ویندوز 9 ؟؟؟!!!
مطلبی با عنوان ویندوز ۹ در بازار در خبرگزاری … منتشر شده بود که مشخص نیست نگارنده این اثر طنز تا چه حد در دنیای کامپیوتر و اینترنت سابقه گشت و گذار دارد!
در متن این خبر آمده است:
شرکت رایانه ای مایکرو سافت تازه ترین تولید خود در عرصه نرم افزاری را به نام ویندوز ۹ به بازار عرضه کرد.
به گزارش واحد مرکزی خبر ، یکی از مقامات شرکت مایکروسافت گفت : از امروز نسخه جدیدی از نرم افزار جستجوگر ویندوز به نام ویندوز ۹ که به ۳۳ زبان مختلف نوشته شده است به بازار عرضه می شود.
وی افزود : بیش از یک میلیارد کاربر نرم افزار ویندوز از امروز می توانند از نسخه جدید این نرم افزار استفاده کنند.
به گفته کارشناس شرکت مایکروسافت، کاربران اینترنت با بهره گیری از ونیدوز ۹ می توانند با سرعت و امنیت بیشتر در صفحات اینترنت مطالب مورد نیاز خود را جستجو کنند.
برای راهنمایی نویسنده گرامی این اثر باید متذکر شد که آخرین سیستمعامل شرکت مایکروسافت که عرضه شده است ویندوز 8 است، و نرمافزار اخیر که به آن اشاره کردید نه یک ویندوز نه جستجوگر بلکه بروزر که ترجمه آن مرورگر است بوده، یعنی همان برنامهای که شما به وسیله آن به گشت و گذار در اینترنت میپردازید! این نرمافزار هنوز در مرحله آزمایشی خودش است و نسخهای که در دسترس قرار گرفته نسخه بتا است.
از مگا استار چه می دانید؟
تارکان تِوِتاوغلو (به ترکی: Tarkan Tevetoğlu) (تولد ۱۷ اکتبر ۱۹۷۲ آلتزی، آلمان) مشهور به تارکان از اهالی ترکتبار آلمان و یکی از مطرحترین و مشهورترین خوانندگان ترکیه است. او با فروش ۲۹ میلیون آلبوم از موفقترین خوانندگان ترکیه محسوب میشود و به او لقب شاهزاده پاپ دادهاند (مگااستار، یعنی بزرگترین ستاره هم از القاب او میباشد) شهرت او در کشورش با شهرت الویس پریسلی در امریکا مقایسه شدهاست. او با تک آهنگ لوس مشهور شد و فعالیتش را ادامه داد.
زندگی نامه
تارکان در آلمان از علی و نجمه بدنیا آمد. نام او از یکی از پادشاهان قدیم ترک گرفته شده و به معنای قوی و بزرگ میباشد. او دارای چهار خواهر به نامهای ادنان و گولای و نورای و هدنان و یک برادر به نام هاکان میباشد.
ابتدای کار
زمانی که خانواده تارکان به ترکیه بازگشتند او در مدرسه موسیقی کارامورسل شروع به یادگیری موسیقی کرد و کم کم با کمک کمپانی Istanbul Plak اولین آلبوم خود را به نام بدون تو دوباره، عرضه کرد که این آلبوم باموفقیت چشمگیری ۷۵۰ هزار کپی فروخت و جوانان ترکیه را به سوی خود کشاند. برای این آلبوم او با اوزان چلاکوغلو تنظیم کننده همکاری کرد. چهره جذاب و انقلابی، استیل خاص و گوشوارهاش او را بیشتر مورد توجه قرار میداد.
شیکیدیم۱۹۹۴ تا ۱۹۹۶
موفقیت آلبوم اول تارکان باعث شد تا خواننده مطرح زن ترکیه سزن آکسو برای آلبوم دومش با او همکاری کند تا آلبومی که خیلیها منتظرش بودند هر چه بهتر به بازار آید. آلبوم آه-توچیز دیگری، با فروش دو میلیون کپی در ترکیه و ۷۵۰ هزار کپی در اروپا نام تارکان را بر سر زبانها انداخت. این اولین فروش بی سابقه یک خواننده ترک در اروپا بود. تک آهنگ بلرزون در مارکت اروپا عرضه شد و فروش چشمگیری داشت. درحالیکه این فقط آغاز موفقیتهای او بود.
بوسههای جهانی ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰
در ژوئیه سال ۱۹۹۷ تراک لوس Simarik شروع طوفانی تبلیغات در ترکیه را از آلبوم سوم او بی تو میمیرم به همراه داشت. تارکان برای این آلبوم که تهیهاش سه سال طول کشید بار دیگر با سزن آکسو و اوزان چلاکوغلو همکاری کرد. این آلبوم ۴٫۵ میلیون کپی در ترکیه فروخت و دومین آلبوم پرفروش تاریخ ترکیه میباشد. تک آهنگ لوس در چارتهای کشورهای اروپایی مانند نروژ و فرانسه و سوییس و آلمان و... در رده اول تا سوم قرار گرفت. این آهنگ که صدای ماچ کردن تارکان شنیده میشود توسط بسیاری از خوانندگان دنیا تقلید شد از جمله هولی والانس که آن را با نام Kiss_Kiss دوباره خوانی کرد. به دنبال موفقیت تک آهنگ تارکان آلبومی گلچین از کارهایش عرضه کرد به نام ''تارکان'' این آلبوم به خاطر فروش و محبوبیت زیادش تارکان را صاحب جایزه موسیقی جهانی World_Music_Awarad کرد. در همان سالها تارکان دور ذنیا سفر میکرد تا موزیکش را به جهانیان معرفی کند. اوبیش از ۸۰ کنسرت مختلف در کشورهای اروپایی و آمریکای جنوبی وشمالی اجرا کرد.
کارما ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲
در ژانویه ۲۰۰۱ تارکان تحت برند بینالمللی پپسی آلبوم منقاطع را به بازار عرضه کرد. دو تک آهنگ تحت عنوانهای هوپ Hup و مثل آدم ساده Kuzu Kuzu عرضه شد. این آلبوم فروش زیادی در خارج از ترکیه مخصوصا کشور روسیه به همراه داشت و مدل مو و طرز لباس پوشیدنش طرفداران زیادی پیدا کرد.
اولین آلبو تارکان با برند کمپانی خودش HITT Production در تابستان سال ۲۰۰۳ با نام زن Dudu وارد بازار شد. این آلبوم شامل ۵ تراک و ۵ ریمیکس بود و بیش از یک میلیون کپی فروخت. تارکان برای این آلبوم تیپ اسپرت تر و پوشیده تری به خود گرفت و جنبه جذابیت شهوانی در رده دوم کارش قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۵ بالاخره پس از ده سال تارکان اعلام کرد که آلبوم انگلیسی او آماده شدهاست. او از سال ۱۹۹۵ با کمک تهیه کننده مشهور احمد ارتوگان کار را برای آلبوم شروع کرده بود ولی آن را عقب میانداخت. در نهایت در ۱۰اکتبر ۲۰۰۵ تارکان تک آهنگ Bounce عرضه کردو آلبوم نزدیک تر بیا Come Closer در ۷ آوریل سال ۲۰۰۶ در اروپا و آمریکا عرضه شد. تارکان با نویسندگان خوانندگانی مانند بریتنی اسپیرز و شکیرا و همچنین رپر مشهور ویکلف جین همکاری کرد. همچنین او در چندین شوی تلویزیونی در اروپا ظاهرشد تا آلبومش را تبلیغ کند. این آلبوم موفقیت چشمگیری بر خلاف انتظارات نداشت همچنین چندین تراک از آلبوم قبل از عرضهٔ رسمی بر روی اینترنت پخش شد و هزاران دانلود غیرمجاز صورت گرفت و فروش آن نتوانست موفقیتهای آلبومهای قبلی را تکرار کند.
