این نامه فرق می کند ، با بقیه نامه ها ، حالا هستی ، احساست می کنم ، این نامه در یک فصلِ تازه ای از زنده گی ام نوشته می شود ، در فصلی نو ، که تو را احساس می کنم ، بودنت را نفس می کشم ، خیلی زمان می خواست تا پیدایت کنم ، این که ایمان بیاورم که تو همان مردِ هیچ کسانه هایِ من هستی ، زمان می خواست ، زمانی به مدت هشت ماه و چند روز ، روز ِ دقیقش را یادم نمی آید ، امّا اواخر فروردینِ امسال بود ، شروع شد از یک شوخی ِ دوستانه ، که تو شبیه من هستی ، که بیایم و ببینم کسی که شبیه من است کیست ، ببینم و دیدم و دیدم و هنوز هم دارم می بینمت ، تنها کاری که این روزها از دستم بر می آید ، دیدنِ توست ...