شاید بتوان ادعا کرد که بر اساس همین غریزه بود که انسانها مجبور به ازدواج و تشکیل خانواده و زندگی گروهی شدند، زیرا تاریکی وحشتزای تنهایی چهره حیات را عبوس و غم انگیز می سازد و روح و روان را در تنگنای محاصره قرار می دهد. از سوی دیگر چنان که بدن از انواع گوناگون خوراکی ها تغذیه می کند و نیرو می گیرد، روان نیز از مصاحبت با دوستان به کسب فضائل نائل، یا به انواع سیئات آلوده خواهد شد و هر دوستی به میزان رفاقت و دوستی در امور مادی و معنوی رفیق خود نفوذ می کند و هر یکی دانسته یا ندانسته بر روی عقائد، اخلاق، رفتار و گفتار دیگری تأثیرگذار است.
جوان و رفاقت
گرچه دوست خوب و شایسته برای کلیه طبقات مردم در تمام ادوار زندگی ارزنده و مهم است، ولی برای نسل جوان که خصوصیات دوران کودکی را پشت سر گذاشته و در آستانه حیات جدی و فعالیتها و ارتباطهای اجتماعی قرار دارد حائز اهمیت بیشتری است.
جوان بر اساس عوامل عاطفی حساب نشده و انگیزه های زودگذر قبل از آگاهی از طرز تفکر و صلاحیت دیگران درهای دوستی با آنان را با میل و علاقه شدیدی بر روی خود می گشاید و همین بی توجهی به جنبه های عقل و مصلحت ممکن است جوان را از شاهراه زندگی باز دارد و به وادی تباهی و فساد بکشاند. البته جوان گاهی گرفتار سوءمحاسبه نیز می شود؛ او برای خود دوستانی پیدا می کند و روزهای نخست دوستیشان به ظاهر مخلصانه و عاری از هر گونه شائبه ای است، ولی بعدها کم کم انحراف آغاز می گردد. گرچه این انحراف در بدو امر بسیار ناچیز به نظر می رسد ولی با مرور زمان زاویه انحراف توسعه یافته و در بحبوحه این پیوند نامیمون تکالیف و مسئولیتها را به باد فراموشی می سپارند. سخنانشان از موضوع درس و تعلیم به خوابهای دل انگیز مبدل گردیده و این دو دوست به عاشق و معشوق یکدیگر تبدیل می شوند و بدین سان این عشق جانسوز تمام فرائض دینی و مسئولیتهای اجتماعی را به یغما می برد. سرانجام آن دانش آموز ممتاز در دروس، سیر نزولی می یابد، دعوتگر پرتلاش و متحرک دیروزی به عنصری بی کفایت و لاابالی تبدیل می شود و مسلمان ملتزم به احکام شرع در مظان انواع تهمتها قرار می گیرد. لذا نباید تمایلات و جاذبه ها و کششهای طبیعی جوان را در شیوه ارتباط و تعامل با گروه همسن نادیده گرفت و از خیرخواهی و راهنمایی با منطقی مستدل و رسا کوتاهی ورزید تا مصون از هر گونه نفوذ نامیمون عناصر تبهکار و ناصالح و دور از هر نوع گزند تربیتی پرورش یابد.
خطر رفیق بد
بدون شک نداشتن رفیق شایسته و دوست صمیمی باعث محرومیتهایی در زندگی دنیاست، ولی مصیبت بسیار بزرگ رفاقت با عناصر فاسد و همنشینی با افراد ناصالح است. زیرا این قبیل دوستان با تلقینهای شیطانی رفیق خود را به گمراهی و ضلالت سوق می دهند و با وسوسه های منحرف کننده به انواع گناه و پلیدی آلوده اش می سازند. به عبارت دیگر کسی که رفیق خوب ندارد تنها به پاره ای از نعمتها نمی رسد و از کمالاتی که ممکن است بر اثر دوست صالح و شایسته نصیبش شود محروم می ماند، ولی آن کسی که رفیق بد دارد نه تنها به کمال عالی تری نمی رسد بلکه کمالات فطری و فضائل طبیعی خود را نیز از دست می دهد و در نتیجه به محرومیتها و آلام دنیوی و کیفرهای اخروی دچار خواهد شد و موقعی که سیه روز و بدبخت شد و دین و دنیایش تباه گشت اظهار ندامت می کند و آرزو می کند ای کاش با چنین عنصر فاسدی دوست نمی شدم.
قرآن کریم از زبان اهل جهنم چنین نقل می کند: «یویلتی لیتی لم أتخذ فلانا خلیلا»
(ای وای کاش فلانی را به دوستی نمی گرفتم.)
به راستی که تحمل مرارتهای تنهایی به مراتب گواراتر از مصاحبت با دوست نااهل است. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم می فرماید: «الوحدة خیر من الجلیس السوء»
(تنهایی به مراتب از همنشین بد بهتر است.)
آری، همنشین نا اهل باعث از بین رفتن لطافت روح می گردد و پویایی و بالندگی آن را از بین می برد. از همین رو مولوی در مثنوی می گوید: مار بد از دوست بد بهتر است، زیرا مار بد جان مارگزیده را می ستاند اما دوست بد انسان را به سوی آتش جاودان جهنم می کشاند و مایه معنوی فرد را به تاراج می برد؛
مار بد جانی ستاند از سلیم یار بد آرد سوی نار مقیم
چون که او افکند بر تو سایه را دزدد آن بی مایه از تو مایه را
بنابراین همنشینی و دمساز شدن با افراد نا اهل موجب تنزل و کاستی معنویات و تباهی عقل خواهد بود و حیرانی و سرگردانی را به دنبال دارد.
هر که با ناراستان همسنگ شد در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
ای فغان از یار ناجنس ای فغان همنشین نیک جویید ای مهان
سعدی- رحمه الله- نیز چه زیبا می سراید:
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت مردم شد
انتخاب دوست شایسته
مصاحبت با پاکانی که پایبند ملاحظات اخلاقی و انسانی هستند فرصت و موقعیت مناسبی برای تغذیه قوای روحی انسان است. فکرها در سایه افکار بلندشان وسعت و گسترش می یابد و علاقه به نیکی و پاکی در مغز آدمی رشد می کند. بر اثر تماس با آنها شخص به نقایص روحی خویش بیشتر پی می برد و صلاحیت خود را با مردان لایق و با کفایت می سنجد. از همین راه مقایسه ممکن است رفته رفته از زیر نفوذ و تأثیر سیئات و صفات ناپسند بیرون بیاید.
حضرت رسول اکرم- صلی الله علیه وسلم- با بیانی جذاب و رسا می فرماید: «المرء علی دین خلیله فلینظر أحدکم من یخالل»
(انسان عملا از شیوه و روش دوست خود پیروی می کند. هر یک از شما در انتخاب دوست باید دقت کافی مبذول دارد و درباره کسی که می خواهد با او طرح رفاقت بریزد قبلا مطالعه کند.)
عده ای از مردم چنان به دیانت و عفت خود اعتماد دارند که گمان می کنند از معاشرت بدان هیچ ضرری متوجه آنها نخواهد شد. شخصیت خود را بالاتر از آن می پندارند که اخلاق نکوهیده بتواند در آن اثر کند، غافل از آن که پنبه در مجاورت آتش ناچار مشتعل می شود. اگر گلی در میان علفها و خارهای زیادی بروید کم کم پژمرده می شود و از میان می رود. برای همین است که دهقانان زمین خود را وجین می کنند تا زراعتشان سر سبز شود و بهره بدهد. انسان هم مانند گلی است که اگر دوستان و همنشینان او انسانهای فرهیخته باشند اخلاقش بهتر می شود و دانشش روز به روز افزایش می یابد.
گلی خوشبو در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم و لیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشینی در من اثر کرد و گر نه من همان خاکم که هستم.
«گلستان»
معیارهای اسلامی دوست
اسلام دین تجمع و الفت و همبستگی است و گرایش به آشنایی با مردم و اختلاط و آمیزش با آنان در تعالیم آن ریشه دارد و بر پایه عزلت نشینی و فرد گرایی بنا نهاده نشده است و فرزندان خود را به گوشه نشینی همگانی و فرار از از تکالیف زندگی نمی خواند و رسالت مسلمان را به صورت گسسته از مردم در دیر و عبادت صومعه نشینی ترسیم نکرده است.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم می فرمایند: «المومن الذی یخالط الناس و یصبر علی أذاهم خیر من المومن الذی لا یخالط الناس و لا یصبر علی أذاهم»
(مومنی که با مردم می آمیزد و بر اذیت و آزارشان صبر و شکیبایی پیشه می گیرد بهتر است از مومنی که با مردم نمی آمیزد و بر اذیت و آزارشان شکیبایی نمی کند.)
در روایت دیگری می فرمایند: «المومن مألف و لا خیر فیمن لا یألف و یؤلف»
مومن مرکز محبت و انس است و شخصی که با دیگران محبت ندارد و دیگران هم با او رابطه ای ندارند هیچ گونه خیری در وجود او نیست.
