جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

امشب

کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید

کسی تنهایی مارا نمی گرید

 

دلم در حسرت یک دست

دلم در حسرت یک دوست

 

دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست

و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی

کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان میکند ما را

بگو ای دوست

بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی

تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی

تو حتی روزهای تلخ نامردی

نگاهت التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی

من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت

من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت

من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد

همان دریا که میگفتی

که بغض شکوه هایم از گلویش موج خیزش زخم برمیداشت

بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی

 

دل نوشته ام به او که می آید

اللهم عجل لولیک الفرج

روزها را به امید آن که نگاهت فردا‌ بر پهنای آسمان درخشیدن گیرد

 به شب‌هایم گره می‌زنم و دست بر دعا

انتظار فردایی را می‌کشم که از حریم امن خویش درآیی

و دلدادگان دیرینه‌ات را با آب زلال مهربانی‌ات سیراب کنی.

هر شب که ماه بر آسمان می‌افتد‏،

غمی دلگیرتر از همیشه تمام وجود عاشقانت را می‌گیرد و امید دیدنت باز

حماسه شاعرانه می‌آفریند و شعر هجران به شعر انتظار تبدیل می‌شود

و شاعر چشم‌هایت در لابلای ابیات

ترک‌خورده‌اش به دنبال تو می‌گردد

شاعران انتظار در غم هجرانت غزل‌ها را جامه امید می‌پوشند و

الهه‌های شعرشان هر لحظه به امید وصالی بزرگ‏،

 در آسمان آبی دلدادگی به رقص درمی‌آیند.

راستی تو از طلوع کدامین خورشید جمعه سر بر خواهی آورد

 و از میانه کدامین آدینه دست مرا خواهی گرفت.

من قرن‌هاست که انتظارت را می‌کشم.

 بی‌آن که دیده باشمت، از تو خاطره‌ها دارم و بی آن که دست‌هایت را

گرفته باشم‏، دست‌هایم بوی تو را می‌دهند.

تو را نادیدن ما اگر غم نباشد‏ مرا نادیدنت تنها غمم هست.

حکایت من را از زبان تمام عاشقانی بپرس که با امید دیدارت

 راه دیار دیگر را در پیش گرفتند و‌ عاشقانه‌شان

را به سوی سرزمین دیگری روانه کردند.

 این حکایت من و تمام آنهایی است که روز و شب را با نامت پیوند

می‌زنیم و لحظه‌ها را می‌شماریم تا شاید به آدینه ‌موعود برسیم.

تو می آیی

در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است

تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی

و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد.

تو می آیی و دست نوازش بر سر میخک هایی

خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.

تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد