جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

« یا حسین »

او خوب می دانست که این آخرین تصویرهائی است که مردمک چشمش از حسین (ع)  بر میدارد ، یک لحظه نگاه از او نمیگرفت ، برادر به خیمه ها سر کشی میکرد ، باز می گشت و با باقی مانده سپاه نورش سخن میگفت ، فرزندان خردسالش را  نوازش میکرد ، گهگاهی هم برای چند لحظه بر تیرک خیمه ای تکیه میداد و نفسی  تازه میکرد ، و زینب یک آن از او غافل نبود ، شعله های سوزان « حب الحسین »  خیام هستی اش را یکی پس از دیگری در کام خود فرو میبرد ، داغ عشق حسین از  همان ابتدا بر پیشانی اش پیدا بود ، روز اولی که به دنیا آمد پیامبر در  آغوشش کشیده گریه میکرد ، قنداقه اش را بدست پدرش علی دادند دختر همچنان  میگریست ، مادر مهربانش او را به سینه چسباند ، چشمان کوچکش امان نمیداد  امام حسن دو ساله نوازشش کرد فایده ای نداشت ، زینب را در آغوش جسین یک  ساله گذاردند ، صدای ضربان قلب حسین آرامش کرد ، گریه قطع شد و نو رسیده  زهرا در آغوش برادر به خواب رفت و یا آنگاه که عبدالله جعفر برای ازدواج با او با امیرالمومنین سخن می گفت ، فرمود به عبالله بگوئید به شرطی که  ازدواج ما سبب دوری از برادرم نگردد ، در هر سفر که او رود من نیز باید با  او باشم .        و اکنون حسینش برای همیشه از او فاصله می گرفت ، از یک سو جذبه عشقی مقدس او را بدنبال برادر میکشاند و از سوی دیگر مسئولیت سرپرستی دهها زن و کودک ، و سنگین تر از آن رسالت ابلاغ پیام خون برادر او را بر  جای میخشکاند ، حسین سوار بر اسب آرام آرام در افق صحرا محو می شد ، هیچگاه چون این لحظه اینقدر در عشق یک دیدار بی تاب نبود که خدای دلسوختگان به  فریادش رسید ، سفارش آخرین مادرش زهرا چون تحفه ای الهی تمام فضای خاطرش را به شوقی کشید ، بی درنگ به دنبال سوار دوید و از نای جان فریاد میزد که «  مهلاً مهلا  ، یابن الزهرا »  ،  ای پسر فاطمه لجظه ای درنگ کن ، تو گوئی  امام شهیدان نیز منتظر همین یک صدا بود ، پای اسب بر زمین خشکید ، حسین با  عجله روی بسمت خیام و بلافاصله از اسب بزیر آمد ، اکنون خواهر و برادر دور  از همه ، با هم راز میگویند :       « یا حسین ، مادرم گفته بود که در چنین لحظه ای زیر گلویت را ببوسم  »  ، حسین لبخندی زد و به آسمان خیره شد تا  خواهری که اکنون در آتش فراق آب می شد بر حنجره اش بوسه زند و باز سوار رو  به میدان براه افتاد .       خواهر آرام آرام اشک میریخت و تا حسین در خیل  سپاه عمر سعد گم نشد به خیام باز نگشت ، به فرمان برادر هیچ کس حق ندارد از خیام بیرون آید ، زینب سعی دارد در پیش چشم اهل حرم خسته و نالان ننمایاند ، کودکی از فرزندان شهدا زانو میزد و با لبخند نوازشش میکرد ، هر دم در  کنار زنی شوی مرده مینشست و از تقدیر خدا میگفت و از صبر و از پاداش عظیمی  که خداوند بدان وعده داده اما خدا میدانست که در دل خویش چه طوفان غمی بر  پا شده بود .        