جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

یکشنبه ها ی لعنتی

بچه که بودم یکشنبه ها را خیلی دوست داشتم بیشترش به خاطر مدرسه بود لابد. شنبه ها صبح عزا می گرفتم برای مدرسه رفتن دلم می خواست مثل جمعه بخوابم و مادرم مثل فیلمی که روی دور تند گذاشته اند بین آشپزخانه و هال ندود و هی مثل پتک توی سرمان نکوبد که دیر شد دیر شد که من از لج او و مدرسه و مشقهای نصفه نیمه نوشته شده ام موهایم را شانه نکنم و صورتم را نشویم و فقط دستهایم را خیس کنم و بکشم روی صورتم تا مامان بهم گیر ندهد

شنبه که تمام می شد یک نفس راحت می کشیدم تازه انگار می افتادم روی روال زندگی نه مشکل صبح بلند شدن داشتم نه بی حوصلگی سر کلاس انگار هفته من یک روز با تاخیر شروع می شد حمید هم می گفت همین حال را دارد با این فرق که او به یک علت شنبه را دوست داشت آن هم این بود که پول توجیبی از بابا می گرفت و احساس ثروتمندبودن داشت معمولا هم وسط هفته تمامش می کرد و دست به دامن من می شد که پول قرض بدهم بهش اما من همان اول هفته پولم را به مامان می دادم تا جمع کند و برای من النگوی فنری بخرد از همان ها که دخترخاله لیلا داشت و من سالها حسرتش را داشتم  یکشنبه ها انگار همه مهربانتر بودند الان همه روزها یکی است برایم  سعید برایم روز نگذاشته هفته نگذاشته ماه نگذاشته آن چندر غازی که از شرکت می گیرد فقط هفته اول ماه کفافمان رامی دهد بعدش دیگر حقوق من است که به زور می کشانمش تا آخر برج آن هم اگر این دو تا بچه قوزی بالا نیاورند و مدرسه شان چیزی نخواهد  و مریض نشنود و هزار کوفت دیگر

 توی شرکت یک حساب دیگری است برای روزها. روزها دو دسته اند یا یک شنبه اند یا نیستند . یا به عبارت صحیحتر یا یک شنبه اند یا در انتظار یک شنبه . همه اش هم زیر سر نوشین است سعید می گوید نگوییم یک شنبه بگوییم عشقنبه. دیگر این اصطلاح توی شرکت جا افتاده است سعید اگر بعد نود بوقی من و بچه ها را ببرد رستوران به آن روز هم می گوید عشقنبه می گوید بفرما خانوم جان هی به این نوشین حسادت نکن این هم عشقنبه ما . نوشین آچار فرانسه شرکت است مثلا معاون فروش است ولی همه کاری می کند هر جای شرکت لنگ شود نوشین را صدا می کنند سعید می گوید یک تضاد عجیبی در این زن است یک مرد کامل است با ظاهر یک زن شیک و آلامد راست می گوید . من نمی دانم صبح کی از خواب بلند می شود که با آرایش کامل می آید اداره خط اتوی مانتوهایش همیشه تازه است با آن ناخن های بلند کاشته طراحی شده وقتی دستش را بالا می برد و سر کارمندها داد می کشد نمی دانم آنها بیشتر عصبانی می شوند یا خنده شان می گیرد نوشین فقط یک موقع زن است عشقنبه ها و وقتی با حامد تلفنی حرف می زند روزی یک ساعت با تلفن حرف می زند با لطیف ترین صدایی که ممکن است یک زن داشته باشد سعید می گوید اینها دیگر شورش را درآورده اند اصولا وقتی یک زن و شوهر می روند زیر یک سقف دیگر حرفهایشان ته می کشد اینها چه حرفی دارند هر روز هر روز نوشین یک ساعت تمام معمولا هم وقت ناهار با حامد حرف می زند به قول سعید ساعت شارژش است هر کسی نوشین را کار داشته باشد سعید می گوید به شارژر وصله نمی تونه بیاد من برای همین چیزها اتاقم را عوض کردم این که عرض سه سال از کارمند  دبیرخانه بشود معاون فروش این که کارانه اش از همه کارمندان قسمت فر وش بیشتر باشد این که درهفته یک نصفه روز کامل برود با شوهر جانش پیک نیک و سر ماه هم بهترین کارانه مال او باشد منصفانه نیست ولی آقای مدیر انقدر بهش پرو بال داده است که جرات نمی کنیم حرف بزنیم بعضیها می گویند حامد از دوستان صمیمی آقای سلیمی  است برای همین انقدر هوای زنش را دارد ولی این منطقی نیست توی این شرکت حداقل ما ده نفر را می شناسیم از اقوام سلیمی هستند تازه اینها یی که ما فهمیدیم و لو رفته اند و سلیمی چنین باجهایی به آنها نمی دهد اگر این قدر نوشین عاشق شوهرش نبود اگر نمی دیدم که زن سلیمی چه رابطه صمیمانه ای با نوشین دارد می گفتم لابد خدای ناکرده سرو سری با هم دارند ولی اینها هم نیست عشقنبه ها هم که اگر سنگ از آسمان ببارد اگر مهمترین جلسه اداری شرکت برگزار شود خانم کیفش را می اندازد روی دوشش و می رود برای صرف ناهار عاشقانه هر چقدر هم که بگویم روزیش این است و قسمتش است و خدا را شکر ته دلم می سوزد و هی با خودم می پرسم من چی ندارم که او دارد ؟ که سعید حتی روز تولدم را هم یادش نمی ماندو اگر بچه ها به رویش بیاورند بی خیال می گوید این قرتی بازیها مال ما نیست یا می زند به دنده شوخی که هر روز روز تولد سپیده است اگر تنبل نباشیدو زود بلند شوید می بینید بعد که می بیند بچه ها دلخورند می گوید بابا جان ما قدیمی ها بهانه نمی خواهیم برای محبت آره ارواح عمه اش کدام محبت این را هم برای خاطرجمعی بچه ها و به قول مشاورشان تامین امنیت روانی آنها می گوید وگرنه به من همان طور نگاه می کند که به لامپهای تولیدی شرکت مخصوصا وقتی با خنده می گوید به سلیمی مهندس جان می دانی ما زن تولید می کنیم بعد همه شان دست می گیرندکه بعله زن چراغ خانه است بهشتی که مجرد است می پرد وسط و می گوید ولی کاش هم کم مصرف بود هم کم عمر

نوشین بی غیرت غش غش می خندد من تیکه می اندازم که ولی معمولا قدر پر مصرفش را می دانند و برای زیاد شدن عمرش هر کاری می کنند سعید به روی خودش نمی آورد و برای نشان ندادن پشت صحنه زندگیش می گوید البته ما شانس آوردیم، کم مصرف با کیفیت  و پر نور  است چراغ ما خدا نورش را از سر ما کم نکند.

 خوبی همکار بودن این است که به دروغ هم شده ناچار می شوی نقش یک مرد حامی و یک زن خیلی خیلی فداکار را بازی کنی و همکاران مشترک باعث می شوند جرات درددل پیدا نکنی و ما چقدر به همین نقابها دلخوشیم انگار آرزویم باشد راستش آرزویم هست گاهی جای نوشین باشم وقتی ته صحبتهای تلفنی هر روزش می گوید من هم می گوید نه اول تو گوشی رو بگذار یا وقتی با لبخندی دستمال کاغذی را برمی دارد و جای رژش را از روی گوشی سفید پاک می کند یا وقتی عشقنبه ها با شوق و ذوق از آن قرار عاشقانه برمی گردد و دادمی زند من اومدم تو رو خدا بلند نشید آره می دونم دلتون برام یک ذره شده بود و انوقت انگار اسطوره شادی طلوع کرده باشد که همه مخصوصا مردها مقهور این همه شادی می شوند و رقابت می کنند برای خوشامد گویی و مزه پراندن و تصدقهای مودبانه ....خودم بارها شنیدم می گویند به این می گن زن ولی کی جرات می کند بهشان بگوید شما چقدر شبیه حامدید؟  برای همین بود که اتاقم را عوض کردم سعید را نمی شود عوض کرد چرا دروغ من هم عوض نمی شوم ولی اتاق را می شود عوض کرد می شود ندید می شود هدفون را بگذارم توی گوشم تا صدای من اومدم و من رفتم را نشنوم مریم می گوید این قرتی بازی های از این است که بچه ندارند می گوید من مطمئنم شوهرش بچه دار نمی شود دارد این جوری باج می دهد که نوشین را نگه دارد ولی سعید می گوید نقل این حرفا نیست کاریزما دارد جای خواهری .جای خواهریش را  محکم می گوید که من دهانم بسته شود ولی من می گویم خوب هفت سال ازدواج کرده اند به نظرت دیر نیست سعید کلافه می گوید: بس کن سپید ه خدا رو شکر بین این همه طلاق و دعوا و مرافعه دو نفر هستند که با هم خوبند چکار به چرایش داریم حسرت توی صدایش را نمی تواند پنهان کند وقتی می گوید خدا کند همیشه همین طور با هم خوب باشند

ولی مشکوک است مشکوک است که سه سال است هیچ کس حامد را ندیده و حامد همیشه صدایش بوده حرفش بوده تمام عشقنبه ها رویای کارکنان شرکت بوده اما حتی توی مهمانی آخر سال که همه با خانواده می آیند نوشین و حامد نیامده اند توی این سه سال نوشین هر بار یک بهانه ای آورده ،سفر بیماری ماموریت کاری  مریم می گویدمی ترسد چشم بخورند با هم دیده شوند باور کن این زن جادو دارد  نوشین می گوید حامد توی کار بورس است  و دو تا خانه تا به حال به اسم نوشین کرده قبلا کار دولتی داشته ولی دیده نمی تواند با آب باریکه بسازد اینها را البته نوشین می گوید الله ا علم

فصل

حالا امروز عشقنبه است  ساعت یازده است هنوز نوشین نیامده  گفته بودمی روند مسافرت از سه شنبه گفت می روند کویر قرار بود شترسواری هم بکنند می خواستند بروند کویر لوت کلوت ها را ببیند نوشین می گفت یک شهر خیالی آنجاست شهری که از زیر شنها سر درآورده راست می گفت من خودم عکس کلوتها را توی اینترنت دیدم قشنگ بودند به سعید نشانشان دادم کفت شن هم دیدن داردآخر ؟ کجایش شبیه شهر است گفت آدم باید خیلی مشنگ باشد که این همه راه بکوبد برود کرمان چهار تا تپه شنی را ببیند نوشین می گفت دلم می خواهد بروم توی آن شنها گم بشوم گفت میدانی آنجا اصلا باکتری وجود ندارد یعنی اگر بمیری جسدت تجزیه نمی شود این خیلی خوب است دلم می خواهد من و حامد همان جا بمیریم گفتم خدا نکند و صفحه را بستم گفتم ولی می گویند توی خلوت کویر آدم خودش را پیدا می کند گم نمی شد یک جایی است که خودت هستی و خدا می گویندخدای کویر خیلی نزدیک است آشفته بود گفت : خدا همیشه نزدیک است ما دور می شویم خنده ام گرفت اصلا به نوشین نمی آمد این حرفها این طور نشان می داد که اصلا اعتقادی ندارد به این چیزها یکهو گفت تو به معجزه اعتقاد داری؟ گفتم لابد با خودت فکر کردی توی طوفان شن گم شوی بعد از شش ماه زیر شنها سالم پیدایت کنندو بگویند معجزه بود هان؟ اگر این جوری است من به معجزه اعتقادی ندارم .گفت راست می گی معجزه تو قصه هاست یک جوری گفت با بغض

امروز مردها دست گرفته اند که لابد نوشین و حامد رفته اند کله پاچه بزنند بعد هم زیرزیرکی می خندند من می روم توی اتاقم تا راحت شوخیهاشان را بکنند واز  خاله زنکی های مردانه شان لذت ببرند صدای  امین مسوول دفتر سلیمی می آید که می گوید : موبایلشان هنوز  خاموش است آقای سلیمی

آقای سلیمی از اتاقش می آید بیرون و صدایش می آیدکه به امیری می گوید بگو ماشین را از پارکینک بیاورند بیرون سعید می آید توی اتاق ما و می گوید فکر کنم تاکسی درمی شده اند توی کویر. فکرش را بکن و دست من را می گیرد و با چشمهای وق زده به سقف خیره می شود

-( این جوری خشک شده اند )

می گویم : درد ، خدا نکنه

آقای سلیمی وقتی برمی گردد چشمهایش سرخند مردها می روند توی اتاقش چیزی توی دلم می ریزد بلند می شوم پنجره اتاق را می بندم درختها یک سره لباس زرد پوشیده اند چرا نفهمیده بودم انقدر پاییز شده درختها از بالا چقدر با شکوهند

