جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

غم غربت

اومدم دانشگاه تا به امور درسی و اداری برسم(بی مزاجم!).دو شب همراه یه دوست شیرازیم که حالا تهران مزدوجه پانسیون موندیم. دوتا دوست دیگم هم که بچه همین جان باهامون میومدن بیرون رفتیم و خوش گذشت.اما دیشب دوتاشون رفتن تهران و یکی دیگه هم ماموریت داره دو روز نیست... وقتی هم اتاقیمو تا ایستگاه راه آهن بردم تا تنها نباشه موقع برگشتن یهو قلبم خالی شد...دیدم ای خدا انگار تو این شهر غریب افتادم... دوستای زیادی دارم غیر اینا ولی خوب هر کی مشغول کار خودشه نمی خوام مزاحم کسی بشم در ضمن آدم با همه راحت نیست غیر از این هم درسام مونده(اگه حالم به جا باشه!)...

یه لحظه یاد حرفی یکی از دوستام افتادم که مجرده و بیشتر وقتا تو خونه تنها زندگی میکنه.می گه شبا که برمیگردم خونه (صبح تا شب کار میکنه) تا وقتی خوابم ببره انگار درو دیوار دارن می خورنم!...از دو سال پیش که برادرش رفته یه شهر دیگه واسه کار انگار تازه یادش افتاده تنهایی هم وجود داره! به فکر ازدواج افتاده...

وقتی بهش گفتم تصمیممو، بهم گفت:"خوشی زده زیر دلت" !!! هر بار میگم واسم دعا کن میگه: "خدا به راه راست هدایتت کنه"!!!

کلا ماها بلد نیستم بدون نظر انداختن به شرایط خودمون در مورد دیگران قضاوت کنیم چه برسه به قضاوت نکردنشون!!!

حالا... منمو یه تنهایی پیش رو... یه غربت خودخواسته... یه شب سرد...یه سکوت شلوغ خوابگاهی!!!...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.