آواز صدایش را می ستودم
دستان کوچکش را میبوسیدم
و با صدایی محزون
از خدا می خواستم تا همیشه دوستم بدارد
من در نیایشهای شبانه ام
بودنش را طلب می کردم
که بودنش بود من بود
و نبودش برایم جانفرسا
ای کاش
دست بی رحم سر نوشت
مرا در چنین آزمون بدی نمی آزمود
آنها نمی دانند و مرا متهم می کنند
من انتخابی سخت کردم
تمام آسایش دنیا را به من دادند
و در عوض گفتند عفریت مرگ او را از تو خواهد گرفت
نپذیرفتم
گفتم
تمام آسایش دنیا را می دهم اما او باشد
اما فراموش کردم که در پایان خواسته ام
اضافه کنم
در کنار من باشد
امروز او مرا بخاطر نداشتن همان آسایش دنیا ترک کرد
ای کاش می دانست
من چه می کشم
این معامله زندگیست
ای کاش می فهمید....
ساسان