حامد مرده

سرم را برمی گردانم سعید تقریبا افتاده است روی صندلی

چی ؟

حامد مرده

یا علی یعنی نوشین هم مرده

اونم دیگه مرده و زنده اش یکیه

توی راهرو بوی سیگار می آید من تا به حال نمی دانستم که این قدر همکار سیگاری دارم زنها می روند توی راهرو پچ پچ می کنند صدای گریه می آید

چرااااااا تصادف کردند ؟ مگه با تور نرفتند ؟

- توری در کار نبوده سفری نبوده حامد اعدام شده صبح چهارشنبه سه سال پیش با یک کیلو هرویین تو جاده کرمان گرفتنش نوشین همه تلاشش رو می کنه که حکمو برگردونه ولی نمی تونه  نمی دونسته حامد چی کار می کنه ولی وقتی می فهمه می گه نمی گذارم اعدامت کنند

تمام این سه سال یک شنبه ها می رفته ملاقات. سپیده باورت می شه ؟ گفته می خوام این سه سال خوب زندگی کنه سلیمی می دونسته واسه همین کمکش می کرده . حتی پول تو جیبی زندان حامد هم  نوشین می داده خرج مادر حامدم می داده

حالا هم گفته نمی خوام کسی رو ببینم به سلیمی گفته کسی نیاد خونه اش گفته از ما خجالت می کشه به خاطر دروغاش گفته حامد از وقتی  حکم اعدامش رو گرفت مرده بود باید زنده نگهش می داشتم باید عاشقش می شدم تا دردمردن رو نفهمه می فهمی سپیده  ؟ وای نوشین چی کار کردی ؟

صدای سعید را نمی شنوم فقط لبهاش تکان می خورد .نوشین چه کار کردی شهر خیالیت را باد برد نوشین  

سعید دستش را می گذارد روی شانه ام سرم را بی پروا می گذارم روی شانه اش تا بهتم را خالی کنم  باید از نوشین بپرسم چطور روی شانه های کویر قصر ساخته بود

زندگی نامه - قسمت دوم - دوران راهنمایی

بعد از اینکه من به سنی رسیدم که همه ی هم سن و سالام میرفتن دوران راهنمایی با زور و اجبار مادرم که دیگه وقتشه بری مدرسه و از این حرفا من تیم فوتبال باباخانی که اون موقع تو دسته یک کشور بود البته تو رده نوجوانان رو ول کردم و رفتم سراغ درس

ول کردن فوتبالی که عاشقش بودم الکی اتفاق نیفتاد زانوی پای چپم تو اون دوران خورد شد و مجبور شدم ک فوتبال رو ول کنم.... بگذریم

وارد راهنمایی که شدم دوباره شروع کردم به درس خوندن و تو یه مدت کوتاه دوباره مطرح شدم تو مدرسه به طوری ک خواستن مارو بفرستن مدرسه ی نمونه دولتی و معرفی به تیزهوشان و از این حرفا که هم من مخالفت کردم هم خانواده

معرفی 6 استراتژی برای افزایش تعلق به مدرسه:

معرفی 6  استراتژی برای افزایش تعلق به مدرسه:

1-   خلق جریان تصمیم گیری که  از طریق آن دانش آموزان،خانواده ها ، مشارکت اجتماعی ،موفقیت تحصیلی و دادن اختیار تام به کارکنان را تسهیل و بارور کنید .

2-   فراهم کردن فرصت های آموزشی برای توانمند کردن خانواده ها به هدف درگیر شدن آنها در فعالیت ها و زندگی تحصیلی فرزندانشان.

3-   آماده سازی دانش آموزان از طریق ایجاد مهارت های لازم اجتماعی ، تحصیلی و عاطفی برای درگیری فعال در امور مدرسه.

4-   استفاده از مدیریت اثربخش کلاسی و روش های تدریس برای پرورش محیط مثبت یادگیری.

5-   آماده ساختن پیشرفت و حمایت حرفه ای از معلمان و سایر کارمندان برای توانمند ساختن آنها در ملاقات و مشاوره در زمینه شناختی ،عاطفی و نیازهای اجتماعی بچه ها و بزرگسالان.