نخستین شرط دوستی پایدار و صادقانه آن است که برای رضای خدا باشد؛ چه زیباست که دو نفر به خاطر خدا دوست شوند، با هم بنشینند و از هم جدا شوند. اطاعت خداوند آنها را جمع کرده است و روزی که از هم جدا می شوند در حالی از هم جدا می شوند که دیگری را به اطاعت خدا راهنمایی می کنند؛ چطور برای نماز صبح بیدار شویم؟ چه کسی دیگری را بیدار کند؟ یکی به دیگری می گوید: فراموش نکن که امروز این دو رکعت را بخوانی، یا از این گناه دوری کن. این دوستی به خاطر خدا و این عشق به خاطر رضایت اوست.
شیرینی این دوستی را هنگامی می چشیم که این حدیث قدسی را می شنویم: «وجبت محبتی للمتحابین فیّ»
(محبتم را بر کسانی که به خاطر من یکدیگر را دوست دارند واجب کردم.)
روابط و دوستیها با انگیزه الهی از زیباترین روابط هستند، آن هم در زمانی که به شدت به افرادی نیازمندیم که دست ما را به سوی خدا بگیرند. فردی که با او بنشینی و صحبت کنی در حالی که خداوند از تو راضی است و برایت پاداش می نویسد. ما در دنیا دوستان زیادی را می بینیم که به همدیگر خیانت نموده و همدیگر را به نابودی می کشانند، زیرا دوستی و رفاقتشان از همان روز نخست مبنای الهی نداشته و اهداف دنیوی آن را شکل داده است.
حضرت رسول اکرم- صلی الله علیه و سلم- می فرمایند: «إن أحب الأعمال إلی الله تعالی الحب فی الله و البغض فی الله»
(محبوب ترین عمل از اعمال بندگان نزد خداوند صمیمیت و نفرت فقط برای رضای اوست.)
2- دوستی بر اساس ایمان و تقوا باشد و این مستلزم آن است که فرد مسلمان در گزینش دوست مبنا را ایمان و تقوای افراد قرار دهد، چرا که دوستی ها وقتی جدا از ایمان باشند سرانجام بر سر مصالح ذاتی و منافع شخصی به هم می خورند و هنگامی که صداقت عاری از تقوا باشد به محض پیدایش اولین کشمکش دنیوی و اولین مسابقه بر سر غنایم و مصالح شخصی، دشمنی و کدورت در دلها پایه ریزی خواهد شد. پس انسانی که از خدا نمی ترسد نمی توان به دوستی و تعهد او اعتماد نمود و از آسیبهای وی در امان بود.
در حدیث آمده است: «لا تصاحب إلاّ مؤمنا و لا یأکل طعامک إلاّ تقی»
(با کسی جز انسان مومن رفاقت مکن و بکوش که جز اهل تقوا کسی طعامت را نخورد.)
به راستی که یکی از عوامل ارزنده در تربیت و حُسن اخلاق انسان رفاقت او با انسانهای متقی و نیکوکار است، چرا که انسانها همان گونه که در پوشیدن لباس و آداب و رسوم محلی از هم تقلید و پیروی می کنند اخلاق همدیگر را نیز تقلید می کنند.
قدما گفته اند: عن المرء لا تسأل و سل عن قرینه فکل قرین بالمقارن یقتدی
درباره هر کس به جای پرسش از خودش از دوستش سوال کن، هر دوستی از رفیقش دنباله روی می کند.
مسلما رفاقت با انسانهای مومن و خوب فضائل اخلاقی و کرامت و شرافت را در نفس انسان پرورش می دهد و او را به سوی کمالات معنوی و عزت و شرافت می کشاند. اکثر انسانهای بزرگ و نابغه و پیروز در زندگی اجتماعی، پیروزی و عظمت خود را مرهون دوستان صادق و پاک و با وفای خود می دانند که آنان را به راه حق و درست ارشاد نموده اند و از فیض ارشادشان بهره مند گشته اند.
قرآن کریم نیز مردم را دعوت می نماید تا انسانهای صالح و نیکوکار را به دوستی و رفاقت انتخاب کنند؛ «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشی یریدون وجهه»
(با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را می پرستند و به فریاد می خوانند و تنها رضای ذات او را می طلبند.)
