ایلنا نوشت:
آیتالله گرامی از مراجع تقلید گفت: مجلس آینده باید بهگونهای باشد تا آبرویی که در آن هشت سال از مملکت رفته را برگرداند؛ آبرویی که نه فقط در عرصه سیاسی بلکه حتی در عرصه مذهبی نیز دچار خدشه شد و امروز برخی از خانوادههای مذهبی از مسایل پیشآمده رنج میبرند.
بتخانه معروف سومنات از مشهورترین معابد هندو، بود که جایگاه والایی در نزد هندوان داشت. از این بت-خانه عظیم، بعدها توصیف های خیال انگیزی در برخی روایات تاریخ نگاران، از جمله الکامل ابن اثیر(م630 ق)، نخبه الدهر دمشقی(م727 ق) و غیره آورده شد. محمود غزنوی که از او با عنوان غازی یاد می کنند، در لشکرکشیهایش به هند، با نمادهای مذهبی هندوان به شدت برخورد کرد و این معبد را نیز ویران نمود.
طبق پارهای از نقلها، قطعاتی از آن به سرزمینهای اسلامی از جمله شهر غزنین انتقال یافت. این مقاله، پس از بررسی سرگذشت این بت، به جایگاه آن در نزد هندوان و سرنوشت آن میپردازد.
بتخانه سومنات و بت اعظم آن، از جایگاه ویژهای در نزد هندوان به خصوص شیواپرستان داشت و قدرت های خاصی را برای آن قائل بودند، این جایگاه را تا حدی میتوان با جایگاه مکه و کعبه برای مسلمانان مقایسه کرد. فقدان برخورد و مقاومت هندوان در مقابل محمود نیز ناشی از آن بود آنان که اعتقاد داشتند بت اعظم قدرت مند و به دفاع از خویش قادر است. نکته دیگر در این بحث عدم تساهل و تسامح مذهبی سلطان محمود غزنوی در برابر هندوان و بت پرستان است؛ البته این عدم تسامح، همکیشان غیر سنی محمود را نیز شامل میگردد، اما نباید دیدگاه بعضی را در مورد بت شکنی محمود از نظر دور داشت که وی در پی ثروت نیز بود؛ ولی روش محمود، با تعصب مذهبیِ سنیگری او قابل ترکیب است به ویژه که در بعضی موارد با یک دیگر هم سو نیز هستند. نکته سوم در این نوشتار، سرانجام بت بزرگ سومنات است. بی شک محمود قطعاتی از این بت را به غزنین مرکز حکومت خویش منتقل نمود و بر در جامع غزنین قرار داده و در منابع اتحاد نظر وجود دارد؛ اما درباره انتقال قطعاتی از آن به دیگر نقاط سرزمین اسلامی هم چون مکه و مدینه، فقط در برخی منابع مطالبی وجود دارد که نمی توان آنها را قاطعانه تأیید کرد.
ناصر عاشوری با اشاره به بازنشستگی اسماعیل قربانزاده فرماندار این شهرستان، اظهار داشت: مؤمنزاده به عنوان فرماندار آینده فومن مطرح بوده و در حال انجام مراحل اداری در وزارت کشور است.
تسنیم نوشت:وی با بیان اینکه زمان تغییر فرماندار فومن را وزارت کشور تعیین میکند، افزود: اجرائیات مراحل انتصاب فرماندار شهرستانها بر عهده وزارت کشور است و ما دخالتی نمیکنیم و هنوز حکم وی قطعی نشده است.
نماینده مردم فومن و شفت در مجلس گفت: در نشستی که با استاندار گیلان داشتیم مقرر شد تا مؤمنزاده از کارکنان ادارهکل اجتماعی استانداری گیلان به عنوان فرماندار جدید فومن به وزارت کشور معرفی شود.
عاشوری با بیان اینکه مؤمنزاده از مدیران بومی گیلان است، خاطرنشان کرد: وی مراحل اداری تصدی فرمانداری فومن را بر اساس ضوابط اداری وزارت کشور طی میکند.
میرشمس مومنی زاده در سال 1342 در روستای نوخاله از توابع بخش تولمات واقع در شهرستان صومعه سرا(استان گیلان) و در خانواده ای مذهبی متولد شد. پدرش حاج سید حسین مومنی زاده به تبعیت از پدربزرگش حاج سید علی که به تدین و عشق وافر به اهل بیت (ع) در منطقه، زبان زد و شهره بود، همواره قبل و بعد از انقلاب اسلامی وعاظ معروف را از اقصی نقاط کشور برای تبلیغ معارف دین به محل دعوت می نمود و منزل پدر و پدر بزرگ ایشان همواره محل اقامت وعاظ ، علماء و روحانیون فراوان بوده است که به دعوت آنان برای تبلیغات دینی در منطقه حضور می یافتند . بدلیل همین ریشه های دینی و مذهبی ،همزمان با وقوع انقلاب اسلامی ، خانواده ایشان نیز به خیل عظیم انقلابیون پیوست و ایشان که آن زمان نوجوانی 15 ساله بوده سال های ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی را در بسیج سپاه که آن زمان کانون فعالیت های انقلابی و فرهنگی بود مشغول خدمت شد وسالها مسئولیت انجمن اسلامی و پایگاه مقاومت بسیج زادگاه خویش را عهده دار بوده و در این راه از حمایت های مالی پدر گرامی خویش که از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بود نیز استفاده می نمود .
پدر بزرگوار ایشان در سال 1371 هنگامی که طبق معمول هر سال کاروانی از زنان و مردان روستا را بهمراه خود و خانواده برای زیارت مرقد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) به مشهد مقدس برده بود ، در جوار مرقد امام هشتم (ع) به رحمت ابدی پیوست . مادر محترم دارای سواد قرآنی است و در مجالس زنانه به تبلیغات دینی و مذهبی می پردازد .
میر شمس مومنی زاده پس از فعالیت های انقلابی و فرهنگی در سال های ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی وارد عرصه های اجرائی در استان شد .با تحصیل در رشته مدیریت بیش از بیست سال بعنوان شهردار ، بخشدار و معاون فرماندارانجام وظیفه نمود .حدود 5 سال به عنوان شهردار املش ، هفت سال بعنوان شهردار صومعه سرا ، چهار سال بعنوان بخشدار مرکزی صومعه سرا و مقطعی هم با حفظ سمت بعنوان معاونت فرمانداری صومعه سرا و چهار سال نیز بعنوان معاونت فرمانداری رضوانشهر خدمت نموده و اینک نیز کارشناس در استانداری گیلان و صاحب امتیاز و مدیر مسئول هفته نامه سداد میباشد.
برگرفته از وبلاگ شخصی میرشمس مومنی زاده (برای فردای بهتر)
شاهدان کویرمزینان مفتخراست که درهرفرصتی شاهدان واقعی این خطه را به جهانیان معرفی نماید. خوشبختانه پس از ساخت نه قسمت اززندگینامه شهدای مزینان با عنوان شهدا در نهضت حسینی ونمایش آن درشبکه قرآن ومعارف سیما این بار توفیقی حاصل شد که با حضور پدرشهیدان علی ، محمد وحسین شهیدی مزینانی در تهران وپس ازهماهنگی با خادمین شهدا در روزنامه جوان مصاحبه ای با ایشان دردفتر این روزنامه صورت گرفت که متن آن درآستانه فرا رسیدن ماه خون وقیام وایام سوگواری سرور وسالار شهیدان تقدیم به مخاطبان فهیم شاهدان کویرمزینان می گردد.
اصغرشهیدی مزینانی ،سه فرزند ودوبرادرزاده خود را تقدیم به نظام مقدس جمهوری اسلامی نموده است . متاسفانه در زمان انجام این مصاحبه مادرصبور ومقاوم شهدا ،شیرزنی که هیچگاه درمصیبت فرزندانش گریه نکرد؛ بیمار بود ونتوانست دردفتر روزنامه حضوریابد.او با آنکه به مدرسه نرفته اما درمکتب حضرت زینب (س)درس شجاعت وصبر آموخته وبارهابرسرمزارفرزندانش و درمدارس مزینان سخنرانی نموده که همگان را به تحیر واداشته است .
