چه غریب است هنگامه ی رفتن تو اى بهار کوتاه، یا ابا محمد!
هنوز کوچه هاى مدینه و سامرا، تو را در ذهن خود مرور مىکنند...
پرنده خوشنواى معرفتت را آن هنگام که در تنگناى زندان به بند کشیدند؛ گویا چشمانشان توان دیدن نور هدایتت را نداشت، گرچه مرغ خوشخوان علم و حکمتت، عباسیان را نیز محتاج محضرت کرده بود.
آنگاه که اندیشه پرحیله ستمگران، دین خدا را به رأى خویش تفسیر مىکرد، تلألوى خورشید تو بود که جاده حقیقت را همواره روشن نگاه مىداشت.جاده امامت تنها 28 سال زیر قدمهاى جوان تو جوانه زد و پس از آن به فرزندت مهدى(عج)، عزیزترینِ خلق خدا، به امانت رسید؛ امانتى براى تداوم صراط مستقیم،
از خوبى تو همان بس که خورشید مهدى(عج) از افق دامان تو سر زد.
امروز در سوگ پر کشیدن تو، آسمان با سینهاى سوخته و گریبانى چاکچاک، سر به تسلیت موعود زمان(عج) خم کرده است.
بغض کهنه ی شیعه،معصومیت، علم، مردمدارى و ایمان تو را تحت نظر مىگیرند. آخر عباسیان ـ این زندانبانهاى ناشى ـ نمىدانند که دنیا خود براى فکر بلندت، اسارتى بیش نبود؛ حتى اگر تو را به بند نمىکشیدند.
مىخواستیم همراه چشمهایى باشیم که در گذرگاه تو، به کمین دیدارت مىنشستند تا بار دیگر، روح دمیده در جان بشر را از نگاه تو تمدید کنیم.
مىدانیم که سرنوشت گلها پرپر شدن است. امروز، فانوس اشکهایمان را تا ظهور زاده تو روشن مىکنیم تا به شمشیر عدالتش، روزى بغض 1400 ساله را بگشاید.