سامانتا پاور، در همایشی در لوئیزویل ایالت کنتاکی آمریکا اعلام کرد که دولت آمریکا حاضر نیست با حزب جمهوریخواه این کشور بر سر تحریمهای جدید علیه ایران همکاری کند. نماینده دائم آمریکا در سازمان ملل گفت اعمال تحریمهای جدید علیه ایران، آن گونه که جمهوریخواهان و هچنین بعضی نمایندگان دمکرات میطلبند، "تقریبا به طور قطع" به مذاکرات بر سر برنامه هستهای ایران تاثیری منفی خواهد گذاشت.
سال 91 سالی پرالتهاب برای فضای سیاسی کشور بود؛ جریان کارگزاران همه هجمههای خود را بر دولت احمدینژاد و به بهانه احمدینژاد به همه اصولگرایان وارد میکرد و مدیریت کشور را به بنبست رسیده فرض میکرد. آنها تنها راهکار خروج از بنبست و بحران مدیریتی کشور را آمدن هاشمی به عرصه مدیریت اجرایی کشور میدانستند. این جریان بعد از انتخابات سال 84 و روی کار آمدن گفتمان عدالت از فضای سیاسی کشور کنار رفت اما حضور جریان انحرافی در دولت دهم بویژه در مباحث فرهنگی و اقتصادی فرصتی را به این جریان به محاق رفته داد تا به بهانه احمدینژاد به گفتمان عدالت و پیشرفت حمله کند و آن را فاقد کارآمدی نشان دهد. این موضوع با بحرانسازیهای واهی جریان سازندگی شروع شد. هاشمی که دولتش بنای انحراف در الگوهای اجتماعی را گذاشت و سیاستهای اقتصادیاش فشار تورم 50 درصدی را بر گرده مردم مستضعف جامعه گذاشت با القای بحران مدیریت در مصاحبه با روزنامه آرمان گفت: «مدیریتها هم واقعاً اشکال دارد. من سالها پیش تذکرات جدی دادم. این سبک مدیریت در نهایت نمیتواند خوب باشد. شاید بعضیها به سوءنیت منتسب میکنند اما اینگونه نیست. معتقدم مسؤولان، کشور و انقلابشان را دوست دارند و مسؤولیتشان را میفهمند ولی عدم کارآیی یک مساله است و باید در مسؤولیتها کارآیی باشد و شرایط یک مدیر چه در مقدمه یک بحران و چه در خود بحران شرایط ویژهای دارد که به اصطلاح بحران مدیریت و مدیریت بحران میگویند».
بعد از آن سلسله مصاحبهها درباره بحران مدیریتی در کشور شروع شد. حسن روحانی در همایش «برند برتر، کیفیت برتر» در جمعی از اصلاحطلبان با حمله به ادبیات خدمترسانی گفت: «مردم دلار نمیخواهند، صداقت و برنامه میخواهند. ما نیاز به نوکر نداریم نیاز به مدیر داریم. ما نیاز به نوکر مدیر داریم، نه نوکر خالی، تنها نوکر بودن کافی نیست».
در شرایطی که رهبر انقلاب در خراسان شمالی از اتحاد سیاسیون و دوری از تنشهای سیاسی صحبت کردند و فرمودند: «در مدت باقیمانده تا انتخابات و در خود انتخابات، همت همه مسؤولان بر حفظ آرامش و اجتناب از جنجالی شدن فضای سیاسی کشور متمرکز باشد و مسؤولان، سیاستمداران، تریبونداران و مدیران عرصههای گوناگون نیز کاملا مراقب باشند با یک حرف یا عمل نسنجیده و اختلافی، موجب متلاطم شدن فضای سیاسی نشوند»، سلسله مصاحبهها ادامه داشت و محمدعلی نجفی که خود را برای انتخابات ریاست جمهوری آماده میکرد در مصاحبه با آسمان بر طبل «بحران مدیریت» هاشمی کوبید و گفت: «وضعیت فعلی یک فاجعه است و باید یک دولت ملی روی کار آید». همه اطرافیان هاشمی او را تشویق به حضور در عرصه انتخابات میکردند و با سیاهنمایی وضعیت کشور زمینهها را آماده میکردند. کلیدواژه کارگزاران این بود که «80 درصد مشکلات کشور از سوءتدبیرهای مدیریتی است» و اگر آیتالله هاشمی روی کار آید این مسائل حل خواهد شد. شاید خود هاشمی آن زمان میدانست به خاطر کهولت سن و خیلی مسائل دیگر تایید صلاحیت نخواهد شد و در مصاحبهای که شخصا انجام داد، گفت: «بنا ندارم در انتخابات آینده نامزد شوم».
جدیترین اظهارنظرها درباره حضور هاشمی در انتخابات را بعد از وی فرزند کوچکش در مصاحبه با نشریه مثلث انجام داد. یاسر هاشمی که ظاهرا از پدر خود یک اسطوره شکستناپذیر ساخته بود، گفت: «آقای هاشمی انقلاب را فرزند خود میداند و تلاش دارد کمک کند انتخابات در یک شرایط مطلوب برگزار شود». یاسر هاشمی در این گفتوگو حسن روحانی را گزینه مناسبی برای جانشینی پدرش در انتخابات معرفی میکند و میگوید: «حسن روحانی گزینه مورد علاقه هاشمی است که میتواند وحدت ملی را با هدایت هاشمی به سرانجام برساند».
کرباسچی، دبیر کارگزاران نیز حسن روحانی را بدل هاشمی دانست و معتقد بود او میتواند اعتدال را رعایت کند. وی تلاش کرد همفکرانش نیز در کنار روحانی قرار بگیرند. هاشمی با فشار اطرافیان در لحظات آخر به میدان انتخابات آمد و با رد صلاحیت خیلی سریع هم از این میدان خارج شد و همه پتانسیل هاشمی پشت روحانی جمع شد. این بار این روحانی بود که فرشته نجات کشور لقب میگرفت، فرشته نجاتی که همه هماهنگیها را برای اجرای هر کاری با هاشمی انجام خواهد داد.
روحانی نیز در کوران تبلیغات انتخاباتی بر این ناکارآمدیها و سوءمدیریتها تکیه میکرد، او میگفت میتواند هم چرخ اقتصاد را بچرخاند و هم چرخ سانتریوفیوژها را! و با همین شعارها هم رأی آورد.
روحانی از همان ابتدای انتخابات مدیریت صحیح را در «بستن با کدخدا» میدانست و تعامل با دنیا را راهکار برونرفت از مشکلات میدانست. او در اولین اظهارنظرهای انتخاباتیاش نیز دوباره به سراغ رابطه با آمریکا رفت و از 3 مرحلهای بودن رابطه با آمریکا گفت: «آمریکا یک واقعیت در دنیای امروز است که نمیتوانیم آن را انکار کنیم، چون یک ابرقدرت است. قدرت اول اقتصادی و علمی و نظامی را در دنیا دارد و در مجامع بینالمللی تأثیرگذار است. جمهوری اسلامی ایران هم یک قدرت بزرگ و تأثیرگذار در منطقه و جهان است. دلایل اینکه ما به این شرایط با آمریکا رسیدهایم، به خاطر اقداماتی بوده که آمریکا پس از پیروزی انقلاب آغاز کرده و اقداماتش منجر به روابطی پرتنش بین دو کشور شده است و بعد هم به روابط تخاصمآمیز رسیده است».
وی با بهانه قرار دادن منافع ملی درباره تایید رابطه با آمریکا گفت: «اینکه با آمریکا حرف بزنیم یا نزنیم و رابطه داشته باشیم یا نداشته باشیم، اصل نیست. اصل منافع و امنیت ملی ما است که باید ببینیم اهداف ما چگونه تأمین میشود».
وی در این زمینه ادامه داد:«شاید دولت آینده فرصتی بیابد که طی آن بتواند حداقل روابط ایران و آمریکا را که امروز تخاصمآمیز است، به یک رابطه توأم با تنش تبدیل کند. یک زمانی دولتها دنبال کاهش تنش بودند، حتی در رابطه با آمریکا اما امروز سطح روابط 2 کشور از تنش بالاتر است و رابطه ما با آمریکا در حد تخاصم است. در قدم اول دولت بعد باید تخاصم در رابطه با آمریکا را به تنش تبدیل کند و در مرحله دوم بکوشد تنش را کاهش دهد و حتی اگر توانست به تنش پایان دهد. پس از طی این 3 مرحله، میتوان به مراحل بعدی رابطه هم فکر کرد».
روحانی پیروز شد و همه منتظر بودند ببینند منتقدان مشکلات فعلی و کارگزارانی که مدعی بهبود وضعیت کشور هستند چه میکنند اما وی از همان ابتدا به سراغ تعامل با آمریکا رفت، اقتصاد داخلی را فراموش کرده و سیاست خارجه و تعامل با غرب را اصلیترین استراتژی خود قرار داد. توافقنامه پرانتقاد هستهای ژنو امضا شد که همچنان هیچ عایدی برای جمهوری اسلامی نداشته است.
در این یکسال و اندی بیتدبیریهای بسیاری در عرصه اقتصادی کشور شاهد بودیم که نمونه آن «نحوه توزیع سبد کالا»، «متوقف شدن مسکن مهر»، «سیاستهای ضد اقتصاد مقاومتی دولت»، «بسته شکست خورده خروج از رکود غیر تورمی» و... بوده است که به همه آنها باید عدم چرخیدن سانتریفیوژها و چرخهای اقتصاد و صنعت و تولید ملی را نیز اضافه کنیم.
روحانی در آخرین پرده از حُسن مدیریتهایش، همایش اقتصاد ایران را برگزار کرد؛ همایشی که همگان تصور میکردند در آن چند راهکار مدیریتی جهت بهبود وضعیت اقتصادی از سوی دولت بیان شود حال آنکه روحانی در نهایت تعجب همگان در این سخنرانی اعلام کرد: «در کشور ما سالها و دهههاست که اقتصاد به سیاست خارجی و داخلی یارانه میدهد، اقتصاد ما تا کی باید به سیاست یارانه بدهد؟ باید یک دهه امتحان کنیم و از سیاست داخلی و خارجی به اقتصاد یارانه بدهیم تا ببینیم زندگی، معیشت و اشتغال جوانان مردم چگونه خواهد شد. من به عنوان مسؤول اجرای قانون اساسی دلم میخواهد شرایطی فراهم شود تا به این اصل قانون عمل کنیم و یک بار هم که شده آن چیزی را که برای همه مهم است و اهمیت دارد را از مردم بپرسیم».
روحانی در این همایش گفت ما در مذاکرات بر سر آرمانها مذاکره نمیکنیم: «تجربه سیاسی ما میگوید کشور با انزوا نمیتواند رشد مستمر داشته باشد این بدین معنی نیست که ما دست از اصول و آرمانها برداریم مگر کسی در میز مذاکره درباره اصول و آرمانها صحبت میکند، یک عده در توهمات زندگی میکنند، دنیای امروز بحث منافع است. تهدیدها، فرصتها و منافع مشترک اساس بحث سیاست خارجی است و اصول و آرمان در سیاست خارجی بحث نمیشود، مگر ما در مرحله اول در توافق ژنو آرمان و اصول را معامله کردیم. ما با هم حرف زدیم و توافق کردیم، مگر اصول بردیم تا معامله کنیم؟ تمام مذاکرات اینگونه است که میخواهد پلی بین خواست طرف و خواست ما وصل شود، آرمان ما به سانتریفیوژ وصل نیست. اگر از آن طرف ما شفافیت بیشتری نشان دهیم و فلان غنیسازی که به آن نیاز نداریم متوقف کنیم یعنی آرمان ما رفت؟»
روحانی تمام سرمایه خود را روی همین مذاکرات با غرب گذاشته بود؛ مذاکراتی که همه ملت بدان بدبین هستند. شاید نتیجهای که روحانی تا اینجا بهدست آورده همانی باشد که رهبر معظم انقلاب از آن به عنوان مرحلهای برای «بلوغ فکری جامعه» نام بردند. بلوغ فکری که 2 ثمره اصلی دارد؛ ثمره اول آنکه تنها راه برونرفت از مشکلات تکیه بر توان داخلی، منابع غنی و نیروهای متخصص و جوانی است که در کشور وجود دارند و میتوانند چرخ اقتصادی کشور را بچرخانند و دوم «اثبات ناکارآمدی رویکرد جریانی که سالها همگان را به سوءتدبیر مدیریتی متهم میکرد و خود را نماد کارآمدی و «کارگزاری» معرفی میکرد»، رویکردی که تنها راهکارش توسعه برونزا و «بستن با کدخدا» بود.
جنگ سرنوشت ساز در عراق چه زمانی فرا می رسد؟
نخست وزیر عراق((آزادسازی ضلوعیه با تلاش همه فرزندان عراق اعم از شیعه و سنی صورت گرفت. پاکسازی این شهر از عناصر تروریستی داعش سرآغازی برای آزادسازی همه مناطق اشغالی عراق از دست گروه های تکفیری است.)) خبر 21-11/9/93
آزادسازی مناطقی دیگر در عراق از لوث تروریستهای تکفیری. ارتش و نیروهای مردمی عراق یک هفته پس از آزادسازی منطقه راهبردی ضلوعیه، مناطق مهم دیگری از الانبار، صلاحالدین و موصل را از لوث تروریستهای تکفیری پاکسازی کردند. نخستوزیرعراق ادامه نبرد با داعش را خواستار شده و از عشایر خواسته در عملیات آزادسازی مناطق باقی مانده در دست گروه تروریستی داعش با دولت همکاری کنند. عملیات آزادسازی مناطق تحت اشغال داعش در عراق از مدتی پیش، مرحله به مرحله شروع شده بود. آمرلی، جرف الصخر، بیجی و ضلوعیه مناطق مهمی بودند که طی روزها و هفتههای گذشته از تروریست های تکفیری باز پس گرفته شدهاند. مناطقی که داعش روی کنترل انها حساب ویژهای باز کرده بود و از طریق آنها نیازهای تسلیحاتی و لجستیکی خود را تامین می کرد. مقامات عراق این موفقیتها و از دست دادن ابتکار عمل تروریستهای تکفیری در پنج استان دیاله، بغداد، کرکوک، الرمادی و صلاحالدین را حاصل وحدت و انسجام ملی در عراق میدانند.
سعد الحدیثی /سخنگوی دفتر نخست وزیر عراق- 29/9/93((هم اکنون نوعی توافق سیاسی و انسجام و حتی تکامل بین روسای سه قوه و گروه های سیاسی بزرگ و اساسی در عراق وجود دارد. این انسجام باعث شده که ما در میدان مبارزه با تروریستها هم موفقیتهای زیادی بدست آوریم))
تروریستهای تکفیری که حالا در صحنهی مبارزه با ارتش و مردم عراق زمین بازی را از دست رفته میبینند سیاست زمین سوخته را پیش گرفتهاند. آنها از یک طرف زیرساختهای اساسی و آثار تاریخی و میراث فرهنگی عراق را از بین میبرند و از طرف دیگر با برجای گذاشتن مینها و بمبهای انفجاری دست ساز تلاش دارند مانع از بازگشت مردم به این مناطق شده و روند پاک سازی و پیشروی نیروهای مردمی و ارتش و دولت عراق را با کندی روبرو کنند. با وجود تمامی این موانع اما پیشرویهای نیروهای مردمی و ارتش عراق همچنان ادامه دارد و حلقه محاصره داعش در اطراف موصل روز به روز تنگتر میشود. آمریکایی که خود در تشکیل داعش نقش محوری داشته و هماکنون ائتلاف به اصطلاح ضد داعش را در عراق رهبری میکند اما مایل نیست نیروهای مردمی و دولت عراق پیروز نبرد نهایی با داعش باشند.
هادی عامری،دبیر کل سازمان بدر عراق،روسیاالیوم،11/10/93((هدف آمریکا و ائتلاف بین المللی نابود کردن تروریست ها نیست.این ائتلاف برنامه ی غرب برای کنترل داعش است. غرب می خواهد کاری کند که این تروریستها به غرب بازنگردند. ما برای بیرون راندن داعش از عراق عزم جدی داریم و به خواست خدا این تروریست ها به اروپا بازخواهند گشت تا اروپایی ها بدانند که این ها نتیجه جنایت آن هاست. این تروریست ها در نتیجه اشتباه های آمریکا و غرب پدید آمده اند. اشتباه های آمریکا و غرب در افغانستان طالبان و القاعده را ایجاد کرد. این آمریکا و کشورهای غربی بوده اند که این تروریست ها را ایجاد کرده و پرورش داده اند))
مقامهای امنیتی عراق این هفته اعلام کردهاند که هواپیماهای ائتلاف ضد داعش به رهبری آمریکا در منطقه صلاحالدین به تروریستهای داعش، سلاح و تجهیزات نظامی رساندهاند.البته این اولین بار نیست که آمریکا و متحدانش، سلاح و مواد غذایی را به جای مردم و نیروهای عراقی به دست تروریستهای داعش میرسانند. پیش از این چند بار در تلعفر، سنجار، الخضیر و بلد هم کمک های آمریکاییها به ارتش عراق سر از انبار تسلیحات داعش درآورده بود تا نشانه ای دیگر باشد بر نبود عزم جدی آمریکا و متحدانش در مبارزه با این گروه ترویستی- تکفیری. بهرغم تمامی حمایتهای آمریکا از تروریستهای تکفیری، ارتش و مردم عراق هر روز مناطقی جدید و مهم در خاک عراق را آزاد میکنند. مناطقی که زمینه را برای آغاز عملیات آزادسازی شهر راهبردی موصل فراهم میکند.
سالم الغبان ،وزیر کشور عراق،15/10/93((پیروزی های پی در پی نیروهای امنیتی و نیروهای مردمی عراقی گروه داعش سردرگم کرده است. عملیات آزادی سازی صلاح الدین در آینده آغاز خواهد شد که می توان آن را مقدمه عملیات بزرگ آزاد سازی موصل قلمداد کرد...مردم عراق برای پا کسازی موصل لحظه شماری می کنند.))
وزیر دفاع عراق،16/10/93((الانبار و صلاح الدین در آستانه آزادی است. و بزودی جنگ سرنوشت ساز در نینوا هم آغاز می شود با اعتماد بر نیروهایمان از شمال تا جنوب))خبر 21-16/10/93
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرارمیداد:
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت.
آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد.
در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما...
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان
در این اردوگاه گزارش شده بود.
عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.
با این که حتی امکانات فرار وجود داشت
اما زندانیان فرار نمیکردند
بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند،
و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفتو ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:— با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
— با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
— با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
نتیجه :
اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنویم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نیستیم و اگر همگی در فکر زدن پنبه همدیگر هستیم،
به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ایم.
این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ...دلار گران شده ...
طلا گران شده ...
کار نیست ...
مدرسه ای آتش گرفت ...
دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند...
زورگیری در ملاءعام...
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!شما چطور فکر میکنید؟ ...
ما ایرانیها دزدیم! ...
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است. ...
ما ایرانیها هیچی نیستیم! ...
ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ...
ما هیچ پیشرفتی نکردیم!...
ما ایرانیها هیچ هنری نداریم!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم! ...
توی همین واتساپ چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم.
به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم.
اقوام مختلف ایرانی را مسخره می کنیم و همه با هم کل ایران را ! ...
بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم و هیچکس هم نباید فکر کند اینها نقشه است.
این همان جنگ نرم است.
تهاجم فرهنگی فقط از طریق بی حجابی و فیلمهای خراب نیست.
این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند، شما چطور؟
این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند، شما چطور؟
این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند٬ شما چطور؟
بیاییم از خواندن و شنیدن اخبار منفی فاصله بگیریم و تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، (((احترام))) بگذاریم و در هرشرایطی شاد زندگی کنیم.
شاید اینگونه راهی برای گریز از زندانی که از طریق رسانه ها برایمان ایجاد شده است ،بیابیم.
اقتصاد سیاسی نظامی گری آمریکا: داستان زوال یک امپراطوری*
I. عبور از رودخانه روبیکان
وقتی «سزار» در حرکت از رم به سوی «گال» به رودخانه روبیکان رسید، نظریات کلاسیک امپریالیستی را همراه خود داشت. استفاده از قدرت نظامی برای دستیابی به منافع اقتصادی و ژئوپلتیکی، همواره اصل اولیه در برتری یک قدرت بزرگ نسبت به رقیبان خود بوده است...ولی برخلاف فتوحات قبلی اینبار هدف کسب منافع و در نتیجه خشنودی سنا نشین ها نبود؛ ساز و برگ عظیم و پرهیبت سپاه سزار میبایست جایگاه بالاتری از آنچه هست، داشته باشد. او از رودخانه گذشت وحمله به شورشی های دوردست را شروع کرد؛ چیزی که نه توجیه اقتصادی داشت و نه ژئوپلتیکی.
گرچه سزار با پیروزی و اقتدار دوچندان وارد رم شد، ولی همزمان سنگ بنای انحطاط امپراطوری را نیز گذاشته بود. از این تاریخ ارتش باشکوه رم-آنچنان که باعث بوجود آمدن هر ارتشی میشود- نه در خدمت سنا و عظمت رم، بلکه برای حفظ جایگاه سپه سالاران و نظامیان حرکت میکرد. امپریالیسم کلاسیک رم به یک امپریالیسم جنگ سالار پرهزینه یا «انگلی» تبدیل شده بود. افزایش هزینه های نظامی از جیب خراج دهندگان، کاهش هزینه های عمومی و نهایتا ضعف اقتصادی باعث فروپاشی امپراطوری رم شد.
II. آمریکا و مجتمع های نظامی و صنعتی: تفنگ یا نان و پنیر
آنهایی که در آمریکا پایان چنگ چهانی اول را بیاد داشتند، با پایان جنگ جهانی دوم منتظر کاهش سربازان و بازگشت کارخانه های غیرنظامی به تولیدات قبلی خود-در ازای ساخت جنگ افزار- بودند. چنانکه در تاریخ آمریکا و پس از پایان هر جنگی ارتش دوباره کوچک میشد و هزینه های نظامی کاهش پیدا میکرد. ولی اینبار وضع فرق میکرد:
هیئت حاکمه وقت آمریکا شامل دو دسته کلی بود؛ لیبرالهای تاجر و غیرنظامی که خواهان بازگشت دست نامرئی آدام اسمیت (در ازای سیاست های مرکانتیلیستی دوران جنگ) و براه افتادن بازار آزاد و رقابتی بودند و دسته دیگرملی گرایانی که خواستار ادامه حالت آمادگی برای مقابله با خطر پیش رو یعنی شوروی بودند.
دسته دوم شامل بنگاههای اقتصادی با نفوذی بودند که سابقه آنها به مجالسی برمیگشت که اوایل قرن 20 توسط سرمایه داران بزرگ برای هم اندیشی و تاثیر گذاری بر تصمیمات سیاست گذاران برگزار میشد. این تشکل ها اکنون به مجتمع های نظامی-صنعتی مهم و با نفوذ تبدیل شده بودند. هرمی که سه ضلع آن را سیاست مداران بلند مرتبه از یک سو، ژنرال ها و نظامیان سابق از طرفی و ضلع دیگر را حدود 85000 شرکت خصوصی تشکیل میداد که سودشان از طریق قراردادهای دوطرفه با وزارت دفاع آمریکا تأمین میشد.
بدین ترتیب در طول جنگ سرد بودجه فراوانی برای مبارزه با خطر شوروی اختصاص پیدا میکرد، پروژه ای که دو بازیگر اصلی داشت: مالیات دهندگان به عنوان تأمین گننده منابع و مجتمع های نظامی-صنعتی به عنوان دریافت کننده و مجری آن.
پایان جنگ سرد برای این بنگاهها تکرار تارخ بود. درست با همان شرایط و زیرکی که بودجه های سرشار پنتاگون تأمین و مشروعیت میافت، خطر کمونسیم با خطر تروریسم معاوضه شد.
جنگ تمدن ها، محور شرارت، کشورهای خودسر، نیروهای دشمن آزادی و مهم تر از همه مائده ای آسمانی (برای عده ای سودجو) به نام 11 سپتامبر، باعث لشکرکشی های بزرگ و کوچک زیادی در راستای استراتژی های خطر کم شدت و پرشدت در چهارگوشه دنیا شد.
بنیادگرائی اسلامی که نتیجه تحولات در روندهای اجمتاعی سیاسی روز مناطق مسلمان نشین بود، به عنوان نشانه و ماهیت مسلمانان شناخته و مقابله نظامی با آن در دستور کار قرار گرفت. بودجه اختصاص یافته نه تنها تغییری نکرد بلکه به بهانه های مختلف در حال رشد بود.
به عنوان نمونه در سال 2005 بودجه نظامی پنتاگون نزدیک به 400 میلیارد دلار و هزینه های اضافی (ضروری) برای جنگ های عراق و افغانستان نیز نزدیک به 300 میلیارد دلار بوده است.
III. آینده آمریکا: سقوط رم یا غروب امپراطوری بریتانیا؟
کارل مارکس در تفسیر مراحل تاریخی خود معتقد است مرحله یرمایه داری ویژگی های تاریخی مختص به خود را دارد و لزوما از قوانین ماقبل سرمایه داری پیروی نمیکند. در مورد آمریکا براستی همین طور است. اگر در رم باستان با شروع مرحله کمبود منابع در داخل امپراطوری که شامل زمین و مستغلات بود، اشراف زاده ها کلید حل اختلافات خود را در حذف و غلبه بر رقبا میدانستند، سرمایه داران امروز آمریکا در هر حرکت انتقادی، هرچند نتیجه انتخابات ریاست جمهوری باشد نیم نگاهی هم به شاخص های بورس دارند و به محض تغییر ناگهانی یا بی ثباتی جدی به آرامی عقب نشینی میکنند.
منافع بشدت بهم پیوسته و حساس طبقه حاکم، اجازه بینظمی گسترده را نمیدهد. با این حساب احتمالا زوال آمریکا به غروب امپراطوری استعماری انگلیس بیشتر شبیه خواهد بود.
سوالی که اینجا مطرح است اینست که سوداگری این مجتمع های نظامی و صنعتی تا کجا از دید افکار عمومی و نیروهای اجتماعی در امان خواهد ماند؟ همچنین دلار تا چه زمانی در برابر امپریالسیم انگلی دوام خواهد آورد؟
اینها سوا لاتی است که بهزعم نویسنده پاسخ آن را باید در رفتار نیروهای اجتماعی درون آمریکا جستوجو کرد. اینکه آیا این نیروها توان شانه خالی کردن از نقش تأمینکننده بلندپروازیهای طبقه توانگر رادارند یا خیر و اینکه آیا میتوانند همین طبقه توانگر را به پرداخت مالیات «عادلانه» ترغیب کنند؟
* این مطلب برداشت آزادی است از کتاب:
حسن زاده، اسماعیل، اقتصاد سیاسی نظامی گری آمریکا، پرویز امیدوار،تهران: نشر نی1389