6-   خلق رابطه پر از اطمینان و توجه که رابطه آزاد میان مدیر ، معلم ، کادر و خدمات ،دانش آموزان ، خانواده ها و جامعه را ترویج دهد.

9درسی که هیچ‌کدام از پایه‌های تحصیلی به ما یاد نمی‌دهد

 پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد ملی نخبگان: درست است که مدرسه چیزهای زیادی به ما می‌آموزد، ولی برخی مهارت‌های زندگی هستند که در هیچ‌کدام از پایه‌های تحصیلی حرفی از آن‌ها به میان نمی‌آید؛ درحالی‌که این درس‌ها ضروری‌ترین آموزه‌هایی هستند که در تمام عمرمان به آن‌ها نیاز خواهیم داشت. در این دو صفحه می‌توانید 9 مهارتی را ببینید که معلم‌های مدرسه آن‌ها را به ما نمی‌آموزند، با این حال امروز هم برای یادگیری‌شان دیر نیست.  

علوم کامپیوتر

دچار سوءتفاهم نشوید، منظورمان از علوم کامپیوتر کلاس‌های ICDL نیست که در برخی ادارات دولتی برای کارمندان برگزار می‌شود که در اغلب موارد خشک و غیرکاربردی از آب درمی‌آید و تنها چندهزار تومانی بابت گذراندن یک دوره تخصصی به حقوق سر ماه کارمندان اضافه می‌کند. با وجود تاکیدی که بر علم کامپیوتر و البته برنامه‌نویسی در دنیا وجود دارد و رشد بسیار سریع این علم و البته سودآوری اقتصادی‌اش، اما این موضوع در بیشتر مدارس نادیده گرفته می‌شود. البته شاید شما نخواهید زندگی‌تان را از راه برنامه‌نویسی بگذرانید، اما یاد گرفتن شیوه فکر کردن برنامه‌نویسان در هر رشته و شغلی که باشید، به درد می‌خورد؛ درست مثل تسلط به زبان انگلیسی یا اصول اولیه علم فیزیک. 

ضد پسر

به بعضی از این پسرا هم باید گفت تو برو ی کلیپس بخر بزن به شلوارت…

تا نیاد پایین مارک شرتت پیداشه

والااااا

 

از یه دختر می‌پرسن: چرا به پسرا میگین BF؟

میگه: آخه مخفف کلمات: بدبخت فلک زده است!

 

میدونی من عاشق این پسراییم که ابرواشون از من نازک تره
بد سیبیل گذاشتن مثِ ناصرالدین شاه

 

قابل توجه بعضی از پسرا :
روز دخترو بهتون تبریک بگیم یا نه ؟

 

مرد=خواب+خوراک+کار+درآمد
الاغ=خواب+خوراک+کار
پس:
مرد=الاغ+درآمد
درنتیجه:
مرد-درآمد=الاغ

 

چه فرق می کند وسوسه سیب یا حوا …

برای کسی که آدم نیست

 

برادرم
ابرو برداشتنتو تحمل کردم . . .
ناخن بلند کردنتو تحمل کردم . . .
پنکک زدنتو تحمل کردم . . .
سلام عجقم چطول مطولی گفتنتو تحمل کردم . . .
اما میخوای بری بیرون نمیدونی چی بپوشی رو نمیتونم تحمل کنم
خدا شاهده نمیتونم

 

خوب شد بازیه Pou اومد توی گوشیا تا پسرا بعد ابرو برداشتن و گوشواره انداختن ، قشنگ طعم مادر بودن رو بِچِشَن !

 

 

مرد : قسم می خوری که منو به خاطر پولهام دوست نداری؟ زن : هزار تومن بده تا قسم بخورم!

 

.

.

زن : اگه امشب نیایی بریم خونه مامانم دیگه منو نمی بینی! مرد : برای چی؟ زن : واسه اینکه چشماتو در می آرم!

.

.

زن خودش را خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد، تکامل یافته تر از مغز اوست!" دوریس دی

.

.

قلب پسرها مثل پارکینگی است که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر در آن دیده نمیشود و اما قلب دخترها مانند فرودگاهی است که مدت ماندن یک هواپیما در آن بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد

.

.

 

 آدما می تونند پسر باشن اما پسرا نمی تونند آدم باشن

.

.

که قبلا اشغال شده بقیشون که مونده یا کوچیک هست یا جلو در مردم

.

.

