اگر این حرف را اینجا نزنم ، پس کجا بزنم ؟ می دانم حضرت آقا راضی نیستند ولی ما موظفیم که بگوییم.
مرحوم آیت الله احمدی میانجی ازعرفای زمان و از شاگردان آیت الله بهجت(ره) بودند. ایشان به محضر امام زمان(عج) شرفیاب شده بودند ، در یکی از تشرفات گفتند که از امام زمان در خصوص رهبری آقا سید علی سوال کردم :
آقا! نظرتان در مورد ایشان چیست؟
امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) فرمودند: ایشان از ما هستند .
سخنرانی در بیت رهبری ، مراسم عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها (28/2/89)
منبع رهبرم سید علی
سالهاست که در جامعه ما نقد انگیزه بیشتر از نقد انگیخته به عنوان مغالطه در بسیاری ازگفتگو ها و مشاجرات سیاسی و اجتماعی و حتی علمی رواج پیدا کرده و خود عامل یکی از معضلات فرهنگی و اجتماعی دوره حاضر گردیده است . لیکن وقتی صحبت از نقد حرفی و یا مطلبی به میان میاید ، همه در لاک دفاعی فرو رفته و سعی می کنند تا از نزدیک شده به موضوعات مختلف خودداری نمایند ، حال بحث اجتماعی باشد یا سیاسی ! . جالب اینجاست ، آنقدر فضای نقد ملتهب شده که حتی در کله پزی محلمان هم با خطی درشت نوشته شده "بحث نداریم " . وقتی از کله پز خواستم تا کمی آب گوشت برای من بریزد ، وی غرغر کنان گفت خیلی پول میدی ، میخوای شیر آب را هم برات باز کنم !؟ - کله اینقدر ، چشم و زبان اونقدر ، مالیات فلان قدر ، کارگر ....... . من هم حوصله ادامه بحث در مورد کله و غیره را نداشتم و به وی گفتم : ممنون همین خوبه ! وی هم در جواب با تعنه گفت: نیگاه کن بابا حوصله انتقاد نداره ، آب گوشت اضافه هم می خواد ، حالا کی به تو کار داشت . موقع حساب کردن به او گفتم شما بالای سر مبارک ، درشت نوشتی بحث نداریم ، خوب من هم تمکین کردم و دنباله بحث را نگرفتم . ای کاش همه نقدها و بحثها به همین آب گوشت ، کله ، زبان ، بناگوش و گاز و .... ختم بشه ، اما یک حق یا نکته را همیشه برای مخاطبت در نظر بگیر که او هم "کله ، چشم ، زبان ، و بناگوش دارد "، پول را دادم و آمدم بیرون . توی مسیر باخودم فکر می کردم که چرا جامعه ما به سمتی رفته که حتی کله پز سر کوچه مان هم تحمل نقد و انتقاد را ندارد، ولی به خود اجازه می دهد تا طرف مقابل را به هر طریق و زبان ممکن بکوبد تا وی از نقد یا خواسته اش بگذرد ! ؟ . اتفاقاً همان شب در شبکه مجازی ، موضع نقد را جستجو می کردم که به مطالب جالبی برخوردم . مشاهده کردم که دین ما چقدر به موضوع نقد و انتقاد پرداخته . دهها حدیث و روایت از ائمه معصوم ( ع ) وجود دارد که ما از آن بی خبریم و همانند قالی بافی شده ایم که بدون نگاه به نقشه دار خود ، قالی می بافیم ، غافل از اینکه چیزی که بافته می شود ، یک تکه بافته بی ارزش نیست !؟ . امام صادق ( ع ) می فرمایند : "بهترین دوستان در نزد من کسانی اند که عیوب و نواقص مرا به من هدیه دهند " . پس کمترین فایده نقد این است که سوء تفاهم های پیش آمده را در فضایی صمیمی و دوستانه رفع کنیم . مدتی قبل دیداری با آقای دکتر حداد عادل داشتم و ایشان در ارتباط با موضوع نقد در جامعه مطالبی مطرح کردند که برای من بسیار جالب بود و بخشهایی از آن را برای شما نیز نقل می کنم : ایشان مطرح فرمودند که به اعتقاد من نقد بایستی به عنوان یک امر طبیعی جامعه در بیاید . از طرفی دیگر ، ما باید بین نقد یک مطلب یا اثر با توهین به صاحب نقد و اثر تفاوت بگذاریم . ادامه مطلب در صحه بعد :
سال های ۵۵-۵۶ بود و جو خفقان در کشور حاکم بود. باید کاری انجام می دادیم. جلسه ی دعای ندبه ای تشکیل دادیم و هر هفته مراسم در خانه ی یکی از افراد انقلابی برگزار می شد. همیشه بعد از دعا اعلامیه ای بر ضد شاه می خواندیم و دانشجویان هم مقاله های تند سیاسی می خواندند. روز به روز هم تعداد شرکت کننده ها در دعا بیشتر می شد. سرپرست این مراسمات هم شاگرد امام، حاج آقای شهرستانی بود.
