جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

گفتار هفته: اندیشه و خرد(4)

گفتار هفته: اندیشه و خرد(4)  

  آقا و خانم دکتر فاکس که هردو همسر از روانشناسان نامی امریکا هستند در یکی از کتابهای خود بنام "ورای مثبت اندیشی" می نویسند دست به اقدام زدن، ایمان و اعتقادی به وجود می آورد که مجموعه ای از اندیشه مثبت و اقدام مثبت را به همراه دارد و در نتیجه، هدفهای شما در اثرآن با موفقیت و سرعت بیشتر جامه عمل می پوشد. خانم فاکس می افزاید اقدام هایی که انسان در اثرخواستهای درون صورت می دهد و اقدامات هدفمند همراه اوست، تواما وی را به سوی موفقیت رهنمون می کنند. 

  دکتر ناپلئون هیل نویسنده کتاب "بیندیشید و ثروتمند شوید" در کتابی که برای سیاهان و فرودستان امریکا با همین نام می نویسد، بیان می کند که باعوض کردن افکار میتوانید زندگی تان را تغییر دهید.این امر مهمترین الهامی است که از حقایق دیگر زندگی برتر است. بیل می افزاید این یک هدیه الهی است. این امر الهی کنترل کننده ذهن و اندیشه های شماست. وشما نیاز به کنترل چیز دیگری ندارید، زیرا مغز و ذهن شما در تملک شخصی شماست بنابراین ازآن مواظبت کنید زیرا از جانب نیروی الهی به شما قدرت اراده و اداره آن بخشیده شده است.  

 در دو هزار و اندی سال پیش حکومت رم به دست یکی از بزرگ مردان نامی آن کشور به نام مارکوس ارالیس اداره می شد که فیلسوفی بزرگ بشمار می رود. کتاب تاملات او به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده است. کلینتون رییس جمهور امریکا که در دوره خود موفقیت ایجاد بیست و سه میلیون شغل را در کارنامه دارد؛ نسخه ای از ترجمه انگلیسی این کتاب را در کنار تختخوابش داشت و قبل از خواب از آن بهره می برد. مارکوس می گوید: زندگی انسان همان است که اندیشه او می سازد.   

کوروش دینوری 7/10/93

چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا. برای بودن با تمام مردم دنیا. چقدر حیف است که من می میرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم. می میرم و حداقل 1 بار زمین را از روی کره ماه نمی بینم.
دلم می خواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم. چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی دیگر.
دلم می خواست چند کلیسا و معبد و مسجد بزرگ جهان را می دیدم و با پیروان ادیان مختلف حرف می زدم.
دلم می خواست 1 بار هم که شده از ارتفاعی بلند و مهیب پرواز می کردم.
"دلم می خواست های من" زیادند، بلندند، طولانی اند، اما مهم ترین دلم می خواستم، این است که انسان باشم، انسان بمانم و انسان محشور شوم.
چقدر وقت کم است.
تا وقت دارم باید مهر بورزم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس می کشند، باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم چشم های من از جهان است.
وقت کم است باید خوب باشم، مهربان باشم و دوست بدارم همه زیبایی ها را.
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ می گویم: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ.

چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا. برای بودن با تمام مردم دنیا. چقدر حیف است که من می میرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم. می میرم و حداقل 1 بار زمین را از روی کره ماه نمی بینم.
دلم می خواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم. چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی دیگر.
دلم می خواست چند کلیسا و معبد و مسجد بزرگ جهان را می دیدم و با پیروان ادیان مختلف حرف می زدم.
دلم می خواست 1 بار هم که شده از ارتفاعی بلند و مهیب پرواز می کردم.
"دلم می خواست های من" زیادند، بلندند، طولانی اند، اما مهم ترین دلم می خواستم، این است که انسان باشم، انسان بمانم و انسان محشور شوم.
چقدر وقت کم است.
تا وقت دارم باید مهر بورزم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس می کشند، باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم چشم های من از جهان است.
وقت کم است باید خوب باشم، مهربان باشم و دوست بدارم همه زیبایی ها را.
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ می گویم: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ.

سخنان ارسطو

مناعت ، بین خود ستائی و خود هیچ انگاری است. ارسطو

 

 

 

خردمند آنچه را که میداند نمیگوید و آنچه را که بگوید میداند .ارسطو

 

عشق انسان را از دیدن عیوب منع می کند.ارسطو

 

تجربه میوه ای است که آن را نمی چینند مگر پس از گندیدن.ارسطو

 

خوشبخت و عاقل کسی است که هنگام بیدار شدن با خود می اندیشد .ارسطو

 

امروزسعی می کنم بهتر ازدیروز باشم.ارسطو

 

کسی که به امید شانس نشسته باشد،سالهاست مُرده است.ارسطو

 

تمایلات خود را میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید .ارسطو

 

از طرز دعوای زن و شوهر ، به خوبی می توان فهمید که میزان تربیت ، فهم و فرهنگ آنها ، تا چه اندازه است.ارسطو

 

برنده ترین سلاح یک زن تقوا ونجابت اوست. ارسطو

 

دو چیز اندوه را از بین می برد یکی دیدار دوستان ، دیگر سخن دانایان و عالمان. ارسطو

 

باید از بدی کردن بیشتر بترسیم تا بدی دیدن. ارسطو

 

پیش از آن که کاری بکنی ، باید کسی باشی .ارسطو

 

بیشترین تاثیر افراد خوب زمانی احساس میشود که از میان ما رفته باشند.ارسطو

 

هیچ روح برتری نیست که آمیزه ای از دیوانگی و جنون را در خود نداشته باشد.ارسطو

 

 

 

هیچ چیز مانند بخشش و احسان انسان را سیر نمی کند.ارسطو

 

بزرگی در احترام داشتن نیست در شایستگی داشتن احترام است . ارسطو

 

کارهای تکراری ما نشان دهنده شخصیت ماست .ارسطو

آموزش احمق عمر هدر بردن است.ارسطو

 

هر که از چیزی بترسد از آن می گریزد،اما  هر که از خدا بترسد به او پناه می برد.ارسطو

 

در زندگی وقتی کاری برای انجام یا چیزی برای عشق ورزیدن یا بارقه ای برای امیدوار بودن داشتید ، آن گاه بدانید فرد شادی خواهید بود . ارسطو

 

 اولین مرحله انجام کار خیرتمایل به آن است .ارسطو

 

شادمانی عبارت است از پروراندن عالیترین صفات و خصایص  انسانی.ارسطو

 

همیشه معیاری بالا تر از انچه که دیگران از شما انتظار دارند، برگزینید.ارسطو

بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟

 
 بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟ (داستان جالب)
 
 
 

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

– اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :

- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :

– نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید.  انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :

– غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .

پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .