جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

از کوروش پرسیدند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ گفت:


1-
دانستم کار مرا دیگری انجام نمیدهد ، پس تلاش کردم

2-
دانستم که خدا مرا میبیند، پس حیا کردم

3-
دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، پس آرام شدم

4-
دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم

در پناه ایزد یکتا،مولایی

آنها که خواب امریکا را می بینند؛ بشنوند: حد یقف کجاست؟

 

دشمن، سیاسی و سیاستمدار است؛ مغزِ طرّاحِ سیاسی دارد، فکر میکند که چه‌کار باید بکند. یکی از طرّاحیها این است که حرف آخر را اوّل نزنند؛ آرام آرام و بتدریج طلبکاری ایجاد نمایند و طرفِ مقابل را وادار به عقب‌نشینی کنند. به‌مجرّدی که عقب‌نشینی کردید، طلبکاری دیگری شروع خواهد شد. حالا بعضیها میگویند چیزی بدهیم، چیزی بگیریم! بدهیمش درست است، بگیریمش درست نیست؛ هیچ چیز نخواهند داد. شعارهایی را درست میکنند؛ ایران را در محور شرارت گذاشته‌اند. فلان کارها را بکنیم تا ما را از محور شرارت بردارند! این شد حرف!؟ غلط کردند گذاشتند که حالا بخواهند بردارند. دوباره و هر وقت لازم شد، ما را در محور شرارت میگذارند. اگر قرار است قدرتی این امکان و توان را پیدا کند که اخمهایش را در هم بکشد و بگوید من قوی هستم و میزنم و میبَرم و میبندم؛ حواستان جمع باشد، انسان جا بخورد، این جاخوردن، حدّ یقف ندارد؛ شما این سنگر را عقب مینشینید، فرض کنید فلان الحاقیه را قبول میکنید، بعد یک مطالبه دیگری را مطرح میکنند: فلان دولت غیرقانونی را به رسمیت بشناسید! باز همان فشارها و همان تهدیدها. به‌مجرّدی که فلان دولت غیرقانونی را به رسمیت شناختید، باز یک درخواست دیگر مطرح میشود: اسم اسلام را از قانون اساسیتان بردارید! شما باید ذرّه‌ذرّه عقب بنشینید؛ این حدّ یَقِفی ندارد. من این موضوع را بارها به بعضی از مسؤولانی که دچار وسوسه و واهمه‌هایی بودند، گفته‌ام که حدّ یَقفِ فشار آمریکا کجاست؛ آن را مشخّص کنید، که اگر به آن‌جا رسیدیم، دیگر بعد از آن هیچ فشاری علیه ما نخواهد بود. من عرض کنم حدّ یقف کجاست؟ آن‌جایی است که شما - که چنین حقّی را نه شما دارید، نه من - از طرف ملت ایران اعلام کنید که ما اسلام، جمهوری اسلامی و حکومت مردمی را نمیخواهیم؛ هر کسی که شما مصلحت میدانید، بیاید در این مملکت حکومت کند! این حدّ یَقِف است؛ اوّلِ اسارت مملکت. مگر میتوانیم؟ من و شما مگر میتوانیم مملکت را به دست دشمن بدهیم؟ مگر ما چنین حقی داریم؟ این ملت ما را برای این سرِ کار نیاورد.

بخشی از بیانات رهبر فرزانه انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی 92/03/07

 

فرناندو تورس

فرناندو تورس: در جستجوی خوشبختی به اتلتیکو آمده ام  
فرناندو تورس شرایط موجود در پشت پرده انتقالش از آث میلان به باشگاه دوران کودکی اش، اتلتیکو مادرید، را توضیح داد. 
 
"وقتی من تصمیم گرفتم که به میلان بروم، به این خاطر بود که دقایق بازی بیشتری به دست آورم و به من گفته شده بود که بازیکنی کلیدی برای آنها خواهم بود. متأسفانه، بعد از چند ماه من دیگر جایی در برنامه های مربی نداشتم، تصمیمی که 100 درصد به آن احترام می گذارم، و این مرا مجبور کرد که رو به جلو نگاه کنم و مقصد دیگری پیدا کنم.

وقتی اتلتیکو ظاهر شد، من هیچ شک و تردیدی نداشتم. می خواهم از میلان تشکر کنم چرا پیدا کردن راه حل را آسان نمودند و من در جستجوی خوشحالی به اتلتیکو می روم. وقتی بچه بودم رؤیای بازی در اتلتیکو را داشتم و بازگشت دوباره به آنجا رؤیای دیگری است که تکمیل می شود.

مردم می دانند که آنجا خانه من است و من در شکست های آنها ناراحتی را احساس می کردم و از موفقیت هایشان لذت می بردم. هیچکس نمی تواند در مورد احساسات من هنگام پوشیدن پیراهن اتلتیکو شک و تردیدی داشته باشد. هواداران اتلتیکو همیشه از شما می خواهند که تمام توان خود را در زمین به کار گیرید و من می توانم اطمینان دهم که این کار را حتی با شدتی بیشتر انجام خواهم داد."

سلام

سـلام نام مقدس خداوند تبارک و تعالی است که در آیه شریفه 23 از سوره مبارکه حشر به صراحت بیان شده است. ( ..... هو الملک القدوس السلام المؤمن ....)

      این نام مبارک که مسلمانان در هنگام ملاقات رد و بدل میکنند و جنبه احترام متقابل دارد 48 مرتبه در آیات نورانی کلام الله مجید تکرار شده است.

در چند آیه خداوند تبارک و تعالی به پیامبرانش  سـلام داده است و به مسلمانان امر شده بگوئید  سـلام بر شما ( .... فَقُــل سَـــلامٌ عَلَیکُــم.... )

سـلام به معنای درود و تحیت و سلامتی و آسایش و آرامش است و در فارسی در کتاب فرهنگ لغت عمید به معنای پاکی و رهایی از عیب ، رستگاری ، درود ، تعبیر شده است.

     هرگاه دو نفر کدورتی با هم داشته باشند اگر به هنگام ملاقات یکدیگر این کلمه مقدس را بیان کنند کدورت ها به تدری

در اسلام ،  سـلام دادن مستحب مؤکد است ولی پاسخ دادن به آن واجب است و تأکید شده پاسخ سلام را بیشتر و بهتر از آنچه که سلام کننده گفته بگویند مثلاً اگر شخصی به شما گفت سلام ، شما بگوئید سلامً علیکم و رحمت الله

متاسفانه امروزه و مخصوصاً در جوان ها این ادب و احترام منسوخ شده و مشاهده میشود در جامعه ما جوان هـا به یکدیگر و یا به بزرگترها ســلام نمی دهند و یا این سنت حسنه اسلامی خیلی کم رنگ شده است !

البته اگر شخصی کارش به دست شخص دیگری است این احترام رعایت میشود ولی پس از انجام کارش این مسئله فراموش میشود.

نگارنده بارها با این موضوع مواجه شده ام ، تا زمانی که پست یا مسئولیتی اجرائی دارید بشما احترام میگذارند ولی همین که دوران مسئولیت تمام شده دیگر شما را نمی شناسند ! حتی در کوچه و خیابان هم که از کنارتان میگذرند نگاهشان را به طرف دیگری می کنند تا شما را نبینند ! یا اگر هم ببینند حتی سلام را هم از شما دریغ می نمایند!!

اشکالی ندارد در اینصورت شما به آن شخص  سـلام دهید و احوال پرسی نمائید ! این کار از شأن و انسانیت شما نمی کاهد بلکه شخصیت شما را نشان می دهد.

امیدوارم همــه افراد جامعه ، از سلامت و آرامش و آسـایش و پاکی و رستگاری که معانی ژرف و با نشاط کلمه مقدس سلام است برخوردار باشند. والسلام

 

ج برطرف خواهد شد.

     علاوه بر اینها  سـلام بعنوان کلمه احترام در مسلمانان نهادینه شده است همان گونه که در کشور هندوستان به نشانه احترام دست ها را روی بینی میگذارند و یا در سایر کشورها از کلماتی مانند (Helo)استفاده میشود کلمه   سـلام  نیز با شکلهای مختلف ( سلام ، سلام علیکم، سلام بر شما ، اَلسَّـلام ، السلام علیکم ، السلام علیکم و رحمت الله ، علیکم السلام ، علیکـم السلام و رحمت الله و برکاته )  در بین مسلمـانــان بعنوان ادای احترام بیان می شود.