اولین نماز
عمل قلب روی ایشان صورت گرفت. اما بخاطر کهولت سن و این که از نظر جسمی ضعیف شده بودند به کما رفتند. حالشان خیلی وخیم بود، داشتیم کم کم قطع امید می کردیم. چند روزی به همین وضع گذشت تا اینکه به هوش آمدند. بالای سرشان حاضر شدم خیلی ضعیف شده بودند، احساس کردم که دارند چیزی می گویند. صدایشان واضح نبود برای اینکه بفهمم چه می گویند گوشم را نزدیک دهان شان بردم. پرسیدند:"چه موقع از وقت است؟". متعجب شدم بعد از چند روز که در کما بوده اند چه نیازی بود که بدانند چه موقع است. گفتم:"بعد از ظهر است". همان طور که آرام آرام زمزمه می کردند گفتند:" نمازم دارد قضا می شود کمکم کن تا نمازم را بخوانم".
محمد شهرستانی
غلام مادر
اواخر عمر مادرشان بود. مادرشان دچار ضعف جسمی مفرط شده بود و نمی توانست از جایش بلند شود یا راه برود. نیاز به کسی داشتند که از ایشان مراقبت کند. ایشان خودش هم کمر درد داشت و وقتی می خواست بلند شود دست به دیوار می گرفت. با این که خودشان هم وضعیت مناسبی نداشتند اما برای کارهای واجبی که می بایست مادرشان را بیرون ببرند خودشان مادرشان را به دوش می کشیدند و بیرون می بردند.
محمد شهرستانی
توجه به جوانان
بعد از نماز و سخنرانی معمولا در مسجد می ماندند تا به سوال های مردم جواب بدهند یا اگر کسی استخاره ای می خواست انجام دهند. روزی هم نبود که حاج آقا مراجعه کننده نداشته باشد. با این وجود بعضی از روزها می دیدیم بعد از این که پاسخ مراجعه کننده ها را می داد اما باز هم چند دقیقه ای را در مسجد می نشست. کنجکاو شده بودیم که این نشستن حاج آقا چه حکمتی دارد. یک بار خدمت حاج آقا رسیدیم و موضوع را از ایشان سوال کردیم. ایشان گفتند:" بعضی از جوان ها هستند که در جمع خجالت می کشند بیایند سوال کنند، می نشینم تا اطرافم خلوت شود تا اینها هم بیایند و سوال شان را بپرسند".
احسان یاوری
شاگرد امام
سال های ۵۵-۵۶ بود و جو خفقان در کشور حاکم بود. باید کاری انجام می دادیم. جلسه ی دعای ندبه ای تشکیل دادیم و هر هفته مراسم در خانه ی یکی از افراد انقلابی برگزار می شد. همیشه بعد از دعا اعلامیه ای بر ضد شاه می خواندیم و دانشجویان هم مقاله های تند سیاسی می خواندند. روز به روز هم تعداد شرکت کننده ها در دعا بیشتر می شد. سرپرست این مراسمات هم شاگرد امام، حاج آقای شهرستانی بود.
ایزی
عصبانیت حاجی
عکسی از حاج آقا همراه با یک بیت شعر از پروین اعتصامی(ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامیست... چو خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را) که ایشان همیشه می خواند چاپ کرده بودند و در مسجد زده بودند. با حاج آقا وارد مسجد شدیم، به محض این که چشم شان به عکس خودشان افتاد بسیار ناراحت شدند و گفتند:" چه کسی این عکس را زده است". کار بچه های مسجد بود که می خواستند علاقه شان را به حاج آقا نشان دهند. با این که حاج آقا هیچ وقت با بچه های مسجد با ناراحتی صحبت نمی کرد اما آن شب بچه ها عصبانیت حاج آقا را دیدند.