هر گاه طول خیمه را میپیمود بی اراده  از در چادر  نگاهی بسوی میدان می افکند و چیزی زیر لب زمزمه میکرد ، مدتی بود که دیگر  تکبیر حسین بگوش نمیرسید ، سرنوشت بیرحمانه خنجر کشیده بود و دل زینب را  پاره پاره میکرد ، هنوز لبخندهای مصلحت آمیز این بزرگ پیام رسان تاریخ ،  گهگاه بر چهره اش می نشست که ناگاه صدای شیون غریبی او را متوجه بیرون خیام کرد ، اهل حرم چیزی دیده بودند و از غم بر سر و سینه میکوفتند ، سراسیمه  پرده خیمه را کنار زد ، اسب سفید حسین بود بدون سوار و خسته ، خون سرخ تک  سوار شهادت یالش را خضاب کرده بود ، زینب بی درنگ بسمت گودال قتلگاه میدوید ، گوئی عشق در برابر عقل قدرت نمائی میکرد ، دختر حسین آرام پوزه اسب را  میان دستان کوچکش گرفت : « ای ذوالجناح میدانم چه پیامی داری ، اما سئوالم  را پاسخ ده ، آیا پدر مظلومم با لب تشنه جان داد یا نه ؟ ... » اکنون میرفت تا جانسوزترین صحنه آفرینش به روی پرده وجود آید .       گامهای زینب لحظه ای بر فراز تلی که بعدها بنام خود او نامگذاری شد قرار گرفت ، چشم بر  گودال دوخت ، از دور صحنه ای را دید که هرگز قصد باورش را نداشت با عجله به سمت جسد حسین سرازیر شد در چند قدمی جسم خونین ابی عبدالله ایستاد و بعد  آرام آرام و با احترامی شگرف بطرف برادر گامزد ای آسمان کربلا تو شاهدی که  در آن لحظه بر زینب چه گذشت ، زانوانش که دیگر تاب ایستادن نداشت بر بالین  حسین بر زمین بوسه زد و همانگونه که با قطرات اشکش بدن خونین حسین را شستشو میداد ، با پنجه های لرزانش نیزه های شکسته را کنار میزد و زیر لب فقط یک  ندا : « انت اخی وامحمدا واعلیا » ، قریب بر 360 ضربه شمشیر و نیزه از یک  پیکر چه باقی میگذارد ، جسین برای همیشه بخواب رفته بود و آسوده تر از  همیشه ، زینب بیاد آورد زمانی را که پیامبر حسین خردسال را بـر دوش ،  میگرفت و در کوچـه های باریک مـدینـه مدام فریاد میزد : « حسین از منست و  من از حسین » ، و اکنون بوسه گاه پیامبر با تیر سه شعبه دریده شده بود ، به رسم حجت و وداع برای بوسیدن روی برادر تصمیم گرفت که خدای من ....        ناچار خم شد و لبها را به رگهای بریده مردی گذارد که 1400 سال بعد عاشقان  نوجوانش باند عشق او بر سر بسته و برای انتقام خون پاکش تمام بیابانهای  جنوب ایران را به آتش عشق کشیدند .       آنها بشوق وصال او در نیمه های شب از اروند گذشته و سه راه شهادت را در شلمچه برای عشق به یادگار گذاردند ،  از خاکریزهای بوی خون گرفته جزیره عبور کردند ، و ما ای زینب ، ما نیز بر  سر اجساد پاکشان حاضر بودیم ، ای خواهر حسین که دلت سوخته است ما هم در غم  فراق شهیدانمان آب شده ایم ، ای زینب همه را تحمل کرده ایم و خواهیم کرد ،  اما تو امشب به آن میهمانی که قریب 60 روز است از فرزندانش دوری گزیده بگو :         « که ای امام تو همانگونه که حسین کودک خردسالش را که با پای برهنه بدنبال سر نورانی بابا آواره بیابان شده بود فراموش نکرد ، ما را از یاد  مبر » ، ای زینب تو درد فراقی را چشیده ای ، خوب میدانی دل شکسته یعنی چه ، تو میدانی جا ماندن از قافله یعنی چه ، به امام بگو : « وقتی بسیجیانت سر  بر ضریح پاکت میگذارند بر خیز و آرام در گوششان زمزمه کن ، سرشان را به  دامن بگیر ، اشکهای چشمانشان را پاک کن و بگذار یک بار دیگر دست خدائیت را  که بوی شرف میدهد ببوسند تا آنها هم بتوانند همچون خواهر حسین پیام مظلومیت شهیدان را بر دنیای بیگانه با حقیقت بخوانند » .