پیغمبر خدا- صلی الله علیه وسلم- نمونه دوستان صالح و نیکوکار و دوستان فاسد و شرور را با بهترین مثالها مشخص نموده و می فرماید: «مثل الجلیس الصالح و السوء کحامل المسک و نافخ الکیر؛ فحامل المسک إما أن یحذیک و إما أن تبتاع منه و إما أن تجد منه ریحا طیبة و نافخ الکیر إما أن یحرق ثوبک و إما أن تجد منه ریحا خبیثة»
(دوست و همنشین صالح مانند عطرفروش است و همنشین بد مانند کسی است که کوره آهنگری را می دمد؛ مشک فروش یا مقداری به تو می دهد و یا از او می خری و یا از بوی خوش مشک به مشامت می رسد، و دومی یا لباست را می سوزاند و یا بوی بد آن به مشامت می رسد.)
3- در دوستی التزام به مبانی اسلام شرط اساسی است و این امر زمانی صورت عملی به خود خواهد گرفت که دو نفر متعهد شوند شرایع و قوانین اسلام در میانشان حاکم باشد.
حضرت رسول اکرم- صلی الله علیه وسلم- این نکته را چنین بازگو می فرماید: «رجلان تحابّا فی الله اجتمعا علیه و تفرقا علیه»
(هر دو متعهد می شوند که در جمع شدن و جداییشان خدا را سرلوحه زندگی شان قرار دهند.)
اگر دوستان شما کسانی باشند که بر ادای واجبات و حفظ حقوق و جلوگیری از بدی و محرمات شما را یاری کنند، بدانید که قرین خیر و دوستان خوبی هستند، باید به آنان ارادت ورزید و از دوستی با آنان خوشحال باشید و در غیر این صورت دوستی را نسزد.
با مردم با شرف در آمیز تا طبع تو با شرف شود نیز
4- دوستی باید توأم با نصیحت و خیرخواهی باشد. به طور مسلم تحقق یافتن این امر بستگی به آن دارد که انسان نسبت به دوستش همچون آیینه باشد. بدین معنا که هر گاه دوستش را در انجام کار نیکی مشاهده کرد او را به ادامه آن تشویق نماید و اگر از او نقص یا خللی دید مخفیانه نصیحتش کند و او را به توبه و بازگشت به راه حق و هدایت وادار نماید و این کار کمک بزرگی در زمینه آراستن دلها به فضائل و خالی شدن آنها از رزائل خواهد بود.
آن حضرت- صلی الله علیه وسلم- می فرمایند: «الدین النصیحة. قلنا لمن یا رسول الله؟ قال: لله و لکتابه و لرسوله و لائمة المسلمین و عامتهم»
(دین همان نصیحت و خیرخواهی است. گفتیم: ای رسول خدا برای چه کسی؟ فرمودند: برای خدا، کتاب او، رسول خدا، ائمه مسلمین و توده مردم.)
پس وظیفه دوست واقعی آن است که عیوب دوست خود را با زبان نصیحت و خیرخواهی در جلو روی او بگوید، اما در پشت سر آبرو و حیثیت او را حفظ نماید.
دوست باید جمله عیب مرا همچو آینه روبرو گوید
نه که چو شانه با هزاران زبان پشت سر رفته مو به مو گوید
حال این پرسش پیش می آید که اگر طرف مقابل به پند و اندرز اهمیتی نداد وظیفه ما چیست؟ هنگامی که اندرزهای حکیمانه به قصد بر حذر داشتن شخص از اعمال ناروایی که مصرانه بر آن اقدام می کرد موثر واقع نشد و نصایح صمیمانه به منظور رهایی او از معصیتی که بر انجام آن تصمیم قاطعانه دارد سودمند نیفتاد در آن صورت بر مسلمان واجب است که او را ترک نماید تا آنگاه که سرانجام به سوی حق بازگردد و به جانب رشد و معرفت روی آورد.
امام طبرانی از عبدالله بن عباس روایت می کند که آن حضرت- صلی الله علیه وسلم- فرمودند: «أوثق عری الایمان الموالاة فی الله و المعاداة فی الله و الحب فی الله و البغض فی الله»
قوی ترین دستاویز ایمان، دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر او و همچنین محبت به خاطر خدا و بغض و کینه به خاطر اوست.
در حق چنین دوست بی پروایی این قطع رابطه به عنوان مجازاتی بازدارنده و تأدیبی موقتی مورد استفاده قرار می گیرد.
5- دوست باید انسان عاقلی باشد. یکی از زیان بخش ترین معاشرتها تماس با افراد نادان و بی خرد است که به عقب افتادگی و چه بسا بدبختی انسان خواهد انجامید. گاهی خطر و زیان بدفرجام و دردناکی که از ناحیه دوست نادان دامنگیر آدمی می شود از خطر یک دشمن افزون تر است. از این رو تنها علاقه و صمیمیت و وفاداری در رابطه دو جانبه برای برگزیدن اشخاص به دوستی کافی نیست، بلکه میزان شناخت خردمندی طرف باید در درجه اول اهمیت قرار گیرد.