 

از اول که این شکلی نبودم من!

از اول که این شکلی نبودم من!

سرت را بالا نگه دار و به چشمهایم نگاه کن! چی با خودت فکر میکنی؟ اشتباه تو همینجاست که همیشه فکر میکنی حق داری! که همیشه فکر میکنی دو هیدروژن و یک اکسیژن را میشود داخل یک بطری بریزی و بتکانی و بتکانی و بعد درش را باز کنی و بگویی بنوش، آب است! نه قربانِ شکلت. نه جان دلم! حساب شیطنتِ پروتون ها و نوترونها را نکرده ای و فقط پشتت به یک مشت الکترونِ بی خاصیتِ بی رگِ بی تعصب گرم است. کی فکرش را میکرد یک روز، هاش دو اس اُ چهارها بشوند کابوسِ دختران و مادرانمان؟ کی فکر میکرد آن ای مساویِ ام سی دو چنان بترکاند دل و روح و روان آدمیزاد را که پشتِ هفت جدِ نیوتن در گور بلرزد. اصلا همین خودِ من!  فکرش را میکردی یک کاره سرم را بلند کنم و از خاصیت قهوه حرف بزنم و متر به مترِ جنگل های آمازون را نقاشی کنم و دست آخر هم از همان سایتِ معروفِ آی ام دی بی؛ پی دی افِ فیلمنامه ی هری پاتر را دانلود کنم برایت! من که به معجزه ایمان دارم تو را نمیدانم.

برای همین است که می گویم سرت را بالا نگه دار و به چشمهایم نگاه کن! لازم هم نیست الزاما فکر کنی! چشمانت را ببند، بینی ات را بگیر، داخل گوشهایت هم چیزی بگذار و شیرجه بزن زیرِ آب. اینطور وقتها اصلا مهم نیست که شنا بلد باشی، من هم بلد نیستم! ببین! زیر پایم کیلومترها خالیست ولی روی سطح ایستاده ام. اشتباه تو همینجاست که برای هر چیزی دنبال دلیل میگردی گلم! به تحقیقات و پژوهش های جامعه شناسی و علوم انسانی هم که مراجعه کنی می بینی حرف همه شان یکی ست؛ وقتی با انسان طرف هستی هر اتفاقی ممکن است بیفتد! اشتباه تو همینجاست که مدام از خودت انتگرال می گیری و مشتقِ چندمت را می بری زیرِ رادیکال و دستِ آخر هم شاکی هستی که چرا جواب این مساله غلط از آب در می آید!

برای همین است که می گویم سرت را بالا نگه دار و به چشمهایم زل بزن و نترس!  از اول که این شکلی نبودم من! تو هم جای من بودی می فهمیدی که وقتی حرارت از جفت مردمک هایت بیرون میزند نباید بایستی و لب به دندان بگیری و رو بچرخانی. می فهمیدی هر چه بر سر انسانِ معاصر آمده از همین سکوت کردن هایش است و لب گزیدن ها. می فهمیدی باران فقط یک بهانه است، چتر میخواستی چکار! همیشه اتفاق ها خیلی خیلی جلوتر از دیدارها و صحبت ها و چای ها و کافه ها می افتند. این اصطلاحِ چای ها و کافه ها از مهدیه لطیفی رسوب کرده است تهِ ذهنم. شاید او هم روزی مثل من فکر میکرده! چه میدانم! اگر نمیگفتم عذاب وجدان می گرفتم. چی داشتم می نوشتم؟ آهان! فرمول های صدتا یک غازت را بریز دور و بچسب به خودِ زندگی. خودِ زندگی منم! تویی! اویی ست که آنطرف ایستاده و قاه قاه می خندد به ریشِ ما. این قاه قاه را باید حتما در این یادداشت هم می آوردم. یک جوری احساس همذات پنداری عمیقی میکنم باهاش، وقتی که راه دیگری ندارم و فقط باید بنشینم و زل بزنم به چهارچوب در یا صفحه گوشی یا صندوق اینباکسِ ایمیل هایم... چاره ای دیگری هم دارم جز همان قاه قاهِ همه نوشته هایم؟

 29 آذر 1393، هفده و هفت دقیقه عصر.

(سایت جیم)