در کریسمس سال ۲۰۰۸ تارکان آلبوم متامورفوز (تغییر) را به بازار عرضه کرد که با وجود جو بد علیه او در هفته اول ۳۰۰۰۰۰ کپی فروخت و بهترین آلبوم سال ۲۰۰۸ در ترکیه لقب گرفت. این آلبوم بین همه مردم و حتی منتقدان بسیار محبوب شد و آنرا بهترین آلبوم تارکان میدانستند در حالیکه عدهای نیز آنرا بدترین آلبوم تارکان میدانند. این آلبوم شامل ده آهنگ بود که ویدویوی اول آن برای تراک Vay Anam Vay عرضه شد. ویدیوهای بعدی شامل Pare Pare- Arada Bir -Dilli Duduk است. ویدیوی Dilli Duduk نیز نامزد برترین ویدیوی سال شد.
تارکان در july 2010 آلبوم جدید خود به نام Adimi Kalbine Yaz را به بازار عرضه کرد. آهنگهای این آلبوم بیشتر به کارهای قدیمی تارکان شبیه است و تارکان در این آلبوم دوباره با ترکیب سازهای سنتی ترکی با سازهای دیگر به سبک قدیمی خود برگشته است. این آلبوم با استقبال فوق العادهای روبه رو شد و در هفته اول عرضه بیش از ۲۲۵۰۰۰ نسخه آن به فروش رفت. این آلبوم در جشنوارهٔ موسیقی کرال ترکیه در سال ۲۰۱۱ افتخارات زیادی کسب کرد. تارکان در این جشنواره به عنوان بهترین خوانندهٔ مرد سال ترکیه انتخاب شد.
نویسنده : نازنین احسانی
بیکاره یا علاف
معاون کارآفرینی و توسعه اشتغال وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی گفت: ما در کشور هفت میلیون نفر 'بیکاره' داریم، افرادی که فاقد هرگونه درآمدی هستند.
ملاصدرا داشت «وجود رابطی معلول» را در ابنسینا و دیگران نقد میکرد که رسیدم به خیابان ابنسینا. کتاب را بستم و پیاده شدم. سالی چند بار مسیرم میخورد به اینجا؟ شاید در خوشبینانهترین حالت سالی یک بار، آن هم مثلا سواره. ولی حالا پیاده بودم. میشد سر خیابان سوار تاکسی شوم ولی قرارم این نبود. میخواستم حالا که گذارم به اینجا افتاده، محله را خوب بچشم.
باید میرفتم میرسیدم به بازارچۀ دردشت. نمیدانستم پیاده چقدر راه است. چشمم به تابلوها بود که ردش نکنم. شاید هر بیست قدمی که میرفتم جلو، تابلوی مسجدی را میدیدم. مسجد حریری، مسجد آقانور و... اجتماع این همه مسجد در یک محل داشت فریاد میزد که این محله قدمت دارد. آنقدری سر به هوا بودم که بازار را رد کردم. از مغازهدارها آدرس پرسیدم و کمی از مسیر رفته را دوباره برگشتم.
بازارچه از این بازارچههای مسقف بود و تاریک. چیزی شبیه بازارچۀ هزارتوی قیصریۀ میدان نقشجهان. حتی چیزی شبیه بازارچۀ بیدآباد. ولی یک فرق اساسی با آنها داشت. متروکه بود و خالی و کهنه و تاریک و آن موقع صبح وهمانگیز. تک و توک مغازههای زیر بازارچه باز بودند. بیشتر آنهایی که درشان بسته بود، پیدا بود که سالهاست کرکرهشان را بالا ندادند. بعد از اینکه بازیبازی از بین هالۀ نورهایی که از سوراخ سقف کجکی افتاده بودند روی زمین رد شدم، به ملاصدرا حق دادم «تشکیک وجود»ش را با مثال نور تقریب به ذهن کند. حتما او هم عاشق این استوانههای نوری بوده که از راه سوراخ سقف بازیگوشانه میآمدند میرسیدند به زمین و از دور حجمدار مینمودند و میشد هی بازیبازی از داخلشان رد شد. آن روزها تهِ نورپردازی و ژانگولربازیای که میشد با نور درآورد، همین بوده. ملاصدرا هم مثل هر فیلسوف دیگری فیلسوف زمان خود بود، زمانی که با مکانی مثل اصفهان جمع شده بود. و خب طبیعی بود که تهش فلسفۀ شورمندانهای مثل حکمت متعالیه زائیده شود. با ستونهای نور بازی کردم و فکر کردم من هم اگر جای ملاصدرا بودم، همچین فلسفۀ خوشحالی میدادم بیرون و به امثال ابنسینا فحش میدادم.**
