5 - طنز تلخ دیگر این است که احمدی نژاد در اواخر دوران ریاست جمهوری اش، به محمدرضا رحیمی و تعدادی از دوستانش در دولت، نشان دولتی درجه یک "خدمت" اعطا کرد و به همراه هر نشان، یکصد سکه نیز به آنها داد. اینک که ثابت شده رحیمی نه در حال خدمت که در حال سوء استفاده از موقعیت خود بوده است ، قاعدتاً آن نشان و آن سکه ها نیز باید مسترد شود چرا که معنی ندارد نشان ارزشمند "خدمت" در کارنامه و دست کسی باشد که ثابت شده فساد اقتصادی داشته است. این، برای سابقه نشان های دولتی هم مناسب نیست.
6 - اینک که قوه قضائیه، حکم زندان رحیمی را صادر کرده است، چشم ها به اجرای دقیق حکم دوخته شده است. قطعاً چنانچه در طول اجرای حکم نیز مردم ببینند که قوه قضائیه با معاون اول سابق، همانند دیگر زندانیان رفتار می کند و هیچ امتیاز ویژه ای را نصیبش نمی کند، اعتمادشان افزون تر خواهد شد.
قبیله دشتی" که قبیله در اصل عرب ایرانیست,به علت های مختلفی که در استان بوشهر ساکن شدند و باعث بوجود آمدن نژاد خاصی شدن و خدمات زیادی به این منطقه و ایران کردند,
به طور مثال فایز دشتی محمد خان دشتی و خالو حسین دشتی و ..... از بزرگان این شهر محسوب می شوند, ولی بعد از سخت شدن اوضاع معیشت در جنوب" الخصوص استان بوشهر از نظیر قحط سالی کم بودن امکانات و فشار دولت های بیگانه و خودی! دست به مهاجرتی گسترده زدند و به شهرهایی چون بصره کربلا و کویت و قطر و بحرین مهاجرت کردند.
در دشتی کمتر کسی را می شود پیدا کرد که اقوامشان در این گونه شهرها نباشند .
✖ در بصره که شهر یا منطقه بنام دشتی ها وجود دارد و علت مهاجرتشان خوش آب هواتر بودن بصره نسبت به شهر دشتی بوده, چون که قحط سالی ها باعث کشته شدن تعداد زیادی از مردم شد و به علت بی لیاقتی مسؤلان شاهی و بی توجهی آنان, دست به مهاجرت به بصره زدند و عده ای نیز به کربلا رفتند, که بیشتر جنبه دینی داشت تا معیشتی.
هنوز هم با نام دشتی" در این شهرها زندگی می کنند.
✖ و اما کویت که دشتی ها ی زیادی را در خود جا داده است و قبیله بزرگی در کویت هستند, نیز به خاطر زندگی بهتر به کویت مهاجرت کردند و در مجلس کویت نیز راه یافتند ... به طور مثال آقای روح الله دشتی" وزنه فرهنگی , در کویت به دوش ایشان است. قبیله دشتی" نقش مهمی در کویت ایفاء می کنند.
✖ و در قطر نیز اقوام دشتی وجود دارند و البته ناگفته نماند که اقوام درویشی" نیز از همین شهر دشتی هستند که به خاطر زندگی بهتر به قطر مهاجرت کردند.
✖ و اما بحرین که خاستگاه اولیه اقوام دشتی هستند و عرب هایی بودند که از قدیم الایام شیعه بودند و حضرت محمد,ص, در مورد بحرینی ها به حضرت علی,ع, فرمود: که اینان از دوستان ما هستند و چه رشادت ها و تلاشی که برای شیعه انجام دادند, از آل عصفور ها گرفته تا آل عاشور ... به علتهای اختلافات دینی به نواحی از بوشهر مهاجرت کردند ولی دوباره با سخت شدن اوضاع معیشتی به بحرین آمدند و قبیله بزرگی در بحرین هستند. ✍ ادامــــــــــه دارد...
این سخنرانی امام خمینی بعد از توافق مسئولان دولت وقت (زمان پهلوی) و قبول قانون کاپیتولاسیون ایراد شده و امام ناراحت این هستند که چرا آنها آبرو و شرف مان را **برای گرفتن مبلغی دلار آنهم بصورت وام با درصد بالا **که هیچ گاه برای مردم مظلوم خرج نشد فروختند ...
من تاثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است؛ این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده ام خوابم کم شده است. ناراحت هستم، قلبم در فشار است. با تاثرات قلبی روز شماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید.
ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کرده اند، عزا کردند و چراغانی کردند، عزا کردند و دستجمعی رقصیدند. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند، پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانی ها را منع می کردم، می گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند، بالای سرخانه ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند.
عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند.
قانونی در مجلس بردند؛ در آن قانون اولا" ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیا الحاق کردند به پیمان وین!
صحبت هائی کردند لکن مطلب را گذراندند، با کمال وقاحت گذراندند، دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد.
منبع:
www.asriran.com/fa/n
دانلود صوت مربوطه امام خمینی:
www.afsaran.ir/media
پنجشنبه 27 آذر 1393، ساعت 18 الی 20
امسال شب یلدا را سه شب قبل از آن و در دفتر جمعیت جشن گرفتیم. دقایقی به 18 مانده بود که مهمانها آمدند. گپ و گفت، دیدن فیلم «مرغ سحر» و خواندن داستانی از کتاب «عزاداران بیل» دوستان را تا ساعت 18 سرگرم کرد. دقایقی از 18 گذشته بود که «به بهانهی شب یلدا» با صحبتهای رییس شورای مرکزی جمعیت رسمیت پیدا کرد. در این نشست دوستانه، مطلبی راجع به تاریخچه شب یلدا و نحوهی برگزاری این مراسم در شهرهای مختلف خوانده شد که با اظهارنظر دوستان و تعریف خاطرات همراه بود. یکی از مهمانان از قدیمها گفت و داستانی از شب یلدا در روستای مهاباد تعریف کرد. چند داستان کوتاه و جالب نیز مهمانها را به گپ و گفت پیرامون مسایل انسانی و اجتماعی برانگیخت. چند داستان کوتاه از عرفان نظرآهاری خوانده شد و فال حافظ که با شب یلدا عجین شده است.
از مهمانان با لواشک خانگی (طرح خورشید)، میوههای خشک خانگی، نارنگی یافا و چای پذیرایی شد. البته دوستان لطف کرده بودند و هر کدام چیزی آورده بودند: کیک خانگی بسیار خوشمزه، دمنوش به، شیرینی و ....
30 نفر از دوستان و همراهان جمعیت در این برنامه شرکت داشتند. چند کودک شیرین و دوستداشتنی نیز آمده بودند. برای همه آنها آرزوی آیندهای شاد و پر از امنیت داریم.
بازی فکری پایانبخش این ضیافت بود. در حالی که عدهای به گپ و گفتهای دوستانه مشغول بودند، کودکان به همراهی چند تن از بزرگها بازی فکری برج هیجان را تجربه کردند.
حدود ساعت 20 یکی یکی مهمانان دفتر را ترک کردند.
با تعدادی از اعضای فعال جمعیت دست به کار شدیم و دفتر را مثل قبل مرتب کردیم. ساعت از 21 گذشته بود که دفتر جمعیت را با خوشحالی از برگزاری این جشن ترک کردیم.
* * *
«امشب شب یلداست. تو سرمای این شب طولانی به فکر بیخانمانهایی که چشم میزنند تا زودتر صبح بشه هم هستی؟»
و تلاش کردیم تا شب یلدا را با ارسال این پیامک با همه دوستان جمعیت همراه باشیم و این یک ثانیهی اضافه را با فکر کردن به دیگران سپری کنیم.
تا سالی دیگر و یلدایی دیگر
بدرود
شهدا چفیه داشتند... من چادر دارم...
من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است...
شهدا چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند... من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند... من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند... من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم و اشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...
آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...