نشستیم تو ماشین ُ من یهو چشَمـ به خوشبو کننده ی بستنی شکلِ توی ماشین افتاد ُ دلم بستنی خواست ُ گفتم بستنی...سریع از ماشین پیاده شدی ُ رفتی سوپری که اون نزدیکیا بود ُ با یه کیسه پر از قاقالی لی برگشتی..میگی خانومی گفتم بستنی تابستونی،زمستونی بده ؛نداشت گفتم هرچی که خوشمزه ست ُ بچه ـها خیلی دوس دارن ازونا بده اونمـ اینارو داد:)
در آغوش من خفته ای
و پیش از خوابیدن گفته ای
خواب بستنی ببین
و پیش از گفتن
مرا بوسیده ای
با طعم سیب..
و پیش از بوسیدن
یک دور تمام مرا در باغ نارنج وترنج گردانده ای
آرامش قشنگم!
و حالا من
با خیال تو برگشته ام
در آشتفگی موهات
بستنی می خورم
و خواب تو را می بینم ...!!