هرجا که کمر بازار پیچ و خمی برمیداشت چیزی نو منتظرم بود. از دیدن مغازۀ علم و کتل و نشانهسازی رسما داشتم پس میافتادم. داخل مغازه پر از خنزر پنزرهای فلزی قشنگ بود. گشتن داخل همین یک مغازه خودش یک روز کامل وقت میبرد. هرطور بود از مغازههه که درش بسته بود دل کندم و رفتم جلوتر. ایستاده بودم دم «کوچۀ باغ دردشت» و زل زده بودم به اسم کوچه که با روح و روان آدم بازی میکرد که یکی پشت سرم داد زد «اسمی شوما چیاس؟... آقا مرتَضی شوما خیلی پِسِری خُبی هستین». ناخودآگاه برگشتم سمت صدا. قصاب محل بود. داشت تلفنی با یکی حرف میزد. برگشتم سمت صدا و وای از پشت سرم. بغل قصابی، سقاخانه بود. سقاخانهای با کاشیکاری ِ فراوان. کاشیکاریای با نقش نقاشیهای قهوهخانهای. رفتم جلوی سقاخانه و شل شدم. دوربین درآوردم و از ماهیها و آدمها و گلها و درختهای سقاخانه که به بدویترین سبک ممکن کشیده شده بودند، عکس گرفتم.
ساعت هنوز ده نشده بود. ده قرار داشتم. میخِ یکی از کاشیها شده بودم و داشتم فاصلهم را برای عکس گرفتن ازش تنظیم میکردم که ماشینی از پشت سر هُلم داد توی دل سقاخانه. برگشتم عقب و دیدم راننده همان آقایی است که دو شب قبلش تلفنی باهاش حرف زده بودم و گفته بودم فلانیام و او مرا نشناخته بود و بهش گفته بودم مرا به چهره میشناسد حتما. برای امروز قرار گذاشته بودیم و حالا داشتیم با هم تصادف میکردیم. هم تصادف میکردیم، هم او با اولین نگاه داشت میفهمید من همان کسیام که توی کلاسهای مشترکی که با هم داشتیم، چند باری باهاش بحث کرده بودم و هی به هم پالس منفی داده بودیم. همۀ این اتفاقات باعث شده بود حین تصادف و لحظۀ شناخت، به هم بخندیم.
قرار توی حمام بود. تا برسیم به شاهنشین حمام، اینقدر توقف کردم و زل زدم به در و دیوار که او بیست باری برگشت عقب ببیند من چهم شده که نمیآیم. بعدتر توی شاهنشین هم کاشیها و نقاشیهای بدوی روی دیوارها مرا گرفتند. نشسته بودم کف زمین و داشتم بین گلهای کاشیهای اصلی و کاشیهای مرمت شده مقایسه میکردم که بر یارو مسجل شد دیوانهام. پرسید چی خواندهم که اینطور افسون فضا شدم. برایش که گفتم فلسفه، تا آخر جلسه سوژه داشت که بهم تیکه بیندازد. گذاشتم به خاطر اینکه سودازدهای فلسفهخواندهام، به حساب خودش اذیتم کند. ولی واقعا اذیت نمیشدم. نه از سودایی بودنم که مرا حساس و خل و چل کرده بود، نه از فلسفه که بر خل و چل بودنم اضافه کرده بود. به نظرم این دو تا در من خوب کنار هم چفت شده بودند.
حرفهای جدی که تمام شد و پرسید «سوال؟» که یعنی اگر سوالی دربارۀ حرفها داری بپرس، با ذوق و شوق پرسیدم «میشه بریم بام حمام»؟! گفت میشود. بعدش حسابی سوراخ سنبههای حمام را نشانم داد. درِ مردانه و زنانه و فرقشان، تونِ حمام***، و آخر از همه پشت بام و حوض روی سقف و تونلی دراز توی سقف که درست نفهمیدم کارکردش چیست ولی اینقدر جادویی و وهمانگیز بود که دلم نخواست با حرف زدن و پرسیدن حسم را خراب کنم.
