سالی گذشت و زمین گشت در مدار تو
اما نداشت خاتمه ای انتظار تو
امسال هم همه ی هفته ها گذشت
یک جمعه اش نبود زمان قرار تو
با این شکوفه ها دل من خوش نمی شود
آید پس از کدام زمستان، بهار تو؟ قلب مرا ز خانه تکانی معاف کن
بگذار بماند به رویش غبار تو
این روزها همه به سفر فکر می کنند
من قصد کرده ام بمانم کنار تو
امسال که من به درد ظهورت نخورده ام
سال جدید کاش بیایم به کار تو
به امید رسیدن بهار واقعی....
بهار ظهور....
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدمنیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها، نهبه روی دست ملائک بدنت را دیدم
گرچه نشناختمت وقت عبور از گودالعمه میگفت تن بی کفنت را دیدم
گیسویت بر سر نی شعر غریبی میخواندزلف خونین شکن در شکنت را دیدم
قاری من سر نیزه ز عجائب گفتیشام، تفسیر غریب سخنت را دیدم
آه یعقوب شده چشم من از روزی کهبه تن تیره دلی پیرهنت را دیدم
خیزران شیفتهی ساحت لب هایت شدچشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم
تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بودعطر گیسوی تو و ... سوختنت را دیدم
*خون خدا
دل آدم می تپید، بهانه ی برای ماندن نداشتی و بهانه هایت برای رفتن بی نهایت بود. خستگی پای و هوای سرد و باران تو را می لرزاند، اما مقصدت، چشمان منتظرت، بهانه هایش خیلی تو را بی طاقت کرده بود. راه را می رفتی و چشمانت جای دگر را می دید. یاد زینب و سفر اسارت، اشک هایت را روان کرده بود و زخم پایت را بی نشان. صفای بین الحرمین هوش و دلت را برده بود. چه زیبا ، چه غمگین، قابل توصیف نبود. باید تجربه می کردی. یاد همه بودی، کمی بیشتر می ماندی احساس می کردی دگر نمیخواهی برگردی. یاد اوهم بودی. خودش خوب می داند. حسین تو را بی جواب نمی گذارد.
زیارت می کنید به شما قول می دهم
مرا می شناسید شفاعتتان می می کنم
مدتی که در خدمت عزیزان نبودم را به تفکر و تامل مشغول بودم امیدوارم بتوانم در شروع مجدد با توکل به ذات احدیت و لطف ائمه اطهار علیهم السلام با توان بیشتر و مطالب مجرب و عملی در خدمت کلیه پویندگان راه حق و حقیقت باشم .
یا علی جان مددی
اللهم عجل لولیک الفرج
ادامه ی داستان در هفته ی بعد....
گردآورنده:خانم زهره احمدی