حلاجیان
مسجد جوان ها
زمان جنگ بود. حاجی در مسجد آقا بیگ نماز می خواند و به لطف حضور ایشان مسجد پر از جوانان بود، جوانانی که اکثرشان در جنگ یا شهید شدند یا مجروح یا آزاده. روزی برای نماز ظهر بود که وارد مسجد شدم و کنار پیرمردی نشستم. پیرمرد را بار اولی بود که می دیدم. بچه های مسجد هم همان طور می آمدند و پیرمرد با تعجب بچه ها را نگاه می کرد. رو به من کرد و پرسید:" امام جماعت این مسجد کیست". گفتم:" حاجی شهرستانی". سری تکان داد و گفت:" معلوم می شود که عالم والا مرتبه و بسیار نیکی است". مشخص بود که حاجی را نمی شناسد پرسیدم:" چرا این تعریف ها را از ایشان کردید، شما که ایشان را هنوز ندیده اید؟". پیرمرد اشاره ای به بچه های مسجد کرد گفت:" به این خاطر این حرف را زدم چون که جوان ها دور هر عالمی جمع نمی شوند".
حجت السلام فلاح
وقت اضافی
مجلسی در خانه ی یکی از دوستان بود و حاجی شهرستانی هم تشریف داشتند. دیدم فرصت خوبی است تا چند تا سوال از حاج آقا بپرسم. سوال ها را پرسیدم و ایشان هم با حوصله و با دقت به سوال هایم جواب دادند. وقتی که دیگر سوال هایم تمام شد، ایشان گفتند:" از شما تشکر می کنم که این چند تا سوال را از ما پرسیدید چون باعث شد که این چند دقیقه ای که این جا نشسته ایم وقت مان الکی هدر نرود".
حجت السلام فلاح
تبرک
تازه از منطقه آمده بودیم. حاج آقا چند روزی به روستایشان رفته بودند. با تعدادی از بچه های جنگ هماهنگ کردیم و خدمت حاج آقا رسیدیم. ناهاری درست کردند و ظهر همانجا خدمت حاج آقا ماندیم. سر سفره نشسته بودیم و مشغول خوردن ناهار بودیم که دیدیم حاج آقا کناره های نان را که خمیر بود و ما نخورده بودیم را جلو خودش جمع می کند و می خورد. به ایشان گفتیم:" حاجی سلامتی تان مهمتر است، چرا این کناره های نان که خمیر هم هست را می خورید؟". ایشان برگشتند و گفتند:" شما رزمندگان اسلام هستید و دست شما به این نان ها خورده است و این نان ها متبرک شده، من هم برای تبرکش این نان ها را می خورم".
حسن مهری
غبار شهدا
همیشه در تشیع جنازه های شهدا شرکت می کرد و مقید بود که مسیر برگشت را هم پیاده برگردد. ایام تابستان بود و هوا بسیار گرم بود و گرد و غبار هم بخاطر سیل جمعیتی که در تشییع جنازه ی شهدا شرکت کرده بودند در هوا معلق بود. تشییع جنازه تمام شده بود و داشتم برمی گشتم که دیدم حاج آقا دارد پیاده برمی گردد. با موتور بودم کنارشان توقف کردم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:" سوار شوید تا با هم برگردیم، سر و صورت تان پر از خاک شده است". اما ایشان سوار نشدند و گفتند:" نه، می خواهم پیاده بیایم، این گرد و خاک های تشییع جنازه ی شهدا است، هر چه غبار بر چهره مان بنشیند ثوابش بیشتر است".
محمد علی رحیمی
توصیف حاجی
سفر اولی بود که آیت الله سید احمد خاتمی سبزوار آمده بودند. بعد از این که وارد شهر شدیم گفتند هماهنگ کنید که به دیدن حاج آقای شهرستانی برویم. تعجب کردم که ایشان حاج آقای شهرستانی را از کجا می شناسد. پرسیدم مگر شما ایشان را می شناسید. گفتند:" من خودم تا بحال حاجی شهرستانی را ندیده ام اما توصیفشان را از اساتیدم شنیده ام".
حجت السلام حسین پور/سلام سربدار
/ع
عبدالرحیم بن مصطفی بن محمد زمان آل عباس(عفالله عنهم) معروف و متخلص به روزبه از فضلای این منطقه وساکن انجیره بوده است که در فاصلۀ زمانی بین سالهای 1330ه.ق تا 1420-30ه. ق می زیسته است. نزدیک به ده سال قبل در قطر وفات نمودند و نگارنده خود به یاد دارد که در مسجد جامع لمزان بر ایشان نماز میت غایب خوانده شد.