چرا مغز مردها گرونتر از مغز زنهاست؟ آخه زنها از مغزشون  استفاده میکنن

.

.

حرفی نیست که زن ها کودن هستند،اما انها برای این اینطور افریده شده اند که بتوانند با مردها برابری کنند!!

.

.

[ زی ذی نامه ] الهی ! به‎ ‎مردان درخانه ات.  به آن زن ذلیلان فرزانه ات . به آنانکه در بچه داری تکند. یلان عوض کردن پوشکند . به آنانکه باذوق وشوق تمام . به مادرزن خود بگویند : مامان . به آنانکه  دامن رفو میکنند. زبعد رفویش اتومیکنند. به آن قرمه سبزی پزان قدر . به آن مادران به ظاهرپدر . الهی ! به آه دل زن ذلیل .  به آن اشک چشمان ممد سبیل ! که ما را براین عهد کن استوار! ازاین زن ذلیلی مکن برکنار.

.

.

بچه از باباش میپرسه بابا تو بهشت زن ها از شوهرشون جدا زندگی میکنن یا با هم هستن ؟ بابا میگه  بچه جون اگه زن ها با شوهرشون یه جا باشن که دیگه اونجا بهشت نمیشه !!

.

.

 

 

مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :

 

 

 

شش سال اول زندگی:

 

- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن

 

دوره دبستان:

 

- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
- مدادت رو تو دهنت نکن
- تخته پاک کن رو خیس نکن
- حیاط مدرسه رو کثیف نکن
- گچ رو پرت نکن
- تو راهرو سروصدا نکن

 

دوره راهنمایی:

 

- ترقه بازی نکن
- تو کوچه فوتبال بازی نکن
- با مامانت کل کل نکن
- اتاقت رو شلوغ نکن

 

دوره دبیرستان:

 

- با کامپیوتر بازی نکن
- تقلب نکن
- با دوستات موتورسواری نکن
- عصرها دیر نکن
- با دختر همسایه صحبت نکن
- با بابات دعوا نکن
- مردم آزاری نکن
- نصف شب سر و صدا نکن
- وقتت رو با مجله تلف نکن

 

دوره دانشگاه:

 

- سر کلاس درس غیبت نکن
- با دختر همسایه دل و قلوه رد و بدل نکن
- خیابون ها رو متر نکن
- تو سیاست دخالت نکن
- شب برای شام دیر نکن
- با مامور پلیس کل کل نکن
- چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
- موبایلت رو Reject نکن
- حذف پزشکی نکن
- آستین کوتاه تنت نکن
- همه رو دودره نکن

 

دوره سربازی:

 

- موهات رو بلند نکن
- روت رو زیاد نکن
- از اوامرسرپیچی نکن
- فرار نکن
- با اسلحه شوخی نکن
- غیبت نکن
- به آینده فکر نکن
- درگیری ایجاد نکن
- به فرمانده بی احترامی نکن

 

دوره شوهر بودن:

 

- با زنت شوخی نکن
- زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
- با دوستانت الواتی نکن
- تو فیس بوک خودت رو مجرد معرفی نکن
- موبایلت رو قایم نکن
- از عکس های قبل از ازدواجت نگهداری نکن
- پولت رو خرج دوستات نکن
- رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
- بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن

 

دوره پدر بودن:

 

- بچه رو تنبیه نکن
- به بچه بی توجهی نکن
- به بچه توهین نکن
- بچه رو از بازی منع نکن
- بچه ت رو کتک نزن
- بچه دختر شمسی خانومو تشویق نکن
- بچه رو محدود نکن
- به مادر بچه بی توجهی نکن
- بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن

 

دوره پیری:

 

- برای بچه ها مزاحمت ایجاد نکن
- نوه هات رو لوس نکن
- با پیرزن های دیگه حرف نزن
- هوس جوونی نکن
- از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
- لباس شاد تنت نکن
- به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجه نکن
- تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
- به هر کی رسیدی، نصیحت نکن

 

دوره پس از مرگ!

 

- حالا دیگه دوره نکن تموم شد!
حالا هر کاری دلت می خواد بکن. فقط لطفا با روح دختر شمسی خانوم کاری نداشته باش!

 

 

دانشمندان دریافتند نگاه مردان به سالگردازدواج مانند نگاه گوسفندان است به عید قربان…