دشمن دانا بلندت می کند بر زمینت می زند نادان دوست.
(سعدی)
6- کسب منافع دنیوی و استثمار افراد با طرح دوستی و صمیمت منافات آشکاری دارد. گاهی خودپرستان بی حقیقت در زمینه معاشرت و دوستی با افراد هدف خاصی را دنبال می کنند؛ آنان همواره در پی یافتن دوستانی هستند که از آنها سودی عاید گردد. مثلا هرگز طرح دوستی با کسانی که دارای احساسات پاک و نیات صادقانه باشند ولی بر دوستی آنها فایده مادی مترتب نباشد نمی ریزند. بر اساس همین برنامه ها تا وقتی پیوندشان با دوستان استوار است که امید جلب منفعت باقی باشد، اما چنانچه از این راه به هدف دلخواه خود دست نیافتند و احساس کردند که چرخ دوستی بر محور هدفشان نمی چرخد یک نوع سردی خاص جای روابط گرم و پرحرارت دوستانه را می گیرد و رشته ارتباط ریاکارانه خود را می گسلند. این چنین افرادی که جز منافع شخصی به چیز دیگری فکر نمی کنند ارزش دوستی و رفاقت را ندارند.
شیخ سعدی- رحمه الله- درباره این نوع دوستان می گوید:
این دغل دوستانه که می بینی مگسانند گرد شیرینی
تا طعامی هست می نوشند همچو زنبور گرد تو جوشند
تا به روزی که ده خراب شود کیسه چون کاسه رباب شود
بار دیگر که بخت باز آید کامرانی ز در فراز آیند
دو غبایی بپز که از چپ و راست در وی افتند چون مگس در ماست
راست گویم سگان بازارند کاستخوان از تو دوست تر دارند
این گونه افراد به سود مادی ناچیزی دوست خود را می فروشند و اسرار دوستی را فاش می کنند و یا در موقع حاجت و نیاز مادی انسان را رها می کنند و به دنبال سودجویی مادی خود می روند.
گذشت و اغماض از لغزش های دوست
بعضی از افراد به علت فقدان بلوغ اجتماعی و نداشتن رشد لازم همزیستی به قدری حساس و زود رنج هستند و در عالم دوستی کم گذشت و سختگیرند که کوچکترین خلاف انتظاری را نمی بخشند و با دیدن یک غفلت و اشتباه از دوستان، به آسانی تسلیم احساسات خام و سوزان خویش می گردند و دست از تفاهم با آنها می شویند و با کدورت و رنجش خاطر عمیق پیوند مهر و علاقه خود را می برند و حال آن که در زندگی روشنایی و تاریکی، خار و گل، زشت و زیبا همواره در کنار یکدیگر قرار دارند. باید دانست که نبض حیات اجتماعی بر این پایه استوار است که در برابر استفاده از مزایایی چند، ضرورت دارد ناملایمات و خلاف انتظارها را تا حدودی تحمل کند و در عین حال از توقعات بی جا و تعقیب رؤیاهای بیهوده احتراز جوید و هنر زندگی همین است که بتوانیم حتی المقدور حالت انعطاف در برابر توقعات خویش به وجود آوریم. همه چیز را بر اساس تمایلات خویش ارزیابی کردن اشتباه است، ولی بسیارند کسانی که به طور شدیدی احساساتشان یک جانبه سیر می کند و در نهادشان حس خودخواهی و خودپرستی به قدری نیرومند است که واقع بینی را به کلی از دست می دهند و از سوی دیگر خود را نیز شکنجه و عذاب می کنند. در صورتی که واقع بینی و داشتن توقعات معقول و متناسب مایه آرامش درون است.