طبع شعری روانی داشته است و کتابی در نظم به عنوان «جلب الخواطر من عمق الضمائر» چاپ 1411 ه. ق (1990 میلادی) در چاپخانۀ خلیج در کشور قطر به چاپ رسانده است.
آنطور که از این کتاب بر می آید ایشان در سال 1366 ه.ق به جهت محبت واعتقادی که به آقای کنچی(مرحوم آغا سید یوسف) داشته است به صرافت افتاده است تا توصیف نامه ای از ایشان به نوای مثنوی مولوی(یعنی در وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) بسراید.چون در مجلس آقا ترجمۀ منظوم کتاب مولود برزنجی از همت بستکی را می خوانده است وآقا توصیه کرده اند نوای آن سرد است وباید به نوای مثنوی خوانده شود. چون روزبه نتوانسته بود مولود برزنجی را به نوای مثنوی بخواند (ظاهراً مولود برزنجی در نوای مفاعیلن و تقاضای آقا نوای فاعلاتن بوده) دست به سرایش توصیف نامه ای از خود آقا سید یوسف زده است که با بیت:
حمد معبودی کنم از جان ودل کافریده آدمی از آب وگل
شروع می شود والبته در بیت های معدودی قافیه نیز مشکل دارد همچنین به سبب رعایت وزن شعر، بعضی کلمات نیز اجباراً کشیده تلفظ می شوند. اما بر روی هم رفته حکایت از ذوق وطبع ایشان دارد ومنبع مکتوب ومستندی است از احوال و وصف کسی که کنچی به واسطۀ او معروف ومشهور شد.
در پایان این مثنوی خود را چنین معرفی می کند:
داعی آقای مولانا که است؟ این فقیر عبدالرحیم روزبه است
والدم شیخ مصطفای نیکنام رحمت حق بر روان او مدام
بستکی اصلم نسب عبّاسیان ساکن انجیره قرب لیمزان...
در این کتاب حوادثی همچون زلزلۀ های گوده و لار ونیز سیل خانمان برانداز قصبۀ بستک، مدح علامه الشهیر محمد علی خالدی وتاریخ تاسیس مدرسه سلطان العلما، بیان کرامات شیخ حسن مدنی در قصۀ معروف زنده به گور، مرثیه هایی برای سید یوسف کنچی، شیخ محمد نور مدنی شیخ لاور، حادثۀ ناگوار سقوط هواپیمای ایرانی در خلیج فارس و... به نظم کشیده شده است.
نمونه ای از نظم اوکه ظاهرا مربوط به اوان شاعری وی می باشد مربوط به ساخت وتاسیس بنگلۀ کوران است که البته جز در دوسه مورد اشکال قافیه ، مجموعا وزن سلیس روانی دارد. قالب شعر دوبیتی های پیوسته (چهار پاره) است . وزن آن دوری است(مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن). در اشعار شعرای کلاسیک فارسی این وزن در یک مصراع قرار می گرفته است که مرحوم روزبه آن را نصف کرده و به صورت دو مصراع در آورده است.
«تاریخ تاسیس بنگلۀ کوران که در 17 کیلومتری قریۀ انجیره در غربی قریۀ مذکور واقع است حسب الامر مرحوم محمد رشاد خان سطوت زاده بنیان کرده ام وبه همان مناسبت سروده ام (1364هجری)»
جای خوشی به دوران مو اُمنَدی چو کُوران
دایم خوش است خصوصاً در موسم بهاران
آبش ز جویبار است شیرین وخوشگوار است
دل می شود مفرّح هم کوه و هم شکار است
در موسم زمستان اطراف آن چو بستان
صحرای ان صفا دار یابد فرح دل وجان
به به چو مردمانِن خوشرو وخوش زبانِن
خوش خُلق وبا تواضع محبوب ومهربانِن
آقای سطوت زاده دست کرم گشاده
یارب به جود و فضلت عمرش بکن زیاده
... بر روی تلّ دریا بنگله شد مهیّا
خوش با صفا ودلگیر موزون وچفت ودلخواه
هرساله عید نوروز آن خان به بخت فیروز
سازد نزول اجلال در این محل سه چار روز
...هرگاه که با دلی شاد اینجا گذارتان افتاد
دور از غم زمانه از روزبهی کنید یاد
کوران که بوده آباد امسال گذارم افتاد
حالا دگر خراب است خوبیش رفته بر باد
آن روز ما به سر شد جای پدر پسر شد
کوران وفاریابش از دست او به در شد
بنگله گشته ویران نه داخل است نه بیران{بیرون}
کوران اولی نیست شد جای دل نگیران