جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

در بستر بیماری

یکی از مسلمانان در بستر بیماری افتاده بود. پیغمبر خدا با گروهی از اصحاب خود بر بالین او حاضر شدند. وی در حال بی هوشی بود.

رسول خدا فرمود:

ای فرشته مرگ این شخص را آزاد بگذار تا از او سؤ ال کنم .

ناگاه مرد به هوش آمد .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

چه می بینی ؟

مرد گفت :

سفیدی بسیار و سیاهی بسیار می بینم .

- کدام یک از آن دو، به تو نزدیکتر هستند؟

- سیاه به من نزدیکتر است .

حضرت فرمود؛ بگو:

الهم اغفر لی الکثیر من معاصیک و اقبل منی الیسیر من طاعتک

خدایا گناهان بسیارم را ببخش و طاعت اندکم را بپذیر!

مرد این دعا را خواند و بی هوش شد.

پیغمبر دوباره به فرشته فرمود:

ساعتی بر او آسان بگیر! تا از او پرسش کنم .

در این وقت مرد به هوش آمد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

چه می بینی ؟

مرد: سیاه بسیار و سفید بسیار می بینم .

- کدام یک از آنها به تو نزدیکتر است ؟

- سفید نزدیکتر است .

پیامبر صلی الله علیه و آله به حاضران فرمود:

خداوند این رفیق شما را بخشید.

امام صادق علیه السلام پس از نقل این داستان می فرماید:

وقتی به بالین فردی که در حال جان دادن است رفتید، این دعا (دعای ذکر شده ) را به او بگویید و تلقین کنید

فیلم و عکس

زمان بخاطر هیچکس منتظر نمی ماند و فراموش نکنید که : دیروز به تاریخ پیوست

                                                                        فردا معماست

                                                                       و امروز هدیه است

براتون آرزو میکنم ، خدا رو توی تک تک یاخته های بدنتون احساسش کنید . واقعا خدا برای من هر ثانیه داره یه معجزه نشون میده . معجزه ها خیلی کوچیکه مثل یه کادوی قشنگ از یه دوست مهربون اما همینکه میدونم هر لحظه همراهمه و باهام توی شادی و غم شریکه این بهترین هدیه است . نمیتونم معجزاتش رو بگم اما اگه بگم امروز یا همون چند روز پیش از آسمون یه چیزی تقدیمم کرد چیزی که همونقد از دست داده بودم دروغ نگفتم . آرزو میکنم خدا اینقد بهتون نزدیک بشه که زندگیتون پر از آرامش و شادی بشه. خدا خیلی بهمون نزدیکه همین الان چشماتون و ببندید یه نفس عمیق بکشید تا درب خونه دلتون باز شه اون پشت در منتظره درو به روش باز کن گوش دلتو شنوا کن شاید آیفونت مشکل داره اما صدای دق البابش میاد

 

آسمون خدا ، توی یه روز زیبا

 

نون تیری (یوخه) دلم خیلی میخواست که دامادمون برام آورد + گریپ فروت و اونم سیب هایی که سیاه و سرخش معلوم نیست

 

زیتون هندی

عکس به جا مانده از بَنگه

 

من متولد روز شنبه هستم و امسال عید روز شنبه است این و به فال نیک میگیرم

 

اولین نفر بودم که بهتون گفتم ؟؟؟

 

و اما شما رو دعوت میکنم به دیدن چند فیلم زیبا :

 

حامله

صدای خوشگل یه پسر زشت

جمعه ای تلخ برای همشهری هایمان

احوالپرسی بوشهری

ی.ا.ر.ا.ن.ه

 

یه دختر خاله داریم اینقد دخترشو پاستوریزه بار اورده که اسم برخی اعضای بدنش نه چندان عیب هم نمیدونه چیه اونروز فرشته خانوم که خدای کلیپای کارتونی غیراستاندارد شمارشو برداشت و توی واتس آپ براش فرستاد این دختر بچه 8 سالشه و هنوز نمیدونه " ک.و.ن" چیه ؟؟؟ بعد از دیدن کلیپ از دایی و پدرش میپرسه ک.ون یعنی چی؟؟؟ که همه در مرز آب شدن میرن بعد که میپرسن کی بهت گفته میگه فرشته یه کلیپ برام فرستاده توش میگه ک.ون کلا آبروی فرشته پیش پسرخاله رفت اینم کلیپ ( البته ما به چنین دختری نمیگیم پاستوریزه)

 

 

دخترا دست جیغ هورا....

سربازی راهی واسه ادم کردن پسرا...

.

.

.

.

اما دخترا از هیچ راهی ادم نمیشن...

پسرا دست جیغ هورا..

اخه دخترا فرشته ان و فرشته ها ادم نمیشن..

دخترا دست جیغ هورا...

اما مقام ادم از فرشته بالا تره...

پسرا موج مکزیکیییییییییییییییییییییییی..!!!!!!!!!!!!

اما ادم اشتباه میکنه مجازات میشه اما فرشته ها

پاکن،ماهن،گلن اصن...

دخترا حالا موقع موج مکزیکی شوماس:))))))))))))))))))

 

انتخابات و دیگر هیچ...........

          

روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد.
. فرشته گفت:
«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
سیاستمدار گفت:
«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»

فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،
شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»

سیاستمدار گفت:
«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»

. فرشته گفت::
«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد.
زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار
 آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از
دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.
آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی
قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و
حسابی سرگرم شدند.
همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و
 شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
شیطان هم در جمع آنها حاضر شد  وشب لذت بخشی داشتند..
به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.
راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.
در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،
به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،
گرچه به خوبی روز اول نبود. 

بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سیاستمدار گفت
«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»

بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،
پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
 آن سرسبزی ها کو؟
ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»

شیطان با خنده جواب داد:

«آن روز، روز انتخابات بود اما امروز دیگه...... تو رای داده‌ای.......».

✖اولین بار که براش اشک ریختم

✖رفتم پیش خدا فریاد زدم چرا؟

✖خدا ب ارامی گفت:هیسسسس فرشته ها تازه خوابیدن

✖زیر لب پرسیدم پس من چی؟

✖با مهربانی گفت:تو واسم عزیزترینی...

✖بغض کردم وگفتم:فرشته ی من رفت...

✖خدا نگاهم کرد و گفت:اذیتش کردی؟

✖با اشک و هق هق گفتم:فک نکنم...

✖خدا گفت:اومدی دنبالش تو اسمون؟؟؟

✖گفتم:اره،نامرد بهم قول داده بود بدون من جایی نره...

خدا لبخندی زد...

✖سرمو بالا کردم گفتم:من بدم یا اون؟؟؟

✖ خدا گفت:هیچکدوم...

✖داد زدم گفتم:اون بد بود تنهام گذاشت اون بد بود حرصم گرفت گفتم ببرش جهنم...

✖خدا با تعجب گفت:مطمئنی؟

✖ بادودلی با اشکام گفتم:نه...

✖به خدا گفتم:میشه ببینمش؟؟؟

خدا قبول کرد...

✖ازین پایین داشتم میدیدمش بلند داد زدم گفتم:اهای همه کسم ،من اینجام مگه قرار نبود تنها جایی نری با توام...

✖خدا اروم بهم گفت:صداتو نمیشنوه...

به ارامی با بغض گفتم:دوسش داشتم پس چرا رفت؟

✖خدا گفت:اگه زندگیتون بهم ربط نداشت هیچ وقت سر راه هم قرارتون نمیدادم...

✖لبخندی زدمو گفتم:مواظبش باش خدا :(