83 سالهام و همچنان در آرزوی شهادت
اصغر مزینانی پدر شهیدان محمد، علی و حسین مزینانی در گفتگو با «جوان»:
83 سالهام و همچنان در آرزوی شهادت
مرجع : روزنامه جوان
گزارشگر : علیرضا محمدی
سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۱۵
اصغر مزینانی، پدر سه شهیدی که عصر یکی از روزهای نسبتاً خنک پاییزی مهمان ما در روزنامه «جوان» بود، خود رزمندهای است که از سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ به تناوب در جبههها حضور یافته است. او که اکنون با وجود ۸۳ سال سن همچنان به کشاورزی در روستای زادگاهش مزینان مشغول است، کولهبار خاطراتی از سه فرزند شهیدش را با خود آورده بود تا دقایقی ما را میهمان یاد و خاطره شهیدان محمد، علی و حسین مزینانی کند. دستهای پینه بسته پیرمرد کشاورز، از رزق حلالی حکایت میکرد که خودش میگفت اصلیترین دلیل پرورش فرزندانش با اعتقادات مذهبی و در نهایت حضورشان در جبهههای جنگ تحمیلی است.
برای شروع از خودتان بگویید اصغر آقا، چه درسی به بچههایت دادی که سهتا از آنها شهید از آب درآمدند؟
من همیشه در جواب این سؤال به پرسش کننده گفتهام که من چیزی به بچههایم یاد ندادهام، بلکه آنها بودند که با منش و رفتارشان به من درسهای زیادی دادند. خود من هم چند سالی در جبههها بودم. اما توفیق شهادت نیافتم. پس این سه فرزندم که شهید شدند حتماً سعادتشان از من بیشتر بود. اما در مورد خانوادهام بگویم که ما اصالتاً اهل مزینان هستیم و شغل آبا و اجدادیمان هم کشاورزی است. خودم همین الان هم کشاورزی میکنم. ۸۳ سال دارم و تا آنجا که در توان داشتم سعی کردم بچههایم را با نان حلال بزرگ کنم و مذهبی بار بیاورم. هرچند در کل، روستای مزینان محیطی مذهبی دارد و وجود روحانی گرانقدر شیخ قربان علی شریعتی در روستای ما فرصتی پیش آورد تا جوانان و نوجوانان پای کلاسهای درس او بنشینند و مسائل دینی را با عمق بیشتری یاد بگیرند. به این ترتیب شرایطی پیش آمد تا ما از همان دوران طاغوت از امام(ره) پیروی کنیم و پشتیبان انقلاب اسلامی باشیم. طوری که پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ خودم به همراه شش پسرم در جبههها حضور یافتیم.
از شش فرزند پسرتان سهنفرشان شهید شدند؟ از شهدایتان بگویید. گویی در فعالیتهای انقلابی هم حضور داشتند؟
محمد و علی به خاطر شرایط اقتصادی خانواده مجبور شدند در سال ۱۳۵۰ به تهران مهاجرت کنند. آنها در این شهر به کار بنایی مشغول شدند و با زحمت و مشقت رزق حلالی برای خود مهیا کردند. در پایتخت نیز آنها در هیئتهای مذهبی حضور مییافتند و پای منبر آقا شیخ جواد خراسانی در مسجد مسلم بن عقیل(ع) شرکت میکردند. همین رفت و آمدها باعث شده بود که خیلی زود وارد جریان انقلاب شوند. به طوری که در سال ۵۶ گروهی تشکیل داده و تعدادی از مشروب فروشیها در شرق تهران را تخریب کرده بودند. محمد که متولد ۱۳۳۶ بود و آن زمان جوان رعنایی بود در امر انقلاب خیلی فعالیت میکرد. طوری که پس از پیروزی انقلاب به بیت امام(ره) رفت و مدتی به عنوان محافظ بیت ایشان در آنجا مشغول شد. در مزینان هم جو کلی با انقلاب بود. ضدانقلابها جرئت نفس کشیدن نداشتند. در آنجا هم حسین به همراه دیگر برادرانش در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد.
اگر موافق باشید به ترتیب سن فرزندانتان را معرفی کنید.
محمد متولد ۱۳۳۶ بزرگترین فرزندم در میان این سه شهید و البته دومین شهید خانواده ما بود. وقتی شهید شد دو پسر و یک دختر داشت. از لحاظ مذهبی واقعاً مقید و متعصب بود. به امام(ره) عشق میورزید و همان طور که قبلا گفتم بعد از پیروزی انقلاب مدتی در بیت ایشان به عنوان محافظ مشغول بود و حتی دو سه باری ما را به دستبوسی امام نیز برد. او پس از شهادت علی دیگر آرام و قرار نداشت و به هر نحو ممکن در جبههها حضور یافت. چندین بار به شدت مجروح شد. یکی از ماندگارترین خاطراتم از محمد نیز مربوط به یکی از دفعات مجروحیتش میشود. به نظرم همان سال ۶۲ بود که به ما خبر دادند در جبهه مجروح شده و به بیمارستان شریعتی منتقلش کردهاند. وقتی به ملاقاتش رفتم، دیدم ریهاش به شدت آسیب دیده و برای اینکه بتواند راحت نفس بکشد در ریهاش فیتیلههایی کارگذاشتهاند. وضعیت بغرنجی داشت اما در همان حال وقتی فهمید عدهای از دوستان رزمندهاش قصد ملاقات با او را دارند، به اصرار از پرستارها خواست او را روی یک ویلچر بگذارند تا به این ترتیب روحیه رزمندگان را حفظ کند. چند روز بعد هم بدون اینکه کاملاً خوب شده باشد به جبهه برگشت و اواخر سال ۶۲ در عملیات خیبر و منطقه طلائیه در کسوت معاون گردان میثم از لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) به شهادت رسید. در حالی که فرزند پسرش هنوز به دنیا نیامده بود.
از علی بگویید. این طور که مشخص است او اولین شهید مزینان هم به شمار میرود؟
بله، علی متولد ۱۳۴۰ بود و پیش از دو برادرش و البته ۵۶ شهید مزینان به شهادت رسید. مرداد ماه ۱۳۶۰ وقتی که جسد او را به روستایمان آوردند، تشییع جنازه باشکوهی برایش برگزار شد، چراکه او اولین شهید منطقه ما به شمار میرفت و از آنجا که روستای ما در شمال شرقی کشور و استان خراسان رضوی از جبهههای جنگ فاصله زیادی داشت، شاید خیلی از مردم در کوران حوادث دفاع مقدس قرار نگرفته بودند. اما پس از شهادت علی به جرئت میتوان گفت که موسم حضور جوانان آن منطقه در جبههها آغاز شد و به این ترتیب تعداد زیادی از اهالی مزینان و روستاهای اطرافش مثل کلاته مزینان، داورزن، غنی آباد، بهمن آباد، سویز و. . . به جبهههای جنگ رفتند.
از خصوصیات اخلاقی شهید علی مزینانی هم بگویید.
او جوانی بسیار مذهبی و انقلابی بود. خونگرمی، خوش خلقی و خندهرویی بارزترین صفاتش به شمار میرفت. آگاهی علی از مسائل روز در حد خوبی بود و به همین خاطر جهادش را از همان دوران طاغوت آغاز کرد و پس از آغاز جنگ نیز بلافاصه در جبههها حضور یافت. یادم است یکی از دوستانش تعریف میکرد که علی به دلیل شناخت خوبش از مسائل سیاسی پی به ماهیت بنیصدر برده و از دوستش خواسته بود در یکی از سرکشیهای آن خائن به مناطق جنگی او را به درک واصل کنند. اما دوست علی منصرف شده بود و به این ترتیب نقشهاش عملی نشد. علی در مرداد ماه ۱۳۶۰ در سن ۲۰ سالگی و در منطقه عملیاتی سوسنگرد به شهادت رسید.
گویی شهید حسین مزینانی چند سال پس از دفاع مقدس به شهادت رسیدهاست، ضمن معرفی شهید، از جریان شهادتش بگویید.
حسین متولد ۱۳۴۳ بود. جوانی مذهبی که یادم است هنگام تحصیلش در دوران طاغوت اگر معلمی با حجاب نامناسب سرکلاس حاضر میشد، او ترجیح میداد در سرما و گرما بیرون از کلاس بایستد ولی پای درس یک بیحجاب حاضر نشود. حسین به پیروی از برادرانش در سال ۱۳۶۰ وارد جبهههای جنگ شد و تا پایان دفاع مقدس نیز همچنان در جبههها حضور داشت. در مقطع نسبتاً طولانی از جنگ دیدهبانی میکرد و به همین خاطر جای فرورفتگی دوربین شناسایی روی بینیاش به وجود آمده بود و تا شهادتش نیز این اثر وجود داشت بعد از جنگ هم به جمع سربازان گمنام امام زمان(عج) پیوست و بارها و بارها از سوی اشرار و ضدانقلاب تهدید شد. در منطقه ما او به حسین پاسدار شهرت داشت و افراد ضد انقلاب از او ترس زیادی داشتند. وقتی هم که خبر شهادتش رسید برایما دور از ذهن نبود؛ چراکه از قبل به ما گفته بود بالاخره اشرار و ضد انقلاب او را ترور خواهند کرد. حسین مزینانی آذرماه ۱۳۷۰ در حومه سبزوار ترور شد و به شهادت رسید.
بعد از شهادت محمد و علی، حسین سومین فرزند شما بود که به شهادت رسید، این حادثه چه تاثیری در روحیه شما گذاشت؟
خوب است این سؤال شما را با جملهای پاسخ بدهم که همسرم صفیه مزینانی هنگام شهادت اولین شهیدمان یعنی علی بر زبان آورد. سال ۱۳۶۰ وقتی که هنوز یک نفر هم از اهالی منطقه ما به شهادت نرسیده بود و این مسئله برای خیلی از هم ولایتیها بسیار بزرگ جلوه میکرد، ایشان در جواب کسانی که برای تسلیت به ما آمده بودند گفت من شش پسر داشتم که الان تنها یکی از آنها به شهادت رسیده است. پنج فرزند دیگرم هنوز هستند و اگر لازم باشد خودم نیز به جبههها میروم و در راه حفظ دین و کشورم شهید میشوم. همسرم در حالی این حرف را میزد که بارها شاهد بودم چطور مثل تمامی مادران دیگر حتی طاقت تب فرزندانش را ندارد، اما حالا که میدید علی، شهید راه مقدسی چون حفظ نظام اسلامی شده، مثل یک شیرزن عمل کرد. میخواهم بگویم با چنین دیدی بود که ما نه تنها با مسئله شهادت علی، بلکه با موضوع شهادت محمد و بعدها حسین هم کنار آمدیم. یادم است وقتی که رفته بودیم جسد علی را تحویل بگیریم، مسئول ساماندهی شهدا از اینکه من و مادر علی گریه نمیکردیم واقعاً تعجب کرده بود.
در صحبتهایتان اشارهای به دیدگاهی کردید که باعث شد غم از دست دادن سه فرزند برایشما قابل تحمل باشد، این دیدگاه چیست؟
در منطقه ما هستند جوانانی که متأسفانه به کارهای خلاف روی میآورند و با توجه به نزدیکی به مرز افغانستان گاهی برخی از آنها مواد مخدر قاچاق میکنند و در این مسیر اعدامی هم داشتهایم. به نظر شما این طور مردن با شهادت در جبهههای حق علیه باطل و در مسیر اسلام و ولیفقیه هیچ فرقی ندارد؟ فرزندان من میتوانستند در مرگهای طبیعی یا خدای ناکرده در راه خلاف کشته شوند، اما حالا خون آنها در مسیری پاک و متعالی ریخته شده است. مسیری که قرنها پیش سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) همراه اصحابش طی کرد و حالا قافله شهدا به ایران اسلامی و فرزندان من نیز رسید. به نظر من شهادت آنها نه تنها باعث افسردگی و دلمردگی ما نشد بلکه باعث مباهات و افتخار ما نیز شد. البته پدران و مادران قاعدتا در غم از دست دادن فرزندانشان غمزده میشوند، ولی دید ما به مسئله شهادت و پیروی از فرامین ولی فقیه زمان باعث میشود که این مصیبتها را راحتتر تحمل کنیم.