حزم و احتیاط در دوستی
دو فرد پاکدل که رفیق صمیمی و محرم یکدیگر شده اند در کمال خلوص و صفا با هم برخورد می کنند. اگر عاقل و مآل اندیش باشند باید از این نکته هرگز غفلت نورزند که پیوند دوستی و رفاقت همیشه و در همه شرایط محکم و پایدار نمی ماند و ممکن است پیش آمدها و حوادثی رشته رفاقت را قطع کند و دوستی آن دو را به دشمنی مبدل سازد. بنابراین رفقای یک دل در ایام دوستی باید همواره از افراط و زیاده روی بپرهیزند. جوانان ساده دلی که در انتخاب دوست پیرو عواطف و احساسات آنی خود هستند و هرگز به فردای دوستی فکر نمی کنند و ارتباط امروز را یک پیوند ثابت و ناگسستنی می پندارند و به قدری در دوستی و یکرنگی افراط می کنند که گویی یک روحند در دو بدن؛ مثل هم لباس می پوشند، بر هر کوی و برزنی یکجا ایستاده اند، با هم از هر دری و سرّی سخن می گویند و هیچ رازی را از رفیق خود پنهان نمی کنند. باید بدانند ضرر این تندروی موقعی آشکار می شود که بر اثر یک پیش آمد نامطلوب با رنجش خاطر از هم قهر می کنند و دوستی آن دو به دشمنی مبدل می گردد. در این موقع است که برای انتقامجویی هر یک راز دیگری را فاش می کند تا بدین وسیله او را مفتضح و رسوا سازد.
حضرت رسول اکرم- صلی الله علیه وسلم- ارشاد می فرمایند: «أحبب حبیبک هونا ما، عسی أن یکون بغیضک یوما ما، و أبغض بغیضک هونا ما، عسی أن یکون حبیبک یوما ما»
(در دوستی و دشمنی تندرویی نکنید، زیرا شاید روزی وضع تغییر کند و دوست، دشمن شود، و یا دشمن مورد علاقه تو واقع گردد و باب دوستی با او گشوده شود.)
کتاب؛ دوستی باارزش
هنگام فراغت و تنهایی نیز می توان دوستی باارزش برای خود برگزید. این دوست "کتاب" و اندیشیدن در اموری است که سبب رشد و تعالی فکری گردد. از راه دقت در نوشته های بزرگانی که هم اکنون سالهاست که جهان را وداع گفته و در آغوش خاک خفته اند با افکار و دانش و شخصیت واقعی آنها آگاه می شویم و از تعالیمشان بهره می گیریم.
البته همان گونه که برای احتراز از خطر ناشی از تماسهای نامتناسب می بایست در انتخاب دوست هوشیار بود، در برگزیدن کتاب نیز باید دقت فراوان مبذول داشت. هر کتابی قابل مطالعه نیست و ارزش صرف وقت را ندارد، زیرا نه تنها از چنین مطالعاتی سودی نمی توان برد بلکه افکار زهرآگینی که در صفحات برخی کتب نقش بسته روانهای پاک را مسموم می سازد. پس مطالعه کتابهای سودمند کاری ارزنده است.
ثمرات معنوی دوستی مخلصانه
این گونه افراد در زیر سایه عرش الهی قرار می گیرند. آن حضرت- صلی الله علیه وسلم- می فرمایند: «سبعة یظلهم الله فی ظله یوم لا ظل إلاّ ظله ... منهم .... رجلان تحابا فی الله»
(خداوند هفت گروه را زیر سایه اش می گیرد آن روز که سایه ای جز سایه او نیست ..... از آن هفت گروه دو مردی که به خاطر خداوند با یکدیگر دوستی می کنند.)
همه مردم در گرمای قیامت جمع شده اند و حرارت خورشید شدید است؛ عرق، خستگی، انتظار سالیان دراز، اما هفت گروه زیر سایه ایستاده اند نه زیر سایه درخت بلکه سایه عرش خداوند. از آن جمله دو نفری اند که به خاطر خداوند با هم دوست شده اند.
پس ای برادر! دوست کسی نیست که شرایط زمانه او را بر سر راهت قرار می دهد، بلکه کسی است که خودت او را انتخاب می کنی چرا که آن حضرت- صلی الله علیه وسلم- می فرمایند: «المرء مع من أحب»
(انسان همراه کسی است که دوست می دارد.)
هر کس را دوست بداری روز قیامت همراه او خواهی بود. پس به نفست بگو که دوست داری همراه چه کسی باشی؟
دور باش از صحبت اهل فساد کآورد سستی بدین و اعتقاد
چون گل سوری حریف خار شد عاقبت دیدی جزایش نار شد
تا توانی صحبت نیکان گزین کآب را ناله بود از همنشین
(خواجه انصاری، مجموعه مسائل، ص: 618)
با کمال تأسف درگذشت آقایان کربلائی خیرالله بهاری وآقای علی اکبرخدائی دورباش را به خانواده های محترم بهاری وخدائی تسلیت عرض می نماییم و از خداوند متعال برای متوفی ها طلب مغفرت و برای خانواده محترمشان صبر جمیل مسئلت می نماییم.
چگونه از یاد ببرم آن روزهایی را که با چه بگو بخندهایی باهم در خرمدره علوفه می چیدیم چقدر زندگی بی وفاست چقدر ما غافل از این دنیائیم انگار همین دیروز بود که کربلائی با آقای خدائی باهمدیگر شوخی میکردند از خداوند میخواهم که آن دو بزرگوار در آن دنیا با امام حسین (ع) مشهور شوند.
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت : ا کنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند استتصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد. پائولوکوئیلو
شب است و لحظه ی حرمان مریم / وطفلی خفته در دامان مریم
وجود نازنینش بکر و بی عیب / خدا می داند و وجدانِ مریم
مسیح خالق و پیغمبر صلح / گلی خوشبوی از بُستانِ مریم
همان طفلی که از روح خداوند / نهالش تنجه زد در جانِ مریم
نه دستی بهر تیمار وجودش / نه دارویی که بُد درمانِ مریم
دلش در معرض اوهام وحشی / ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم
ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ / زسوی خالقِ سبحانِ مریم
شفا بخش دل پردرد او شد / بشد لطف خدا از آنِ مریم
بُوَداو روح «جاوید» خداوند / نبشته این چنین فرمانِ مریم
تاریخ : ۲۹-۰۹-۹۳ | نویسنده : مترجم: سمیه اسکندری فر
این موضوع ، مهم ترین موضوعی است که پسران و دختران جوان عمیقاً آن را می شناسند: عشق و محبت. می خواهیم از صمیم قلب درباره ی آن صحبت کنیم.
بیایید تا در رابطه با دوستی میان پسران و دختران جوان کاملاً واضح و روشن سخن بگوییم و سعی کنیم که راستگو بوده و قلب هایمان را به روی هم بگشاییم.
غریزه ای فطری
آیا عشق و دوست داشتن غریزه ای فطری و درونی است که خداوند متعال آن را در وجود انسان قرار داده است؟ و آیا انسان می تواند بدون عشق و دوست داشتن زندگی کند؟
بی تردید شما می دانید که ما در دایره ی دین سخن می گوییم و توقع دارید که بگوییم: عشق و دوست داشتن، همان محبت تو به نسبت به پدر و مادرت است!
و اصل در عشق و محبت محبت الله می باشد، ولی می توانیم به انسان بگوییم که از دوست داشتن و محبت ورزیدن دست بکشد؟
کسی نیست که بتواند بدون محبت و عشق زندگی کند، چرا که این یک فطرت و غریزه است و اگر خداوند آن را در وجود ما نمی آفرید هیچ امیدی به استمرار و تولید نسل بشریت نبود.
بنا براین غریزه عشق یکی از دلایل استمرار هستی است ؛ پس نمی توان حتی به پس زدن غریزه اندیشید یا آن را از زندگی حذف کرد یا در صحبت ها آن را نادیده گرفت.
شاید برخی گمان کنند که چیزی با عنوان عشق و محبت وجود ندارد که البته چنین منطقی اشتباه و مقدمه ای شکست خورده است.
غریزه و عشق از آغاز زندگی و از زمان خلقت آدم آغاز گردیده است. در حدیث آمده است که وقتی آدم وارد بهشت شد، احساس تنهایی کرد، یعنی علی رغم زندگی در بهشت، کمبود را احساس کرد.آری او احساس کرد که نیازمند حوا است .
این سخن گزافه و خیالی نیست، بلکه در حدیث نبوی آمده است ؛ پس در همان حال که آدم خوابیده بود خداوند از پهلویش – از جنس خودش – حوا را آفرید، وقتی بیدار شد او را در کنارش یافت، گفت: تو که هستی؟
گفت: یک زن
گفت: نامت چیست؟
گفت: حوا
گفت: چرا آفریده شده ای؟
گفت: تا در کنار من به آرامش برسی.
بدین معنا که زن رمز اطمینان و آرامش است به همین خاطر حوا خطاب به آدم گفت:(تا در کنار من به آرامش و سکونت برسی) ؛ نه این که حوا کنیز و دارایی مرد باشد.
پیام این گفته حوا به آدم بیانگر این است که: ای آدم و ای آدمیان روی زمین! جز در کنار حوا و سایر زنان آرامش و اطمینان نخواهید داشت ! این دین ما، اسلام ما، فهم و برداشت ما از آن است.
