تو را قسم میدهم که حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟»

شاگرد: «چه ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟»

استاد: «نه تو هنوز زود است که به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتی؟»

شاگرد: «حقیقت این است که «ابو محمد» (امام حسن عسکری ـ علیهالسّلام ـ) مرا با این سؤال آشنا کرد.»

استاد: «اکنون واقع را گفتی، سپس افزود: چنین سؤالهایی تنها زیبنده این خاندان است.[2]»

آنگاه استاد با درک واقعیّت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقضهای قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند!