جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

یاری ام کن که برای تو باشم...

قرار بود
نامم رنگ درد نگیرد که گرفت...
قرار بود
نامم رنگ گلایه نگیرد که گرفت...
کسی نیست
بگوید به جای نوشتن نامه،کمی عاشق باش
عزیز دلم...
عزیز دلم...
منتظر آن دمم که نگاهم کنی
منتظر آن دمم که نگاهم کنی
و ثانیه ها به احترام نگاهت بایستند لااقل...
و عزای دل تحلیل رود
و مردمان بخندند
و کودکان معصوم خلق،لباس عافیت بپوشند
و ناجوانمرد از شرم بمیرد
عزیز دلم ...
بگذار بنویسم
به یکبار نوشتنش که می ارزد
من هیچ وقت به وعده هایم وفادار نبوده ام جانم
یا یاری ام کن که برای تو باشم
یا برای همیشه نامم را از دفتر مدعیان عشقت
خط بزن....همین...
ببخشم...
دوباره تند رفتم
دوباره تند رفتم...تند رفتم....
عزیز دلم
از نو می‌نویسم
"بسم الله الرحمن الرحیم"...

پ.ن:حرفی نیست این متن به قلم هر کس که هست عجیب به دل مشاور نشست...ممنونم

احساس تنهایی

زمان در بند نگاهم خیره بر صبحی می رسد که دلم بر پرده ی ابهام نگاهش به خدا می رسد

از هر سو  جانم چنگ در  نگاه و دل خویش شمعی را به آغوش می کشد  و صفای دل خویش را 

بر بد عهدی نمی نهد

غبار های راه درد هایی بر اشکهای دیدگانم می فشارد که حتی آسمان هم هرگز توانش نیست

بر نگاهم سوگ کند

بر تنهایی خویش  بر دانایی خدا راهی بی بازگشت از خداست

بر طنین صدایم با خواندن دل, راستی گویای دل را از خط چین های کلامش هویدا می شود

و گل نگاهش را می بندد و از صدای خاموشش

کلامی به زبان می آورد که بر جفای دنیا لحظه ای سکوت کند و دلی را که عمر توانش بسیار است به شبی 

که صبحش ناپیداست می رسد

از بند حرفایم گسستگی به خاطر سوزش شمع بر جانم نفس نفس زنان کلامم را جاری می کند

و جانم در بیطاقتی پنهاش را بی پنهاد می بیند و تپش های قلبش را بر بغض دیدگانش میدهد و

در چاهی که علی بر آن گریه هایش آب را زلال می کرد من نیز گریه هایم را بر جویباری رها کنم تا

اندوه بی سمانم با دل دریایی هم آغوش شود و من زه نوشیدن آبی به سر میکنم که حالم را بغض وار

چون چکه های اشک  بر کاسه ی لبریزم می چکاند

و آفتاب در پس ابر ها اندوه بار می تابد و زمینی به انتظار طلوع گل هایش را پر پر میکند و سردی از چهره ی

لب های خشکی زده ام بر چهره ی رنگ پریدگی می رسد

آن همه دشت و کوه و دریا دست بر آغوش هم جاری در نگاهم می ماند و من زمینی بیش نیستم

زمینی از جنس شمع های بی تاب مجنون بر شب های فراغش

و امانتی از قلب های گریان بر کالبد این خاک تنم بوی عشق را معنی میکند

زمان بسیار طویل می گذرد و جان در بستر قلب های به ارث رسیده جوانه می زند

 که عاشق عاشقی می شود و بر پیاله خاک خویش امانت قلب های گذشتگان را

به دوش میکشد

حال چون پرنده ای بیتاب بر شاخه ای مینشینم و نسیم سردی مرا در هم می فشارد و قلبم

آهسته بر چشمان بسته ام تپش در سکوت میکند

و احساس تنهایی که با من است