حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
اگه خیانت نکردم...فکر نکن نمیتونستم...
اتفاقا خیلی ها دورو برم بودن...
اگه خوب بودم...فکر نکن خوبی از خودت بود...خوبی تو ذاتم بود...
اگه بردمت بالا...فکر نکن چیزی بودی...میخواستم هم قد خودم شی..
اگه تک پر بودم...فکر نکن پریدن بلد نبودم...فقط میخواستم با تو بپرم.
اگه دلمو فقط به تو دادم...فکر نکن تو عالی بودی...دلم راضی نمیشد.
اگه واسه دیدنت لحظه شماری میکردم...فکر نکن خیلی شاخ بودی...
به دلم که تنگ بود احترام میزاشتم...
اگه...اگه...اگه...اگه...خلاصه اگه حالا دارم فراموشت میکنم...
فکر نکن واسم آسونه... یه کار غیر ممکنه ...