خود شما هم در جبهههای جنگ حضور داشتهاید. ضمن پراختن به این حضور، فکر نکردید که با وجود سن بالایتان و البته حضور فرزندانتان در جبههها احتیاجی نیست شما به جبهه بروید؟
حضور بچهها در جبهه مسئله دیگری بود و حضور من در آنجا مسئلهای دیگر. اگر آنها برای اهداف خاصی به جبهه رفتند، همان اهداف برای من هم وجود داشت و به این ترتیب نمیشد بگوییم اگر از یک خانواده کسی به جبهه رفته دیگری نباید برود. البته این نکته که در نبود ما همسر و سه دخترم تنها میماندند برخی اوقات باعث نگرانیام میشد. مثلاً در مقاطعی من و یکی از فرزندانم هر دو در جبهه حضور داشتیم، محمد و علی هم که شهید شده بودند، به این ترتیب خانه در نبود ما خالی میشد، اما وقتی میدیدم همسرم با جدیت میگوید به جبهه برو و نگران تنهایی ما نباش، نگرانیام رفع میشد و با خیال راحتتر در جبههها حضور مییافتم. به طور کلی هم از سال ۶۱ به بعد هر سال دو یا سه باری اعزام میشدم و هر بار چند ماهی در منطقه میماندم. این وضعیت تا پایان جنگ ادامه داشت و خدا را شکر که توانستم توفیق خدمت به کشور اسلامیمان را در جبهههای جنگ به دست آورم.
اگر به گذشته برگردید، آیا حاضرید مسیری که طی کردید را از نو طی کنید؟
با نگاه ارزشی و متعالی که قبلا ذکر شد، این مسیر راهی نیست که در آن پشیمانی وجود داشته باشد. پس به جای اینکه بپرسیم اگر به گذشته برگردم حاضرم این راه را از نو بیایم، بهتر است بگویم همین الان با وجود ۸۳ سال سنی که دارم اگر باز اتفاقی برای کشور بیفتد حاضرم اسلحه به دست بگیرم و به مقابله با دشمنان بپردازم. به نظرم اگر از محمد، علی و حسین هم بپرسید، باز هم خط سرخ شهادت را انتخاب خواهند کرد./روزنامه جوان
در دایره المعارف ویکیپدیا مسایل زیر به عنوان دلایل کشف شده برای انجام ختنه/ناقص سازی جنسی زنان آورده شده که بنا به اینکه تقریباً کامل است این قسمت را از آن نقل می کنیم.
"دلایل انجام این عمل باورهای زیر است:
بر اساس مطالعه آماری که توسط کمیتهای وابسته به سازمان ملل در سال ۱۹۸۵ میلادی در آفریقا انجام پذیرفته، ۵۴ درصد افراد عرف رایج را دلیل اصلی برش دستگاه تناسلی دانستهاند. دلایل بعدی انجام وظیفه مذهبی و کاستن شهوات زنانه گزارش شدهاست. این نتایج سازگار با مطالعات آماری است که دو سال قبل در سال ۱۹۸۳ در سودان انجام پذیرفته بود. از بین ۴۵۰۰ شرکت کننده، ۸۷٫۷ درصد از مردان و ۸۲٫۲ درصد از زنان این عمل را تأیید کرده بودند که دلایل اصلی آنها سنت و عرف موجود و مذهب بود. دلایل دیگری که این افراد در حمایت از ختنه زنان ذکر کردهاند عبارت است از: تمیزی، قابلیت ازدواج، اجتناب از بیقاعدگی در امور جنسی، تضمین باکرگی، بهبود قابلیت تولید مثل، کاهش تلفات نوزادان و مادر، بالا بردن لذت جنسی شوهر.
سایر نظریات در علوم اجتماعی شامل موارد زیر است .....