از آقا خداحافظی کردم و برگشتم توی بازارچه. ته بازار «خراطی» بود. رسما سر در مغازه نوشته بودند خراطی و پشت شیشه قلیانهایی گذاشته بودند که روی بعضیشان مجنون لیلی را بغل زده بود و روی آن دیگریها پرندههای فیرزوهای نشسته بودند روی زمینۀ لاجورد. خود خراط هم نشسته بود وسط کوهی از خرده چوب و لابد داشت «خِرط خِرط» با تنگِ قلیانی جدید ور میرفت و لیلی را مینشاند توی دل مجنون. جلوتر مغازهای بود که انگشتر میساخت. انگشترهای درشت با نگینهای رنگی رنگی. آقا قصابه داشت تعزیه گوش میداد. صدای تعزیهش را بلند کرده بود و خودش هم چند ورق گرفته بود دستش و نگاهشان میکرد. لابد شبیهخوان بود که با آن ادبیات با آقامُرتَضی حرف زده بود. صدای تعزیهش تا کمر بازار میرسید. آنجایی که حاجآقایی پیر با عبای زمستانی قهوهای از یک سمت بازار میآمد و دخترکی جوان با چادر گلدارِ نازک و کفشهایی که تقتق صدا میکردند، از یک سمت دیگر بازار. دختر تو رویاش****را محجوبانه گرفته بود و سر به زیر، چیکچیک داشت رد میشد.
همۀ اینها برای یک روزم زیاد بود. من از آن سر شهر زده بودم آمده بودم اینجا برای یک جلسهی کاری ولی نمیدانستم قرار است یهو بیفتم وسط همچین جایی. وسط تعزیه و سقاخانه و حاجآقا و کاشی و ماهی و دخترِ تو روگرفته و اژدهای روی عَلَم و نگینهای رنگیرنگی و لیلی و مجنون. چرا این شهر حواسش به این نبود که من از تجربۀ این همه با هم ممکن است پس بیفتم؟ چرا هر چند وقت یک بار مرا جادو میکرد؟ چرا هنوز این همه جا داشت که من ندیده بودم؟ چرا برای من تمام نمیشد؟
برگشتنی توی پیادهرو داشتم با خودم آوازی میخواندم که یادم نبود از کجاست و از کیست. آوازه از یک ناخودآگاهی زده بود بیرون و هر کاری میکردم از بندش رها نمیشدم. همینطور پشت سر هم میخواندم «تو عروسکی ستارهای گلم، که میخوام نیگام کنی، گل مهتاب گل بارون گل عشق، چی میخوای صدام کنی». میدانستم یک جاهایی از ترانه خواننده اوج میگیرد ولی کلمات یادم نمیآمدند. حتی نمیدانستم خواننده زن است یا مرد. خانه که رسیدم ترانه را سرچ کردم. از آن ترانههای آبگوشتی بود با دست کم سی سال قدمت. احتمالا یک جایی توی بچگیها شنیده بودمش و حالا امروز جادوی اصفهان بیدارش کرده بود. ترانه را که کامل گوش دادم، دیدم زن با صدای زیرِ جیغیاش، یک جایی بعد از هزار بار تکرار «من و تو»، میگوید «میتونیم که قصههامونو به همدیگه بگیم».
* نیاز است بگویم منظور از «من و تو»، «من و اصفهان»ایم؟
** البته بندهخدا ملاصدرا گمان نکنم در زندگیاش به کسی فحش داده باشد. خصوصا به ابنسینا که کلی هم تکریماش میکند. اینجا «فحش» را دورهمی و در معنای «نقد» به کار بردم.
*** تون حمام: آتشدان حمام
****تو رو گرفتن: اصطلاحی که اصفهانیها برای رو گرفتن با چادر به کار میبرند. چون هیچ چیزی غیر از خودش حق مطلب را ادا نمیکرد، عین اصطلاح را آوردم.