جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

جدیدترین مطالب فارسی

دانلود عکس و فیلم، دانلود آهنگ جدید، دانلود بازی، مطالب تفریحی جذاب، استخدام، دانلود مداحی

از نو باید...

دیروز راه افتادم و اومدم خونه، البته بعد از الم شنگه ای که صاحبخونه تو محل راه انداخت. این اتفاقات در پی چند حرکتی بود که خود ...... به راه انداخته بود و منم قشنگ ضایعشون کردم، هم اونو و هم دوتا نقاشی که در دو نوبت آورد تا مارو از بابت پول پیش بسیار بی ارزشی که دستش داشتیم سر کیسه کنه. با خودم میگم آدم اینقدر بی شعور آخه؟ بگذریم

الان خونم. دارم به دو سال و نیمی که گذشت فکر میکنم، ای وای که چه گذشتنی. به نظرم انگار همین دیروز بود که بین و رفتن و نرفتن دو دل بودم. آخرش گفتم بی خیال بابا، تو که دوسال تو شهر غریب بودی، این دوسالم روش. به قول «مسعود فردمنش» که اون روزا مدام با خودم زمزمه میکرم: آخرش مگه رنگی بدتر از سیاهی هست.

الان میتونم بگم آره هست ، اونم رنگیه که ازش خسته شدی، رنگی که دلتو میزنه. وضعیت این خونه از وقتی که رفتم نه تنها بهتر نشده(از اون لحاظی که الان تو ذهنم هست) بلکه بدتر هم شده. دقیقا نمیدونم از کی میخواستم خونه رو ترک کنم اما روز به روز این حس درون من قوت گرفت و آخرش هم به یه چیزی شبیه عقده یا آرزویی دست نیافتنی بدل شد.و من این بین پدرم رو مقصر میدونم....

الان تو این مرحله از زندگیم احساس میکنم که این زندگی من نیست! امروز که مرحله ای دیگه از زندگیم رو پشت سر گذاشتم، میخوام  یه چند روزی با خودم خلوت کنم و ببینم آخرش چه راهی رو میخوام برای خودم انتخاب کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.