این شعره ... :
اگر میگویم خسته ام
هزار بیراهه نرو !
میروی اشتباه میکنی برمیگردی
بعد میگویی
منظور خاص ِ این عده همین است ک هست ُ
همین است ک بود !
من میگویم
من از دست ِ خودم خسته ام !!!
میفهمی ... ؟
برای روشن کردن چراغ
نیازی نیست
دستت به بالین ماه برسد
بزن روشن شویم
به شوق ِهمین خستگی .
البته
که حالیم میشود گاهی ،
میفهمم منظور ِ خاص ِ یک عده یعنی چه ،
اما تو چرا ... ؟
از پی این هم زندگی که ارزان گذشت ،
ما
چه گران زیسته ایم دوست من !
گاهی سکوت
مادر برهنه ترین کلمات من است .
من آسانم
من آسان مطلقم
و از تو
از خودم
از همه خسته ام ،
به دست های این مردم نگاه کن
به دست های خسته ی این مردم
نگاه کن !
این دست ها
تنها زخم پیشانی خود راپنهان میکنند
در باد .
عجیب است
یک پرنده ُ
این همه شاخه سار ؟
همین است که شک میکنم ! ...
آرامش آینه
گاهی
تحمل بی پایان سنگ را
به یادم میاورد .
غز نزن دوست من ... !
در این سرزمین
مرا آآنقدر شکسته اند
که دیگر نه سنگ را به یاد میاورم
نه آرامش آینه را .
با این حال
من
هرگز
نومید نمیشوم
زیرا هر بیراهه ی بی دلیلی
تا ابد
بیراهه نخواهدماند ...
#سید_علی_صالحی
وختی تموم شد شاید یه کم اغراق امیز باشه اما یه یه دقیقه ای زل زده بودم به صفحه بعدشم گفتم فوق العاده بود ...
از این عکسه همین جوری خوشم میاد :)) خیلی خوبه ^_^ حس خوبی داره !!
+فقط به خاطر وجود یه نفر تو مدرسه س ک تونستم دووم بیارم ... و ذره ای علاقه نسبت دبیرستان پیدا کنم ...