والسلام

روایت تکان دهنده دختر ایزدی

یک دختر 15 ساله ایزدی پس از فرار از بند گروهک تروریستی داعش جزئیات هولناکی را از حادثه به گروگان رفتن خود و خانواده‌اش بیان کرد.
 
العالم به نقل از سومریه‌نیوز نوشت: هزاران دختر نوجوان و جوان ایزدی، از اقلیت‌های عراق، در اوایل ماه اوت گذشته به دست عناصر گروهک تروریستی داعش در شمال عراق ربوده شدند. این دختر 15 ساله یکی از اندک افرادی است که توانست از دست گروهک تروریستی داعش فرار کند.
 
بر پایه این گزارش، نیویورک تایمز به نقل از این دختر عراقی که خواست نامش فاش نشود، نوشت: داعش دختران ربوده شده را از خانواده‌هاشان جدا می‌کند و آن‌ها را همچون کالایی میان عناصر تروریست خود معامله می‌کند. تروریست‌های داعش دختران ربوده شده را وادار به ازدواج اجباری می‌کنند و آن‌ها را به صورت مکرر مورد تعرض قرار می‌دهند.
 
بر پایه این گزارش، داعش ماه گذشته در مقاله‌ای در مجله انگلیسی این گروهک موسوم به "دابق" برخی از اوهامش را درباره "غنائم به دست آمده از عملیات سنجار" مطرح کرد که بر اساس آن 5 بَرده زن به "حکومت" داعش داده می‌شود و بقیه زنان "اسیر" میان سایر تروریست‌ها تقسیم می‌شود.
 
ماثیو باربر، عضو مرکز مدیریت بحران سنجار، در این زمینه گفت: داعش 5 تا 7 هزار زن ایزدی را ربوده است.
 
این در حالی است که سازمان دیده‌بان حقوق بشر ماه گذشته در گزارشی اعلام کرد: "ربایش ایزدی‌ها و اقداماتی که علیه آن‌ها انجام می‌شود به مرحله جنایت ضد بشری رسیده است.
 
دختر ایزدی که موفق به فرار از دست تروریست‌های داعش شده، در ادامه خاطراتش می‌گوید: داعش اتومبیل خانواده ما - شامل والدین و 5 خواهر و برادرم - را در مسیر سنجار متوقف کرد و ما را با خانواده‌های دیگر به شهرداری سنجار برد و در آنجا زنان و کودکان را از مردان و پسران جوان جدا کرد.
 
وی افزود: آن‌ها دختران جوان مجرد و دختران بزرگ‌تر (از نظر سنی) را انتخاب می‌کردند. من در حالی که می‌ترسیدم، دست مادرم را گرفته بودم؛ یکی از تروریست‌های داعش جلو آمد و اسلحه‌اش را روی سرم گذاشت. مادرم به من گفت اگر می‌خواهی اینجا جلوی چشمم کشته نشوی، برو. من و دو خواهر 19 ساله و 12 ساله‌ام با ده‌ها دختر دیگر در قالب کاروانی به موصل منتقل شدیم و به مدت 9 روز ما را در یک خانه حبس کردند. سپس ما را به ساختمان سه طبقه‌ای بردند که صدها دختر "اسیر" دیگر در آنجا بود.
 
این دختر ایزدی اضافه کرد: این ساختمان محل توزیع دختران ربوده شده میان عناصر داعش بود. تروریست‌هایی که رتبه کمتری داشتند فقط می‌توانستند یک دختر را انتخاب کنند و آن‌ها که رتبه بالاتری داشتند، دختران بیشتر.
 
وی درباره آنچه برای وی و خواهرانش اتفاق افتاد، می‌گوید: مردی که می‌خواست من را با خود ببرد و با خودداری من مواجه شد، خنجرش را روی گردن خواهرم گذاشت و گفت اگر با او نروم خواهرم را می‌کشد. این در حالی بود که خواهر کوچکم بهت زده به ما نگاه می‌کرد.
 
این دختر ادامه داد: طی چند هفته 8 بار مرا به مکان‌های مختلفی بردند که محل نگهداری دختران ربوده شده بود. سپس از طریق مرز به سوریه منتقل شدم و یک روز را در خانه‌ای در شهر رقه (در شرق سوریه) گذراندم و سپس تروریست‌ها مرا با دختران دیگری در بازار بَرده‌ها به فروش و مزایده گذاشتند.
 
وی افزود: دختران ربوده شده مورد تعرض قرار می‌گرفتند و وادار به ازدواج می‌شدند، اما من توانستم از پنجره یکی از خانه‌ها شبانه فرار کنم و به یک روستای مرزی بروم. مردم این روستا مرا پنهان کردند و به یک روستای کُردی منتقل شدم و در نهایت به پناهگاه ایزدی‌ها در شهر خانقین برگشتم.
 
دختر ایزدی که از دست تروریست‌های داعش فرار کرده است، تاکید کرد: اکثر دخترانی که مورد تعرض تروریست‌ها قرار گرفتند، آنچه را که برای آنان اتفاق افتاد، برای غریبه‌ها مطرح نمی‌کنند. این اتفاقات باعث شد حدود 150 دختر ایزدی دست به خودکشی بزنند.