عجیب اینکه با مطالعه برخی از کتاب های آسمانی و غیر آسمانی در ادیان دیگر، خواهی یافت که با دیدگاهی ظالمانه به حوا می نگرند، گویی از جنس انسان و بشر نیست. یعنی در مرتبه ای پایین تر از مردان است؛ برخی او را باعث و بانی معصیت آدم می دانند و او را سبب فروآمدن آدم به زمین و خوردن از آن درخت ممنوعه پروردگارمی شمارند، اما واقعیت این است که قرآن هرگز چنین سخنی نمی گوید بلکه هردو را باهم و در یک سطح و در یک مسئولیت قرار می دهد، (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَهِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ) اعراف/۲۰ (پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورت هایشان برایشان پوشیده مانده بود، برای آنان نمایان گرداند و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز برای آنکه مبادا دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید.)
این آیات نمی گویند که ابلیس فقط حوا را (فریفت) و گول زد، بلکه باعث لغزش هردو شد و هر دو را با هم وسوسه نمود، زیرا مسئولیت شان مشترک است و هر دو با هم از میوه درخت خوردند و با هم به زمین فرو فرستاده شدند.
*آثار و داستان های گذشتگان می گوید که آدم در هند فرود آمد و حوا در جده و شاید این نام(جده) از همین جا منشاء گرفته است یعنی (مادر بزرگ) بنی آدم.
گفته می شود که آدم همچنان به دنبال حوا می گشت تا این که در کنار کوه عرفات یکدیگر را دیدند و اگر توجه کرده باشید در می یابید که عرفات به جده نزدیکتر تا هند ؛ یعنی آدم از هند آمد و رنج و زحمت کشید و پیوسته به دنبال حوا می گشت تا اینکه بالاخره به او رسید.
بدون شک این است زن و نقشش در زندگی، ما ارتباطات بسیار زیبا و لطیفی میان مرد و زن را در پیش داریم.
@عشق حضرت ابراهیم و همسرش سارا.
او همسرش را از جان و دل دوست می داشت حتی با وجود بچه دار نشدنش، هشتاد سال با وی زندگی کرد، و به خاطر عشق و علاقه ای که به او دارد حاضر نیست مجدداً ازدواج کند مگر پس از درخواست و اصرار او که با هاجر (مادر اسماعیل) ازدواج کرد آن هم فقط به منظور اینکه بچه دار شوند.
آیا عشق و محبت می تواند به چنین مرحله ای برسد؟ هشتاد سال نمی خواهد احساسات همسرش را جریحه دار سازد ؛ تازه بعد از ازدواج با هاجر و به دنیا آمدن اسماعیل نیز که احساس کرد ، وضعیت موجود چندان برای سارا خوشایند نیست تصمیم گرفت همسر جدیدش ، هاجر و پسرشیر خوارش اسماعیل را صرفاً بخاطر جلب رضایت همسر محبوبش سارا به مکانی دور ببرد…
حال نظرتان نسبت به این ارتباط مهربانانه ی والا مقام چیست؟ عشق، عشق است مطلوب و زیباست، چه عشقی؟ این همان چیزی است که ما می خواهیم به آن برسیم.
*روزی عمرو بن عاص نزد رسول الله آمد و از ایشان پرسید : محبوب ترین شخص نزد تو کیست؟ فرمود: (عایشه).
همینطور محبت عمربن خطاب به همسرش. یکی از اصحاب از دست همسرش بسیار ناراحت می شد، چون همیشه صدایش بلند بود و فریاد می زد و همانطور که می دانید برخی از زنان حنجره پر سر و صدایی دارند. این صحابی از شدت ناراحتی نزد امیر المومنین عمر بن خطاب رفت، خواست در را بکوبد اما صدای همسر حضرت عمر را شنید که بر حضرت عمر داد می کشید و صدایش از بیرون شنیده می شود ،پس نا امید شد و بازگشت ، در همان اثنا که قصد بازگشت داشت حضرت عمر در را گشود و به او گفت: گویی نزد من آمده بودی؟ مرد گفت بله، آمدم که از صدای بلند همسرم نزد تو شکایت کنم ولی تو را نیز مثل خود یافتم!!
عمر گفت: او مرا تحمل کرده است، لباسم را شسته،رخت خوابم را پهن کرده، فرزندانم را تربیت نموده و خانه ام را پاکیزه و نظافت کرده است، همه این کارها را بدون اینکه خداوند به او فرمان دهد انجام می دهد و داوطلبانه بدان می پردازد، همه این ها را تحمل کرده است، حال من فریادها و صدای بلندش را تحمل نکنم؟!
این است عشق، محبت و عاطفه منطقی !
نویسنده: عمرو خالد / مترجم: سمیه اسکندری فر